دو نوع فقیر وجود دارد : فقیری که پول ندارد به رستوران برود ، فقیری که اصلا او را به رستوران راه نمی دهند. دومی برای اولی یک کابوس است . فقرا تنها سعی نمی کنند پول دربیارند بیشتر از این باید سعی کنند فقرشان از ظاهرشان قابل تشخیص نباشد. آنها تمام تلاش خود را در مقابل دوستان و میهمانان خود انجام می دهند تا فقر خود را پنهان کنند تا مبادا آبروشان یعنی همان موقعیت خرد ِ اجتماعی شان به خطر بیافتد . فقرشناسی دانشی است که همین رفتار را با علم می کند که جامعه با فقرا : دو نوع علم وجود دارد : علمی که غلط و اشتباه است، علمی که ارزش بحث کردن ندارد. همیشه باید بدانیم که علم دومی هم وجود دارد. این حقانیت فقرا و فقرشناسی است ، ما این حقانیت را داریم که تعیین کنیم چه چیزی ارزش دارد و چه چیزی خیر. تجربه ی زیستی ما منبع اصیلی برای این ارزشگذاری است. از هر چیز آشغالی می توان علم درست کرد : جامعه شناسی ، روان شناسی ، مدیریت و ... همیشه علم اداره ی جامعه و انسانها بوده اند . اکنون دانشی لازم است که درباره ی علم و جامعه براساس منفعت خودمان قضاوت کنیم. ما هم حق داریم هر شیاد بی سر و پایی را به ذهن خود راه ندهیم.
سوسیالیسم برای من دانشی نیست که برخلاف مثلا لیبرالیسم در اداره ی جامعه خواهان برقراری عدالت و برابری بیشتر باشد. نه . سوسیالیسم دانشی است که پرولتاریا بر اساس منفعت خود درباره ی جامعه قضاوت می کند و واکنش نشان می دهد. در این دانش ، منفعت سوژه ی شناسنده باید آشکار شده و هرگز انکار نشود. او براساس تجربه ی زیستی و همبستگی طبقاتی خود قضاوت می کند و از قضا کاملا مغرض است. فقرشناسی ، دانشی است که پارادوکس بورژوازی را در درک جامعه به رخش می کشد. باید فقیر باشی تا در مورد فقر دانشی داشته باشی. اما برای اینکه بتوانی موقعیتی در دانش داشته باشی نباید فقیر باشی. پس فقرشناسی اصولا غیرممکن است که به عنوان یک دانش به رسمیت شناخته شود. هرچند همیشه یک اشاره ی گذرا در یک وبلاگ از سوی یک مارکسیست گمنام است!
موضوع دانش فقرشناسی ، فقرا و فقر نیست. فقیر ، سوژه ی شناسنده است . موضوع دانش تضاد و استیصال است. مرجع قضاوت تجربه ی زیستی یک همرزم و همدرد دیگر است. زادگاه این دانش شهرهای بزرگ و روستایی وار است. هدف این دانش ، ریشه کن کردن فقر نیست ، چون فقر ریشه کن نمی شود بلکه فقط یک موقعیت زیستی در مقابل استثمار است، پس این غارت و استثمار است که باید ریشه کن شود.ما نباید اجازه دهیم مجرمان در هیبت یک منجی ظاهر شوند. جایی که علم گمان می کند با یک مشکل و پدیده ی اجتماعی روبروست در واقع با یک تضاد روبرو هستیم که تنها تجربه زیستی سوژه های تولید کننده این تضاد ، قادر به درک آن هستند.
نوشتن در خیابان های شهر تهران یک جرم است. شما نمی توانید نوشته ای را بر روی کاغذ بالای سرخودتان بگیرید در خیابان راه بروید یا بر روی در و دیوار چیزی بنویسید جزوه ای پخش کنید ، روی کیوسک روزنامه فروشی بگذارید یا همینجوری یک تابلویی را در جایی نصب کنید. نوشته ها در انحصار مالکیت هاست. مالکیت یک مغازه ، ساختمان ویا یک کامیون. در هر حال این مالکیت است که در شهر انحصار نوشتن را برعهده دارد.نوشتن یعنی مالک بودن . من می خواهم بدانم که با این وضع مشخص ، چرا تساوی حق مالکیت بر ابزار تولید با حق مالکیت بر نوشتار تاکنون در هیچ نظریه ای بررسی نشده است؟ آیا فقرشناسی می تواند دانشی باشد برای جمع آوری نوشتارهایی که نمی توانند نوشته شوند چون مالکیتی ندارند.
No comments:
Post a Comment