هر اندیشه ای تنها در برابر مرگ اعتلا می یابد.
یونانیان مرگ را بی عدالتی دنیا می دانستند ، مسلمانان با زمختی بسیار مرگ را حق می دانند. این واژگونی نفی پروژه ی زیبایی شناختی است زیرا مرگ مسلمان تا حد بسته شدن پرونده ی یک نفر در بوروکراسی الهی تحقیر می شود. محمد پیامبر با سهل انگاری مرگ را برادر خواب می شمارد. بنابراین مسلمان با نفی مرگ ، فردیت خود را هم تحقیر می کند. اما یک یونانی در زمان باستان ، با تعبیر مرگ به مانند پایانی تراژیک و باشکوه ، فردیت خود را هم اعتلا می بخشد. مرگ به منزله ی بی عدالتی دنیا یک مسئله باقی می ماند و در مقابل آن سوژه یا در تعمق فلسفی فرو می رود و یا به زیبایی شناختی کردن زندگی و مرگ در پایانی تراژیک روی می آورد. از اینرو اسلام با تنزل مرگ به خوابی که دوباره از آن برخواهیم خاست ، دو عنصر بزرگ فرهنگی یعنی تراژدی و مرگ اندیشی را از میان می برد.
تراژدی سوفوکل و مرگ اندیشی سقراط هیچکدام در جهان اسلام همتایی ندارد.در تراژدی یونانی ، قهرمان در مقابل انتخابی سهمگین قرار می گیرد : از یک طرف حفظ ارزشهای انسانی به قیمت مردن و از طرف دیگر حفظ زندگی به قیمت از دست دادن فردیت خویش . پایان تراژیک قهرمان نشانه ی انتخاب سویه ی اول است . وقتی سقراط اززندان فرار نکرد ، در مقابل همین انتخاب قرار گرفته بود. اما در مقابل جهان اسلام چه برای گفتن دارد: نفی فردیت یعنی شهادت درمقابل کسب ارزشهای الهی! اسلام پروژه ی بسیار عظیمی برای نفی فردیت است که خود را به صورت یک واقعیت ساده ی آماری نشان میدهد : یک مسلمان خود را براحتی به کشتن می دهد ! این براحتی بقای تروریسم در جهان اسلام را توضیح می دهد.
از منظر فلسفی ، مشکل اسلام اینجاست که در این مذهب ، مرگ در مقابل فرد قرار نمی گیرد. مرگ شفاف و خواب نما میشود. مسیحیت ، اگرچه فردیت را نفی می کند اما روایت مسیح همچنان همان انتخاب تراژیک یونانی است : یعنی انتخاب ارزش های انسانی به بهای مرگ و تحقیر اینجهانی. مسیح نوعی دیونوزوس است که در شادخواری واپسین خود را قربانی می کند. تنها درمقابل مرگ است که سوژه شکل می گیرد. سوژه و مرگ دو قطب متقابل یکدیگر اند.
No comments:
Post a Comment