Saturday, November 27, 2010

چهار الگوی بنیادین متافیزیک


متافیزیک اندیشه ی جامعه طبقاتی است که توسط چهار الگوی بنیادین ، خواهان تحقق  انسانیت است.انسانیتی بنیادا ذهنی و خیالی.  در واقع انسان برتر از نظر متافیزیک ، موجودی است که به چهار آرزو دست یابد : حقیقت ، سعادت ، زیبایی و جاودانگی.  این چهار الگو در موجودی آرمانی به نام خدا تصویر می شود و تنها با دست یافتن به این چهار چیز است که انسان کامل می شود.  انسان با برخورداری از سه تا ی آنها بدون چهارمی هرگز کامل و خوش بخت نخواهد بود.
این چهار الگو از کجا آمده اند؟ این الگوها نتیجه ی منطقی چهار اصل اند : داشتن گذشته یعنی برخورداری از حقیقت و آگاهی. داشتن آینده ، یعنی جاودانگی و همیشه بودن. سعادت ، یعنی انطباق جهان با خواسته های تو . زیبایی یعنی انطباق تو با ارزشهای جهان.جامعه ی طبقاتی همواره شخصیت هایی را تعریف می کند که کلیدی اند از این جهت که همواره به یکی از این الگوها دست یافته اند اما هرگز تمامی این چهار الگو را با هم ندارند:
پادشاه : پادشاه در داستان ها نماینده الگوی سعادت است. جهان مطابق خواست و امیال پادشاه است اما پادشاه زیبنده نیست یعنی او در هماهنگی با جهان قرار ندارد. یک دیکتاتور خونخوار و بی رحم را تصور کنید چنین موجودی مطمئنا همه چیز مطابق لذات و امیال اوست اما برعکس آن صادق نیست. بنابراین ما این موجود را کامل نخواهیم دانست.در داستان های جامعه طبقاتی ، پادشاهان معمولا نماینده ی الگوی سعادت اند.
شهید یا قهرمان تراژیک : این شخصیت ، برخلاف شخصیت پادشاه ، نماینده ی الگوی زیبایی است . او در هماهنگی با جهان می زید. کاملا مطابق طبع مخاطب است اما وضعیت تراژیک او خبر از عدم سعادت یعنی عدم انطباق جهان با اوست.

حکیم  : این شخصیت نماینده الگوی حقیقت است. اما آگاهی کاملا در تلاش برای رسیدن با جاودانگی است. او می خواهد با دستیابی  به حقیقت ، بودن و چرا بودن، به همیشه بودن برسد . او مدافع سرسخت سنت ها و آیین هاست. بنابراین این شخصیت هم هرگز کامل نیست.
سروش ، پیشگو یا جادوگر : این شخصیت نماینده ی الگوی جاودانگی است. پیشگو آینده را در اختیار دارد ، موجود کور یا فرتوتی که نشان از برتری او  در الگوی جاودانگی است. این شخصیت در داستان ها عمدتا ، پیرزنی جادوگر، هاتف یا سروش ، غیبگو یا کاهن ، غریبه ای مرموز  وسرگردان و یا یک ستاره شناس یا خوابگزار است. این شخصیت اگرچه حقیقت را در اختیار دارد اما در نقطه ی مقابل آن اصلا سعادت مند نیست خصوصا به خاطر معلولیتش.
 داستان های جامعه طبقاتی معمولا شخصیت هایی را ترسیم می کند که همزمان نماینده ی دو یا سه الگو هستند اما چهارمی را ندارند و به همین خاطر در تلاش برای رسیدن به آن هستند و روایت نیز به همین خاطر صورت می گیرد. از نظر متافیزیک ،تنها خداوند تنها نماینده ی هر چهار الگوست. مثلا داستان یوسف پیامبر را در نظر بگیرید که نماینده ی الگوی زیبایی است اما به سعادت نرسیده است ولی با برخورداری از الگوهای جاودانگی ( تعبیر خواب)  به سعادت هم می رسد(والامقامی در مصر). عشاق در هجران یا شکست خورده هم  مانند رومئو و ژولیت نماینده ای الگوی زیبایی هستند اما عاری از سعادت. شخصیت یهودی سرگردان ، پرومته ، سیزیف و.. نماینده ی الگوی جاوادنگی اند اما در پی  سعادت اند و از آن بی بهره. گیلگمش ، اسکندر و... که نماینده ای الگوی سعادت اند اما بی بهره از جاوادنگی . و در نهایت شخصیت هایی مانند ارفه وسقراط که نماینده ی الگوی آگاهی اند اما محروم از جاودانگی.

No comments:

Post a Comment