Saturday, November 27, 2010

در باب آزادی

این پست به یاد  محمدپور عبدالله نوشته می شود رفیقی که بار دیگر در اسارت است .سخن گفتن از  آزادی تنها وقتی معنا خواهد داشت که آزادی او و تمامی زندانیان سیاسی به فریاد درآمده باشد.

کسی که می اندیشد هرگز از آزادی محروم نخواهد ماند . چون اگر آنها او را به بند کشند پس  بیشتر به آزادی می اندیشد.
استبداد هرچه فزونی یابد اسطوره ای تر می شود. ابتدا برای بقای خود نابود می کند  . این منزلت حیوانی استبداد است. اما با فزونی و افراط در منطق مهلک مصرف،  منزلتی اسطوره ای می یابد : خدایان هرز و نابودی که همه را می کشند.
آزادی را در کجا می توان جست ؟ در طبیعت؟ در فرد؟ در جامعه ؟ اگر در طبایع خود آزاد باشیم کژاندیشان می گویند اسیر امیال خود هستیم ، اگر آزادانه قواعد جامعه را برگزینیم برخی می گویند که سرکوب و مطیع هستیم و اگر به مانند راه حل اصحاب اصالت وجود آزادی را در انتخاب فردی خود بجوییم برخی می گویند اسیر توهمات خد هستیم و چنین جایگاهی محال است.
اما پاسخ را من به شما می گویم : آزادی را در اندیشه باید جست بدان معنا که آزادی تجسم و غایت اندیشه باشد.
پاسخ به این سئوال که ما در کجای تاریخ قرار داریم در گروی این پرسش است که ما تا چه حد به آزادی دست یافته ایم.
آزادی احساس اندیشه است و قدرت آن. اندیشه ی یک تن هرچیزی می تواند اما آزادی اندیشه ی همگان است.
آزادی تنها متاعی است که فروخته نمی شود.و  اگر مردم اینرا می دانستند بیهوده در پای دکان رهبران دروغین صف نمی کشیدند.
آزادی کار از چنگ سرمایه ، آزادی بیان و ابراز عقاید ، آزادی روابط خصوصی ، غایت اندیشه ی ماتریالیسم تاریخی در سه حیطه ی تولید یعنی ثروت ، دانش و لذت است.
حکومت ها با پای افزار جنگ در مسیر تاریخ قدم برمی دارند و ملت ها با پای افزار آزادی .
آه . آزادی ، این بزرگترین روحی که کوچکترین کالبدی ندارد.

No comments:

Post a Comment