Saturday, November 27, 2010

زندانی

من دو دشمن دارم ، اول کسی که پشت سرم فرمان می دهد ،دوم  کسی که در کنار ِ من از او اطاعت می کند. اما در جلوی من هیچ  دشمنی نیست، هیچ دشمنی  جز خاکریزی طولانی. بنابراین جنگ تمام نشده است . اکنون جنگ طبقاتی آغاز شده است.در آغاز کسی را باید بکشیم که کشتن را به ما آموخت.

من با کسی زندگی می کردم که آرزو داشت می توانست خودکشی کند. من کمکش کردم تا راه های خودکشی را بیازماید. اما راه ها اشتباه بود. آنها می خواستند او را زنده نگاه دارند تا نتواند زندگی کند! ما تنها وقتی می توانیم ناجی یکدیگر باشیم که طناب پوسیده  دار یکدیگر باشیم. اما ای کاش او این حق را داشت که نیمه ی قرمز سیبش را گاز بزند ودر تابوت های شیشه ای بمیرد.

زندانی کسی است که نخواست نگهبان باشد.تفاوت زندانی با نگهبان این است که کلید زندانش دست خودش نیست و این اولین آزادی است و تنهاترین آزادی. اول نگهبان ها برای این بوجود می آیند  که زندانی ها ، زندانی بمانند ، اما بعد از مدتی زندانی ها فقط برای این زندانی می شوند که نگهبان ها، نگهبان  بمانند.


پستانک دروازه ی فرهنگ است. اولین ابژه مصنوعی  که در زندگی مصرف می کنیم. طلایه دار تمامی افیون ها. کلیدی برای زندان تمدن. وقتی بزرگتر شدیم و پستانک های خود را به دور افکندیم، ما زندانیانی بودیم که کلید قفس را دور انداختیم. ما دو راه بیشتر نداریم : یا نگهبان باشیم یا زندانی. یا خودت در زندان می مانی: نگهبان. یا به زور نگاهت می دارند : زندانی.
 

 گوش بسپارید : اسطوره ها به ما می گویند راز بقای یک امپراتوری این است که تمامی فرزندانی که به دنیا می آیند را بکشند. پس ماشین بزرگ سقط جنین براه افتاد.  قدرت یک ملت فاشیست نه فقط از لوله ی تفنگ که ابتدا از واژن زنان بیرون می آید . سانتریفیوژ های مدرسه ، نخاله ها را به بیرون پرتاب  می کرد تا ما غنی شویم. ناظم مدرسه ی ما می گفت یک سیب گندیده بقیه سیب ها را هم فاسد خواهد کرد .او یک فاشیست بود. اما میوه فروش محله ی ما می گفت که میوه ها در هم است و نباید آنها را سوا کرد. او یک بازاری بود. ما گیج شده بودیم. اما این تنها تفاوت یک بازاری با یک فاشیست است.  آنها رونوشتی از هم  بودند : قیمت های روی اتیکت هم به همان سرعت دفترچه های مشق ما خط می خورد. می آموختیم تا چپاول شویم .می آموختیم و در نظم موجود می آمیختیم.

No comments:

Post a Comment