یکی از تفاوت های جانوران و گیاهان این است که گیاهان همیشه بخشهای آغازین رشد خود را در پیکره ی خود دارند. اما در جانوران مواد و بافتها همواره در حال تغییر است و برخلاف گیاهان به یکدیگر افزوده نمی شوند.نظریه نیز نباید حیات نباتی داشته باشد. یعنی لایه های فرعی حول لایه های مرکزی اضافه شوند . دراین حیات نیاتی ، نظریه برپایه اصولی ، تعاریف و اصطلاحاتی متجسد می شود که هرگز توان تغییر و بازنگری برآن را نداشته و تنها در افزوده های جدید به آن اضافه شده و در نهایت شکل کژریخت و تصادفی نباتی به خود می گیرد. اصول برای یک نظریه مبارزاتی ، یک پیکره ی کلی و هماهنگ از اجزا را می سازد اما هیچ محتوای جزمی را در خود باقی نگاه نمی دارد؛ همانطورکه ارگانیسم جانوری ، در طول حیات ، ساختار و انسجام خود را حفظ می کند اما محتویات مادی آن هیچگاه ثابت باقی نمی ماند. اصول پایه ای یک نظریه ، باید ساختار کلی یک نظریه باشد که انسجام آنرا حفظ می کند ونه محتوای آن. چرا که محتوا همیشه وابسته به زمان و مکان خاص است. در حیات نباتی اصول جزمیات و محتوای مادی هستند و در حیات جانوری ، اصول ، ساختار ارگانیسم .
پس نظریه می تواند اصولی داشته باشد بی آنکه این اصول به جزمیاتی تبدیل شده باشند.اما از سوی دیگر اصول نظریه انقلابی مانند مکانیزم حقوقی یک جامعه ، نقش قانون را ایفا نمی کند ، یعنی برای تعیین حکم و استخراج بایدها و نبایدها ، به قانون ارجاع می شود اما به اصل نظریه انقلابی خیر. بلکه برعکس اصول یک نظریه انقلابی باید خود را تحت شرایط مشخص اثبات کند. در وهله ی اول بدین صورت که اصول نظریه باید با منفعت و سیادت مجریان نظریه (در مقیاس ضروری) همخوانی داشته باشد. قانون کاری به منفعت ندارد. اما اصل نظریه انقلابی چرا. از همین رو استراتژی زاییده می شود. استراتژی شرایطی را در عملکرد پیش رو می نهد که هم با منفعت همسو است و هم با اصول. اگر تضادی بین این منفعت و اصول وجود داشته باشد ، استراتژی به عنوان سنتز باید این تضاد را حل کند.مثلا در فلسفه ی اخلاق کانت اصل اخلاقی ممکن است کاملا با منفعت فرد در تضاد باشد ، این تضاد حل ناشدنی است و اصلا اخلاقی نباید به خاطر سعادت و سیادت فرد متزلزل شود. اما اصول یک نظریه انقلابی، باید در شرایط مشخص تضاد خود را با منفعت طبقه و مجریان این نظریه را با در قالب یک استراتژی رفع کند. اصل اخلاقی کانت برخلاف احکام الهی که از آسمان نازل می شوند جزمی و محتوایی نیست بلکه اصلی است ناشی از ساختار منطقی و تضادناپذیر. اما پویا و پیشرو نیست چون تضاد خود را با منفعت حل نمی کند. به خاطر همین اخلاق و حقوق استراتژی ندارند.
اگر استراتژی در روال عملیاتی خود ، با منفعت مجریان در جزء و کل ، حال و آینده تضادی داشته باشد این تضاد را باید با تاکتیک حل کرد. مثلا در شطرنج استراتژی بازی بر حفظ مهره ها مبتنی است اما شما ممکن است یک سرباز بدهید تا یک وزیر بگیرید. این کار شما یک تاکتیک است. اینجا در منفعت جز و کل تضاد وجود دارد که با تاکتیک این تضاد رفع می شود.
با درنظر گرفتن موارد فوق ما یک نظریه انقلابی دیالکتیکی خواهیم داشت. اول اینکه اصول ، همیشه باید ساختار یک نظریه باشند و نه محتوای مادی. اصول برای حفظ انسجام یک نظریه ضروری است. دوم اینکه ، این اصول مانند قانون ارجاعی نیستند و اگر تضادی با منفعت مجریان داشته باشند باید با استراتژی این تضاد را حل کرد. سوم اگر در روال عملیاتی استراتژی ، تضادی در منفعت جزء و کل مجریان ، منفعت کنونی و آینده ی آنان وجود داشته باشد باید آنرا با تاکتیک حل کرد.
No comments:
Post a Comment