این یک سئوال شایع در جامعه شناسی هنر ، فلسفه ی هنر و نقد هنری است که هنرمندان در قبال سیاست و واقعیات اجتماعی چه مسئولیت هایی دارند یا حداقل چه رویکردی باید اتخاذ کنند. حتی ذکر کلمه ی "باید" در این سئوال برای برخی چالش برانگیز است : چرا اصلا باید برای هنرمند وظیفه تعیین کرد. پس در حیطه ی نقد اثر هنری ( یعنی ارزیابی و قضاوت ما درباره ی هنر) دو رویکرد می توان قائل شد. رویکرد نخست در نقد خود ، هیچ انقیاد و الزامی بین تولید اثر هنری با حیطه های زندگی روزمره ، سیاست و یا نگرش انتقادی به وضع موجود و غیره مشاهده نمی کند. البته این رویکرد این ارتباط را الزاما نکوهش نمی کند ، اما این ارتباط را یک عامل ضروری برای قضاوت نمی داند. رویکرد دوم مدعی است که نقد اثر هنری بدون در نظر گرفتن جایگاه و ارتباط اثر هنری با زمینه ی اجتماعی و سیاسی مربوط به دوران خود ، نقد ارزشمندی نیست.
ذکر این نکته ضروری است که سخن ما در اینجا درباره ی معیار نقد اثر هنری است. و نه اینکه بخواهیم هنرمند را به زور یا هرگونه اجباری ، وادار به اجرای وظیفه ی خاصی کنیم. مطمئنا هنرمند مانند هر انسان دیگری باید در سخن گفتن و شیوه ی سخن گفتن از آزادی برخوردار باشد. بحث ما بر این مسئله تمرکز می کند که آیا در معیاری که منتقد درباره ی هنر قضاوت می کند ، ارتباط اثر هنری با زمینه ی اجتماعی و سیاسی ضروری است یا خیر.
این را هم باید اضافه کرد که بررسی نقد و ارزشگذاری اثر هنری ، صرفا یک مسئله ی تخصصی نیست، بلکه اتفاقا در زندگی روزمره ی ما نقش مهمی ایفا می کند. زمان مردم در زندگی روزمره به دو بخش کار و فراغت قابل تقسیم است. سطح هنر و فرهنگ ، کیفیت فراغت انسانها را در جامعه تعیین می کند. ارتقای سواد ، شعور ، احساسات ، سطح نیازها و آرزوهای انسانها بستگی به این دارد که هنر و فرهنگ در یک جامعه چه نقشی ایفا می کند. آیا استفاده از ابزارهایی مانند هنر و رسانه و .. در خدمت عقب نگه داشتن یا فریب و تخدیر توده هاست یا استفاده از این ابزارها به انسانها کمک می کند زندگی خود را با آرزوهایی والا ، کسب لذت بیشتر از تجارب روزمره و یا برخورداری از احساساتی صحیح و انسانی نسبت به یکدیگر و..غنا بخشند؟ به این سبب ، متفکری مانند ارسطو از نقش تهذیب در تراژدی سخن می گوید ؛ هنر مفهومی می کوشد توده ها را به تامل و تجربه ای متفاوت وا دارد و یا اکسپرسونیسم می خواهد از میان روابط سرد و مبادله ای انسانها ، شیوه هایی برای بیان احساسات درونی پیدا کند. علی رغم پیچیدگی های ظاهری تمامی این سبک ها و نقدهای هنری ، ادعای آنها افزایش کیفیت زمان فراغت انسانهاست. من این مفهوم فراغت را در ادامه ی این مقاله حفظ می کنم و تحلیل ام را بر همین مبنا ادامه می دهم چرا که هدف نهایی تمامی این تحلیلهای هنری در نهایت بر فراغت توده ها متمرکز است حتی اگر عمدا یا سهوا از ذکر آن خودداری کنند.
استدلال عمده ی طرفداران نظریه هنر برای هنر، یا کسانی که مدعی استقلال هنر از تعهد سیاسی و اجتماعی هستند ، این است که هدف هنر می تواند صرفا زیبایی شناختی باشد. هنرمند قصد دارد تجربه ی ناب و ادارک خود را از طبیعت و روابط اجتماعی ارائه دهد. این رابطه می تواند تنها نگاه زیبایی شناختی هنرمند به موضوع خود باشد. بنابراین اگر کسی اثر هنری را از این زاویه نقد کند که تا چه حد در کسب دیدگاهی از زیبایی موفق بوده است ، پس آنگاه هم نقد هنری و هم خود هنر ، می توانند در قبال محتوای هنر و اینکه چقدر سرکوبگر است یا انقلابی است، بی تفاوت بمانند. پرتره های "انگر" از اشراف و ثروتمندان ، جدا از نقش متفرعن و مخربی که این افراد در جامعه ایفا می کنند ، می توانند زیبا یا زشت تصویر شوند. زیبایی یا زشتی یک نفر یا یک موضوع هنر، ارتباطی به نقش سیاسی و اجتماعی آن ندارد. از طرف دیگر طرفداران هنر متعهد ، معمولا از این زاویه وارد می شوند که دیدگاه زیبایی شناختی نابی وجود ندارد و هر بیانی در این جامعه ( که هنر هم نوعی شیوه ی بیان است) سیاسی است و از این رو هنرمند بی طرف و منفعل در واقع با انفعال و دیدگاه زیبایی شناختی ناب خود به حفظ وضعیت موجود خدمت می کند. بنابراین طرفداران دیدگاه اول بر تجربه ی فرد از محیط و جامعه ی خود ارزش می گذارند و دیدگاه دوم نقش فرد برای جامعه را معیار ارزشگذاری خود قرار می دهند.
مشکل هر دو نظریه این است که از منظر تضاد فرد و جمع و اولویت دادن یکی بر دیگری به قضیه نگاه می کنند. از طرف دیگر ایجاد یک راه میانه بین این دو سویه هم پاسخ تعیین کننده ای نیست. من مدعی هستم که در نقد اثر هنری باید زمینه ی تولید اثر هنری لحاظ شود، اما استدلال من با استدلال غالب طرفداران نظریه ی هنر متعهد متفاوت است.( که اغلب تعهدی اخلاقی بر دوش هنرمند می گذارند.) چون ارزش هنر را در افزایش کیفیت زمان فراغت انسانها ذکر کردم ( که این مسئله هم به تجربه ی فرد مربوط است و هم به موقعیت تاریخی جامعه) پس نقد اثر هنری هم باید دریابد که یک هنر تا چه حد به این هدف کمک می کند.
بحث را به دور از هرگونه پیچیدگی نظری با درکی از تولید اثر هنری آغاز می کنیم. همانگونه که می دانید اثر هنری مانند هر کالایی توسط هنرمند تولید شده و سپس برای نمایش عرضه می شود. این مانند تولید کالاها با کار صورت می گیرد اما برخلاف کالاهای عادی ، اثر هنری مصرف نمی شود. اگرچه ممکن است خرید و فروش شود اما عموما انگیزه مبادله ی اثر هنری ، مصرف آن نیست. همچنین هنرمندان مدعی هستند که کار آنان در تولید اثر هنری ، کیفیتی فراتر از کارهای روزمره دارد. نویسندگی از کار ساده ژورنالیستی فراتر است و مجسمه سازی با کار ساده و تکراری خط مونتاژ یک اتومبیل تفاوت کیفی دارد و غیره. بنابراین موازی با جهان کار ، جهانی هنری شکل می گیرد که کالاهایش مصرف نمی شوند بلکه نمایش داده می شوند و ادعا می شود که کار هنری خلاقانه تر از تولید کالاهای مصرفی است.
به ارزشی که یک کالا به انگیزه ی آن و به خاطر آن ( و نه بوسیله ی آن) خرید و فروش می شود ، ارزش مصرفی کالا می گویند. شما کالایی را خریداری می کنید چون برای شما ارزش مصرفی دارد و این با ارزش مبادله (که برمبنای تعداد ساعات کاری که صرف انجام آن شده سنجیده می شود ) متفاوت است. اما گویی کالای هنری ، ارزشی فراتر از ارزش مصرفی دارد. در واقع انگار کالای هنری کالایی است که کالایی بودن خود را انکار می کند. این تنها حد فاصله ای است که می توان هنر را از دیگر کالاها و کارهنری را از دیگر کارها متمایز ساخت. اما این تمایز کاملا ساختگی و خیالی است. چرا هنر ارزش نمایشی پیدا می کند. دلیل جالبی دارد: اکثریت مردم کارگرانی هستند که در ادارات و کارخانه ها ساعات متمادی مشغول کار تولیدی و خدماتی هستند ، زمان فراغت این افراد به حدی نیست که آنها توانایی انجام کار خلاقانه ی هنری داشته باشند. بنابراین تنها سهم آنها این است که می توانند از نمایش آثار هنری بهره برند. از آنجایی که اکثریت مردم در فراغت محدود خود ، تنها می توانند مخاطبین اثر هنری باشند ، بنابراین اثر هنری در جامعه طبقاتی ، خود را با کارکرد نمایشی و بیانگری اش تعریف می کند. طرفداران نظریه ی هنر برای هنر می گویند که ارزش نمایش در زیبایی شناختی آن است و طرفداران نظریه هنر متعهد ، می گویند که ارزش این نمایش در واقعیاتی است که این هنر درباره ی سیاست و وضعیت موجود مردم بیان می کند. اما درنهایت هیچکدام تفاوتی در ماجرا ایجاد نمی کنند. مردم عادی در هنر نقشی ندارند، یعنی در کار خلاقانه نقشی ندارند. اگر در بهترین حالت ، از پیش زمینه های لازم برای درک هنر برخوردار باشند که نیستند ، تنها می توانند به بعد نمایشی کالا بپیوندند. در جهان رسانه ای موجود ، علاوه بر آثار هنر عالی ، بسیاری از کالاها هم می توانند مانند کالاهای هنری چنین بعد نمایشی را پیدا کنند و این چیزی است که به نظر متفکری مانند گی دوبور در کتابش باعث بوجود آمدن جامعه ی نمایشی می شود.
بنابراین هنر در کار بیگانه شده ، ساده و تکراری و ملالت بار مردم، دخالتی ندارد. مردم تنها به نوعی هنر را مصرف می کنند. چرا که هنر به نمایشی عمومی تبدیل شده است و کار خلاقانه ای که هنر مدعی آن است وارد محیط کار و زندگی انسانها نمی شود. مگر معدودی هنرمند که یا از طبقات حاکم بوده که بتوانند فراغتی برای کار هنری بیابند یا هنرمندانی باشند که مانند مثال معروفش یعنی نقاشان امپرسیونیست ، در فقر مطلق به سر برند و زندگی خود را وقف هنر کنند. زمان گذشته ، هنر در خدمت اشراف بوده است اما امروز که هنر به لطف ابزار آلات تکثیر مکانیکی و فن آوری ، در دسترس توده ها قرار دارد ،هنوز تنها بخشی از نمایشی است که توده ها پس از فراغت از کار ، خسته و درمانده به نظاره می نشینند.اهمیتی ندارد که هنر مانند هنر کلاسیک صرفا صور زیبا و ایده آل را به نمایش بگذارد و یا مانند رئالیسم ، واقعیات زندگی را منعکس کند. در هر حال هنر از محدودیتی که جامعه ی طبقاتی برای او ساخته فراتر نخواهد رفت مگر آنکه به افزایش واقعی کیفیت فراغت انسانها تبدیل شود و با کار و زندگی روزمره پیوند بخورد.
از همین رو است که در نقد اثر هنری ، باید دید که هنر به واقع چگونه قادر به تولید فراغت برای مردم است. چگونه آنها را به مشارکت خلاقانه فرامی خواند. برای این کار اثر هنری نباید به شیوه ای دروغین کارکرد کالایی خود را انکار کند. این انکار هیچ ارزشی ندارد. هنر و هنرمند اگر بخواهد به واقع سازنده ی تاریخیِ فراغت و لذت برای انسانها باشند ، باید بدانند که چه موقعیتی در محیط زندگی انسانها یعنی شهر تسخیر کرده اند و مخاطبین را درگیر چه نوع فعالیتی می کنند. برای این امر ، باید دیدگاه خود را بنیادا نسبت به هنر تغییر دهیم. قرار نیست هنر همیشه روی پرده ، روی بوم و یا در آتلیه انجام شود. شکل های سنتی اجرا و تولید هنر ، که شکل های نمایشی آن هستند ، در کیفیت فراغت انسانها تغییری ایجاد نمی کند. هر فعالیت روزمره ، می تواند با تزریق فعالیت خلاقانه ، اعتراضی ، مشارکتی و هوشمندانه و بازخوردی به یک هنر تبدیل شود.