Saturday, November 27, 2010

فریب پرسش


دو نوع حکمت وجود دارد: حکمتی که سبب پرسیدن می شود و حکمتی که ما را به پاسخ ها رهنمون می کند. هر دو حکمت تنها یکدیگر را فریب می دهند. تا کنون می دانیم که تمامی پاسخ ها پرسش دهندگان خود را فریب داده اند. حکمت فریبکار ِ پاسخ ، حقیقت را نه آشکار که جعل کرده است. پاسخ تنها حقیقت را جعل می کند: فریب پاسخ همواره یک دروغ است:  فریب متافیزیک ، مذاهب، ایدئولوژی جامعه ی طبقاتی. اما  پاسخها نمی دانند که پرسش ها هم آنها را فریب می دهند .پرسش  ، نیز حکمت فریبکاری است. فریب پرسش ، ماهیتی ناشناخته دارد. فریب پرسش بلوف است. اما این فریب چیست ؟
مثلا شما در یک وضعیت اضطراری از دوست خود پولی را برای قرض در خواست می کنید. او با پاسخی دروغ می گوید که چنین پولی در اختیار ندارد. این فریبکاری پاسخ است. اما ممکن است شما از پیش بدانید که دوست شما در حساب بانکی خود این پول را در اختیار دارد و تنها برای امتحان دوستی او ، این درخواست را کرده باشید. این فریبکاری پرسش است. بنابراین اگرچه در متافیزیک پرسش همواره جایگاه معصومیت و نادانی آغازین بوده است اما در زندگی روزمره ما بارها از فریبکاری پرسش بهره می بریم. فریبکاری که بارها زیرکانه تر از پاسخ های دروغ است.نداشتن پول یک دروغ است . درخواست پول یک بلوف است.

ماهیت هر پرسشی  طرح تفاوت است. پرسش الف هست یا خیر؟ طرح یک تفاوت هستی شناختی است. حقیقت یکی از دو سویه های این پرسش است. تمامی پرسش ها را می توان به مجموعه ای از پرسش های ساده ی هستی شناختی تجزیه کرد. پرسش های دیگر مانند "گل چیست ؟" را می توان به مجموعه ای از پرسش های ساده ی هستی شناختی تجزیه کرد، مانند سرخ است یا خیر؟ زنده است یا مرده ؟ یا ... راز فریبکاری پرسش درست در همین طرح تفاوت نهفته است.

"متافیزیکِ جواب" می پندارد که حقیقت یکی از دو سویه های تفاوتی است که پرسش مطرح کرده است. یا موجودات زی شعور فضایی وجود دارند یا خیر. حقیقت یکی از سویه های این تفاوت است.بنابراین جواب می پندارد که پرسش ، معصوم و نسبت به هستی سویه های خود نادان است. جواب می پندارد که حقیقتی مانند وجود الف یا عدم وجود آن در پس سئوال "الف هست یا خیر" وجود دارد که پرسشگر آنرا نمی داند یا فراموش کرده است. هستی در پشت پرسش نهفته است و جواب آنرا آشکار می سازد. درست در همین جاست که پرسش ، جواب را فریب می دهد: حقیقتی در پشت سئوال هستی شناختی وجود ندارد.طرح تفاوت نیازی به هستی سویه های تفاوت ندارد. تفاوت مطرح می شود بدون آنکه حقیقت الف بودن یا نبودن در کار باشد.
اشتباه است اگر تصور کنیم هستی ، مجموعه ای ساکن و مرده از وجود یا عدم  ِ چیزها و امکان هاست که پرسش آنها را می پرسد و جواب باز می شناسد. شاید هستی  برعکس ، ماهیتی پرسش وار داشته باشد: تفاوت ها طرح می شوند بی آنکه نیازی به هستی سویه های تفاوت در کار باشد. پرسش  متعلق  به معرفت شناسی نیست . جایی است معماوار میان هستی و آگاهی.
طرح تفاوت بدون نیاز به هستی سویه های تفاوت  توسط پرسش وسپس طلب هستی سویه های تفاوت از جواب ، فریبکاری پرسش است. طرح تفاوت ، با طلب هستی سویه هایش ، یک بلوف است. پیش از پرسش هیچ چیزی وجود ندارد. دروغ حقیقت را پنهان می کند. بلوف ، حقیقت را می سازد. بلوف نیازی به پنهان کاری ندارد. حریف غالبا متوجه بلوف می شود اما جرات انکار آنرا ندارد. متافیزیک تمامی اندیشه ی بشری همواره این گستاخی را داشته است که پاسخ های دروغین خود را در مورد جهان صادر کند. اما هرگز جرات انکار پرسش را نداشته است. او بلوف پرسش را می پذیرد و با دروغ خود را تسکین می دهد. درست همانطور که لایوس جرات انکار پیشگویی( بلوف) ارواکل را نداشت.

No comments:

Post a Comment