"زندگی وحشتناک است ، ما بر او مسلط نیستیم ، او بر ما حکمفرماست"
اسکاروایلد
گوژپشت نماد ِ گذشته ای است که دست از سر ما بر نمی دارد. گوژ یا بختکی که بر گردن ما نشسته ، از قفا بر ما حکم می راند ؛ ما او را نمی بینیم و او دست از سر ما برنمی دارد. در مسیحیت این گوژ به صورت بار گناه نخستین نماد پردازی می شود. در قرن بیستم ،روان کاوی این تصور شایع از گذشته ای که همچون گوژی بر پشت ما سوار است را به صورت خاطراتی از دوران کودکی رمزگشایی می کند. تجاربی که همچنان در ناخودآگاه ما زیست می کنند ، ما آنها را نمی بینیم اما وزن آنها را به صورت علائم بیماری روان نژندی احساس می کنیم. بنابراین تصویر گذشته و سنت به مثابه ی یک گوژپشت،طلایه دار نظریه ی روان کاوی است. نیچه نیز در کتاب ِ "چنین گفت زرتشت" ، گذشته ای را که در مسیر بازگشت جاودان همچنان دوباره بر سر راه سبز می شود ، به صورت یک گوژپشت به تصویر می کشد. شخصیت پیرمرد خنزر پنزری در بوف کور ِ صادق هدایت هم که هر روز و همیشه از پنجره تماشا می شود ، نقش همین سنت ِ گریز ناپذیر را ایفا می کند. این شخصیت در فیلم های لینچ مانند بزرگراه گمشده و توئین پیک نیز به صورت وهم انگیزتری پدیدار می شوند.
نباید عجولانه مانند تفسیری که ژیژک از فیلم ِ بزرگراه گمشده در کتاب خود با نام "امر متعالی مبتذل" می دهد ، این شخصیت را به سادگی به پدر نسبت دهیم. بی شک گوژ ، یک پدر باستانی است اما تجربه ی عاطفی اندکی نسبت به این شخصیت داریم یعنی او مانند پدر محصول تضاد نفرت و عشق نیست. ما از دست او فرار می کنیم ، اما متوجه می شویم که او از ما جلوتر قدم برداشته و دوباره خود را گرفتار همین گذشته ی مرموز می یابیم. شاید او را بر پشت خود حمل کرده ایم ، شاید هم مانند تصور نیچه تنها مسیر دایره واری را طی کرده ایم . نیچه این مسیر معرفت شناختی را دایره وار می بیند. ابتدا از نیچه شروع می کنیم : گوژ در پایان راه منتظر ماست ، ما می خواهیم از گذشته ، از سنتها و به تعبیر آدورنو از گذشته ی اسطوره ای خود ، برکنده شویم ، اما حرکت پیشرونده و خطی معرفت شناختی علم و روشنگری دوباره به همان ورطه اسطوره در می غلتد. بنابراین حرکت خطی تبدیل به یک حرکت دایره وار می شود. از نظر نیچه این به خصلت زبان برمی گردد. ذهن به سوی شناخت ابژه معطوف می شود اما در نهایت تنها پیش انگاره های خود را بر ابژه تحمیل می کند. او تنها انعکاسی از پیش انگاره های خود را در ابژه ی شناخت بازمی یابد. به تعبیری ما تنها از قواعد زبانی ، یک خدای دیگر آفریده ایم.
داستان کودکانه ی لاک پشت و خرگوش ، این مسابقه ی عقل جوان و شورانگیز با سنت های آرام و بی صدا را حتی بهتر از نیچه نشان می دهد. لاک پشت همان گوژ است ، سنتهایی که آرام و آهسته ، اما مداوم به حرکت خود ادامه می دهند ، خرگوش( نماد ِ جوانی ، عقلانیت و روشنگری) با سرعت زیاد می دود و از لاک پشت( نماد ِ سنت ، کهن الگو ها و اسطوره) فاصله می گیرد اما خستگی خوابی را بر او تحمیل می کند که در نهایت او را ازپیشروی آرام و بی صدای لاک پشت ِ سنتها ، غافل می سازد. در نهایت خرگوش ، لاک پشت را در پایان راه باز می یابد.
می توان اینطور تفسیر کرد که جوامع اودیپی ما ، در ناخودآگاه جمعی خود از حرکات آرام و تکرار پذیری تبعیت می کنند که ذهن ِ خردگرای مدرن قادر به فراروی و یا کنترل آن نیست. در برخی داستان های دیگر ، این گوژ همان پیشکار و نوکر پیر و وفادار ارباب است که سالها به ارباب جدید خود و حتی پدر و یا پدربزرگ ارباب هم خدمت کرده است. امامنطق درونی گوژ ،فقط تدوام نیست بلکه تکرارهم هست . مراسم ها نیز به مانند گوژ رفتار می کنند آنها سال بعد هم منتظر شما هستند ، آنها به قول دولوز در کتاب "تفاوت و تکرار" ، از آموزه بازگشت جاودان نیچه تبعیت می کنند: یک پرتاب دوباره ی تاس که به رغم طبیعت ریاضیاتی و احتمالی اش ، بازی بی پایان اراده و سرنوشت است. من هستم که تاس را پرتاب می کنم اما در واقع با این کار اراده ی خود را به تاسی می دهم که اراده ام را از من سلب می کند. این منطق درونی تمامی مراسم هاست. مراسم ها اختیاری هستند : ما با اختیار تمام از آنها تبعیت می کنیم ، اما با اختیار تمام از خودمان سلب اختیار می کنیم. شاید اراده ی انسانها در جوامع طبقاتی و اودیپی ،همان نقش بیهوده ی پرتاب تاس را ایفا می کند. شاید.
آیا گوژ همان آرکی تایپ سنکس در نظریه روان کاوی یونگ است یا شخصیت سایه؟ مطمئنا جزئی از هر دو است. اما باید در نظر داشت که گوژ شخصیتی متعلق به روان نژندی جامعه است تا فرد. مطمئنا گوژ ،تنها وجدان یا سوپر اگو نیست. او آن آگاهی تجویز کننده ای نیست که با سایه مبارزه می کند. اگر بخواهیم ردی از گوژ را در دوران کودکی بیابیم ، باید بگوییم که در گوژ نشانی از دوجنس گرایی اولیه مشاهده می شود ، چون گوژ ، خصایصی زنانه هم دارد و در اصل از نظر جنسی خنثی است مانند عاقد یا کشیشی که دو جنس مخالف را به هم پیوند می زند، او نماد ِ تمامی انسانهای دیگری است که کودک از آغوش مادر خود مشاهده می کند و کودک گاهی با دیدن آنها به گریه می افتد.گوژ نماد ِ ناتوانی و ابهام تمایز جنسی است. این گوژ به صورت یک" نمکی" یا " کولی" هم تصویر می شود که قصد دزدیدن کودک را دارد. گوژ نشانه ی عدم تشخیص مردانگی و زنانگی ( قدرت یا ضعف) در دیگران است. به همین خاطر ما تصور می کنیم که او همه جا به دنبال ماست، دیگری که به جهان مادرانه ی ما نفوذ می کند یا این تصور پارانوییکی که پیرمرد خنزر پنزری به درون خانه می آید و مخفیانه با لکاته همبستر می شود.
اما این قدرت و ضعف توامان ، آیا همان قدرت و ضعف توامان توده ها نیست؟ در واقع توده های حقیر ، این فرودستان جامعه طبقاتی نیزخصایص یک شخصیت پیر و فرتوت را نشان می دهند که قادر به تغییر و فراروی نیستند اما در عین حال تقدیر ماست. این یک پارادوکس است : آنها منجمد هستند اما نمی توانیم از آنها فراتر برویم. پس شاید بر پشت ما سوار اند.
No comments:
Post a Comment