Monday, March 17, 2014

یهودستیزی و ضدیت با فراماسونها




امین قضایی

امروزه مردم ایران به خوبی با اتهامات پوشالی و مسخره جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفین خود آشنایی دارند. یکی از این اتهامات ارتباط با گروه های صهیونیستی و فراماسونری است. نه تنها در ایران، بلکه تقریبا تمامی افراطیان مسلمان در جهان اسلام، بر این عقیده عجیب پای می فشارند که وجوهات مدرنیته برای مثال آزادی جنسی، بیان و مطبوعات و حتی کمونیسم، اولین بار به صورت کاملا برنامه ریزی شده ای توسط جریان های فراماسونری وارد کشورهای اسلامی شده است. در حالات افراطی ادعا می شود که کاخ سفید را جریان های ماسونری یهودی تحت کنترل خود دارند و حتی انقلاب فرانسه و روسیه را این جریان های مخفی بوجود آورده آند! 
جمهوری اسلامی و دیگر مسلمانان افراطی این تئوری توطئه را از مسیحیان یهودستیز و البته فاشیست های آلمانی در زمان هیتلر به ارث گرفته اند. از دیرباز کلیسا عقاید یهودستیزانه را به مردم تلقین می کرد. گفته می شد یهودیان مخفیانه درصدد کسب سلطه و از بین بردن جهان مسیحیت هستند. حتی آنان اتهام عجیبی به یهودیان وارد می کردند که به  "افترای خون" معروف است. مسیحیان افراطی مدعی بودند که یهودیان مخفیانه کودکان مسیحی را دزدیده و در مراسم مذهبی خود ذبح می کنند (با اینکه همه می دانند قربانی کردن انسان مطلقا در مذهب یهودیت ممنوع است). بدین ترتیب هرجا کودکی کشته یا زخمی یافت می شد، این اتهام سریعا در اذهان زنده می شد و نتیجه امر حمله به محله یهودیان و کشتار آنان بود. نه تنها در اروپا بلکه در ایران نیز وقع آن سابقه دارد: در سال 1910 یهودیان ساکن شیراز به نادرستی به خاطر کشتن یک دختر مسلمان متهم شدند. در نتیجه کل محله یهودیان غارت شده و12 کشته و پنجاه زخمی از یهودیان برجای ماند(می توان آنرا با حملات سالهای اخیر به افغان ها مقایسه کرد).(منبع)

گرایشات ضدیهودی تلاش می کنند که فراموسونها را کاملا ساخته و پرداخته یهودیان قلمداد کرده و به این ترتیب برای یهودستیزی خود توجیهی درست کنند. آنها با آب و تاب نقل می کنند که چگونه فراماسونهای صهیونیستی و یهودی مخفیانه با یکدیگر تشکیل جلساتی داده و قصد سلطه بر جهان را دارند. البته در اینجا کاملا فراموش می شود که خاستگاه فراماسون ها در مسیحیت و حلقه های مسیحی است و تنها اولین بارشعبه بزرگ فراماسونری در لندن بود که به یهودیان اجازه داد تا عضو شوند. حضور یهودیان در فراماسون ها تا قبل از اوایل قرن نوزدهم، به هیچ وجه چشم گیر نبود. حتی هنوز هم شاخه فراماسونری در کشورهای اسکاندیناوی کسی را که به مذهب مسیح اعتراف نکند را در خود نمی پذیرند. (منبع)
با این حال قابل درک است که یهودیان به عنوان اقلیت مذهبی که از بسیاری از حقوق شهروندی خود محروم بودند، از ورود و تشکیل فراماسون ها و انجمن های اخوت استقبال کنند. یهودیان متمول که هیچ نماینده سیاسی در حکومت نداشتند( و امروزه هم به خاطر یهودی بودن خود در عرصه سیاست و رقابت انتخاباتی شانسی ندارند)، نیازمند آن بودند که از طریق این فراماسونها و انجمن ها با یکدیگر متحد شده و در حیطه های مختلف از یکدیگر حمایت کنند. پراکندگی یهودیان در کل جهان به آنان این امکان را می داد که بتوانند با تشکیل شبکه ها و حلقه ها، میان خود تجارت و داد و ستد کنند.
خاستگاه داستان ضدیهودی- فراماسونری که معتقد است انجمن های یهودی مخفیانه قصد سلطه بر جهان را دارند و در سیاست، رسانه، فرهنگ و ...قصد نفوذ می کنند، به نوشته ای برمی گردد که اولین بار 1903 در روسیه تزاری منتشر شد. نویسنده ادعا می کند که این نوشته موافقت نامه لو رفته ای است از انجن مخفی صهیونیستی تحت عنوان توافق نامه بزرگان صهیونیست”(منبع)که در بازل سوییس برگزار شده است. با اینکه نوشته هیچ مدرکی نشان نمی دهد و اصلا شبیه هیچ توافق نامه ای نیست (بدون قید مکان، زمان، افراد شرکت کننده و جزئیاتی که در هر پروتکلی یافت می شود)، به سرعت مورد استقبال یهودستیزان در سراسر اروپا گردید و ترجمه های مختلف آن در سراسر اروپا و آمریکا پخش شد(این در حالی که انجمن صهیونیست ها توافقات خود را اصلا مخفی نمی کردند و علنا یهودیان از ترغیب می کردند به فلسطین مهاجرت کنند). هنری فورد (بنیان گذار کارخانه اتومبیل فورد و کسی که نام فوردیسم از او می آید.) پنجاه هزار نسخه از آن را در دهه بیست در آمریکا منتشر کرد. وقتی هیتلر در آلمان به قدرت رسید، سریعا این توافق نامه جعلی را به عنوان یکی از مدارک معتبر برای توطئه یهودیان، تبلیغ کرده و حتی آنرا در محتوای درسی مدارس گنجاند. این در حالی بود که خیلی پیشتر جعلی بودن آن در اثر یک کشف به اثبات رسیده بود. در سال 1921، فیلیپ گریوز  Philip Gravesروزنامه نگار تایمز لندن که در آنزمان در استانبول اقامت داشت یک کپی از یک کتاب قدیمی فرانسوی را تحت عنوان "مکالمه ای در جهنم بین مونتسکیو و ماکیاولی" بدست آورد که اصالتا یک هزل نامه سیاسی بود که توسط شخصی به نام موریس جولی(maurice joly) در سال 1858 منتشر شده بود. گریوز وقتی این نوشته را خواند متوجه  مشابهت بسیاری بین  این متن با توافقنامه مذکور شد. این مشابهت ها محرز کرد که متن این توافق نامه در اصل از این هزل نامه اقتباس شده است و از اینرو جعلی و یک دزدی ادبی است.(منبع)
اگرچه جعلی بودن این توافق نامه آشکار شد و دیگر کسی (مگر با سوء استفاده از جهل مخاطب) نمی تواند به آن استناد کند، اما متاسفانه این توافق نامه راه را برای ابداع انواع و اقسام تئوری های توطئه علیه یهودیان باز کرد و این تئوری ها هنوز هم به شکل های مختلف ترویج می شوند. مسلمانان افراطی به فراماسون ها به چشم جاسوسانی نگاه می کنند که در خدمت صهیونیسم هستند و قصد دارند که مسجد القصی را خراب کرده و معبد سلیمان را به جای آن بسازند. بسیاری از کشورهای اسلامی تشکیل فراماسون ها را ممنوع کرده اند و حتی صدام حسین برای تشکیل آنها مجازات مرگ برقرار کرده بود. جمهوری اسلامی نیز بهائیت را توطئه فراماسونها می داند و حتی بر روی کشور اسراییل نام رژیم صهیونیستی می گذارند.
این دعویات ضد یهودی و ضد فراماسونری (که در واقع انجمن های اخوت هستند و تشکیل آنها به عنوان بخشی از آزادی تشکل و تحزب باید در جامعه آزاد باشد) به مسیحیت و فاشیسم هیتلری بازمی گردد و امروزه مسلمانان افراطی و جمهوری اسلامی آنرا با شوق تکرار می کند تا بلکه بتواند ذهن مردم را فریب داده و مخالفین را با جرمی ساختگی سرکوب سازد. انجمن های مخفی که بتوانند بر جهان حکومت کنند تنها یک ذهن کودکانه را می تواند قانع سازد و به قلمروی تخیل، کارتون و داستان تعلق دارد. روابط اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی میان انسانها بسیار پیچیده تر از آن است که بتوان با یک گردهمایی مخفیانه و توافقات سری، آنرا اداره و مدیریت کرد. همانطور که پیشتر گفته شد فراماسونری به هیچ وجه ابداع یهودیان نیست اگرچه آنان از تشکیل و عضویت در این انجمن های سری استقبال کرده اند زیرا این سازمان ها مناسب ترین نوع اتحاد برای کسانی است که با وجود تمول اقتصادی از حضور سیاسی و اجتماعی در جامعه محروم هستند. در اینجا اگر واقعا توطئه ای وجود داشته باشد، این توطئه بین فاشیست ها و مسلمانان و مسیحیان افراطی علیه یهودیان است و نه برعکس.




 

Tuesday, March 4, 2014

موسی به روایت مصریان باستان

امین قضایی


تقریبا تمامی پیروان ادیان سامی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) داستان تورات مبنی بر خروج یهودیان از مصر را پذیرفته اند. در این داستان موسی نقش یک رهبر و قانونگذار قوم خود را ایفا می کند.  مادر وی هنگامی که نوزاد بود او را در سبدی قرار داده و به آب می سپارد. نوزاد توسط دختر فرعون  که در کناب آب مشغول استحمام بود، پیدا می شود ( در منابع اسلامی به اشتباه همسر فرعون قید می شود.) موسی در دربار فرعون بزرگ می شود اما مادر او تحت عنوان یک زن خدمتکار به وی شیر می دهد و او را بزرگ می کند. او در جوانی به خاطر کشتن یک سرکارگر مصری متواری شده و به مدین فرار می کند. در آنجا با یکی از دختران جثرو (در قرآن شعیب ذکر شده)  به نام صفوره ازدواج کرده و برای وی مدتی کار می کند. سالهایی بدین منوال می گذرد تا اینکه وی در صحرای سینا (قرآن از سرزمین یا کوه طور نام می برد.) خدا را ملاقات کرده و خدا به او دستور می دهد که به دربار مصر باز گردد و از فرعون بخواهد که قوم بنی اسراییل را رها کند. فرعون نمی پذیرد. از اینرو به ترتیب ده بلای طبیعی بر مصر نازل می شود. در نهایت فرعون موسی را فراخوانده و به او و قومش اجازه می دهد تا مصر را ترک کنند. مصریان طغارهای خمیرنان برداشته و حتی از مصریان  به عنوان باج طلا و سیم می گیرند(زیرا به خاطر بلایایی که برسرشان آمده بود، مصریان مشتاق بودند که آنان بروند). به جای اینکه مستقیم به کنعان بروند، از صحرای سینا عبور می کنند و به دریای سرخ برمی خورند. در این میان فرعون پشیمان شده که چرا بردگان خود را به این راحتی از دست داده است. وی ششصد سوار می فرستد تا به تعقیب بنی اسراییل بپردازند. موسی نیز به فرمان خدا عصای خود را بر آب زده و راه را باز می کند. پس از عبور بنی اسراییل، دوباره وی عصای خود را برآب زده و آب به حالت اول باز گشته و تعقیب کنندگان مصری را در خود می بلعد.
به لحاظ تاریخی، بسیاری از معجزاتی که در داستان موسی آمده است پذیرفتنی نمی نماید. مسلما بنی اسراییل هیچ گاه از میان دریا عبور نکرده اند و هیچ گاه بلایای طبیعی مانند باران ملخ و قورباغه و پشه یا مرگ پسران ارشد آن هم در یک شب از سوی چیزی مانند خدا بر مصر نازل نشده است. اما اگر این هجویات مذهبی را داستان بزداییم، این سئوال باقی می ماند که آیا واقعا یهودیان قومی برده در مصر بودند و با هدایت کسی به نام موسی توانستند خود را به سرزمین کنعان برسانند؟ آیا اصلا شخصیت موسی وجود خارجی دارد؟
یک راه برای بررسی تاریخی از لابلای اساطیر و داستان های عامیانه آن هم در زمانی که تاریخ نویسی حرفه ای وجود نداشت، مطابقت متون با یکدیگر است. اگر واقعه مهمی در یک متن گزارش شده باشد، بسیار محتمل است که ردی از آنرا در متون دیگر بیابیم. اگر همزمان دو نویسنده ای که یکدیگر را نمی شناخته و یا به یک مکتب فکری یا مذهب تعلق نداشته اند، اشاره ای به یک واقعه کنند، حداقل می توان احتمال زیاد داد که چنین واقعه ای (اگرچه نه با جزئیاتی که شرح داده می شود) رنگی از واقعیت داشته است.
در حالیکه مطابقت متون مختلف، یک کار متداول در مطالعات تاریخی است، مذهبیون متعصب که متون مقدس را عین حقیقت می پندارند (و البته معجزات را پذیرفته و براحتی قوانین فیزیکی و طبیعی را نادیده می گیرند) به این کار اصلا علاقه ای نشان نمی دهند. در این مقاله من یک بررسی مختصر از روایت مصریان دوره هلنی از واقعه خروج یهودیان از مصر ارائه می دهم تا بتوانیم دو روایت مختلف را با هم مقایسه کرده و مطابقت دهیم.
بعد از حمله اسکندر به مصر، توسط یکی از جانشیان وی در مصر دودمانی به نام بطلمیوسیان در مصر حکومت می کرد و مصریان به فرمانرویان هلنی خود لقب فرعون می دادند. در همین دوران نیز یهودیان تورات را نوشته و میان خود منتشر می کنند. بزرگترین مورخ باستانی مصر در دوره هلنی، مانتو Manetho  نام دارد که در سال 280 قبل از میلاد مجموعه ای به نام "تاریخ مصر" را نوشته است که به خاطر ذکر سلسله ها و نام های فراعنه امروزه از آن برای مطالعه مصر باستان استفاده فراوانی می شود. این مجموعه به طور کامل به جای نمانده است، اما داستانی از آن در دسترس هست که خروج یهودیان از مصر را به صورت زیر توضیح می دهد:
فرعونی به نام Amenophis ، ناگهان تصمیم می گیرد که خدایان را ملاقات کند. کاهنین درباری را فراخوانده و آنها به او می گویند که برای جلب رضایان خدایان باید سرزمین مصر را از تمامی جزامی ها و دیگر مردم آلوده پاک کنی. Amenophis  حدود هشتاد هزار جزامی و بیمار و فرودستان را به کار در معادن سنگ صحرای سینا می فرستد.  یک روحانی خلع لباس شده از هلیوپولیس به نام Osareph ( که احتمالا نامی است مشتق از Osiris) به این جمع مطرود می پیوندد. او فرماندهی و رهبری این جمع  را برعهده گرفته، آنها را به سلاح مجهز کرده و یک گروه از قبایل واقع در اورشلیم را هم به نام هیکسوس Hyksos  که پیشتر مصر را فتح کرده بودند و به خاطر اهانت به مقدسات مصریان مورد لعن و نفرت ایشان بودند، به این جماعت ملحق می کند. Osareph  در راس این گروه جزامی و هیکسوسی به مصر بازگشته و آنجا را فتح می کند. فرعون و درباریانش به حبشه گریخته و حیوانات مقدس را هم با خود می برند. آنها سیزده سال در مصر باقی می مانند تا اینکه رامسس پسر Amenophis  بازگشته و ایشان را بیرون می راند.
مورخ در پانوشتی که بعدا به این متن اضافه شده می نویسد: "گفته می شود که این کاهن که برای این قوم قوانینی آورده است اهل هلیوپولیس بوده و در آن شهر Osiris  را می پرستیده است، اما وقتی بعدا به این جماعت مطرود می پیوندد اسم خود را تغییر داده و خود را موسی می نامد."
 این تنها روایت مصری نیست. Chaermon و Apion  نیز داستانی شبیه اینرا نقل می کنند. اگرچه ظاهر داستان شبیه داستان خروج در تورات نیست. اما شباهت و عناصر مشابهی در هر دو به چشم می خورد:
1.       همچنان که در تورات می خوانیم، با اینکه از ابتدا مقصد سرزمین کنعان بوده است، موسی بنی اسراییل را مستقیما به سوی کنعان نمی برد بلکه به بیابان سینا آورده و در آنجا خیمه زده و اقامت می کنند. تورات اینگونه توجیه می کند که : "با اینکه نزدیکترین راه به کنعان عبور از سرزمین فلسطینی ها بود، خدا قوم اسراییل را از این مسیر نبرد، بلکه آنها را از طریق صحرایی که در حاشیه دریای سرخ بود هدایت نمود، زیرا می دانست که قوم با وجود مسلح بودن ممکن است وقتی ببینند که مجبور اند برای رسیدن به کنعان بجنگند، دلسرد شده و به مصر بازگردند." (خروج14: 17 و 18)

روایت مانتو در اینباره کاملا واضع است قوم یهود به بیابان برای کار فرستاده شده بود. همچنین اینکه چرا فرعون به بردگان خود اجازه خروج داده است در تورات با بلایای طبیعی و باران قورباغه و پشه و ... توضیح داده می شود، اما در روایت مانتو با دلیل مشخصی یعنی کار کردن در معادن صحرا و پاک کردن کشور از دست جزامی ها و بیماران. در زمان باستان جزام یک بیماری رایج بوده است و همواره سعی می شده است تا آنها را از شهرها دور نگاه دارند.  
پشیمان شدن فرعون نیز در روایت تورات نیز چندان با عقل جور در نمی آید(تورات می گوید که خدا قلب فرعون را سخت کرد تا پشیمان شود!).  تورات می گوید که مصریان حتی برای بیرون کردن یهودیان آنچنان مشتاق بودند که به آن طلا و نقره نیز می بخشیدند. چگونه در عرض مدت کوتاهی آنها این بلایا را فراموش کرده و پشیمان شدند؟
2.       مسلح بودن قوم یهود در هنگام خروج توسط تورات تایید شده است. اما این نیز با عقل جور در نمی آید. بردگان نمی توانستند مسلح باشند و دلیلی نداشته است که فرعون آنان را مسلح کند. در روایت مانتو، مسلح شدن، توسط یک کشیش یا درباری مطرود(در روایت Apion   موسی درباری مطرود است) صورت می گیرد.
3.       در هر دو روایت  جنگی میان یهودیان  و فرعون صورت می گیرد. منتها تورات خدا را به عنوان یک عامل برجسته می کند یعنی جنگ میان مصریان و یهودیان با غرق شدن معجزه آسای مصریان در دریای سرخ توضیح داده شده است. در روایت مانتو، این شکست به سادگی با بازگشت مطرودین مسلح به مصر و فرار فرعون توضیح داده می شود.
4.       هر دو  روایت تاکید می کنند که موسی یک مرد متواری است و اصالتا به دربار یا حیطه کاهنین مصری تعلق داشته است. موسی در دربار مصر بزرگ شده است اما طرفدار یهودیان است به این خاطر که وی اصالتا یهودی زاده است. به همین خاطر تورات تلاش کرده است که روایت تولد موسی را طوری نشان دهد که وی به خاطر خوردن شیر مادر واقعی اش (که تحت عنوان زن خدمتکاری که کودک را شیر می دهد) اصالتا به قوم یهود تعلق دارد. تورات موسی را از آب گرفته شده تعریف می کند. اما بررسی ریشه شناسی لغت نشان می دهد که هیچ نوع انتقالی از کلمه Mashah به Moshe ممکن نیست. بعدا زبان شناسان متوجه شدند که موسی در اصل نام عبری نیست بلکه یک نام مصری است به معنی "پسرِ ..."  درست مانند Thoutmose یعنی پسر ِ Thoth یا رامسس Ramesses یعنی پسر ِ را (خدا خورشید در مصر)

البته یک نکته در مورد روایت مانتو قابل ذکر است. وی به هیچ عنوان در مورد یهودیان، مورخی عاری از تعصب نبوده است. او مانند دیگر مصریان از بازگشت یهودیان به مصر در دوره هلنی ناراضی بوده است و آنها را موجوداتی فرومایه دانسته و موسی را نمک نشناس خوانده است.

 از این تطبیق چه نتایجی می توان گرفت؟ مسلما نمی توان به یک نتیجه محکم و قطعی رسید، ولی می توان گفت که تورات به وضوح خواسته است که نقش خدا را در رهایی یهود از مصر پررنگ جلوه دهد. این خداست که به موسی دستور می دهد که قوم یهود بازگردد و از فرعون بخواهد که این قوم را رها کند. در روایت مانتو، موسی مردی فرصت طلب معرفی شده که از این مطرودین برای فتح مصر استفاده کرده است و در نهایت با ثروتی فراوان آن سرزمین را دوباره ترک کرده است (تورات می گوید که بنی اسراییل ثروت مصر را با خود برد. آن هم به این دلیل که مصریان برای بیرون کردن انان اشتیاق داشته و به آنان باج می دادند!). اگر معجزات و نقش خدا و همچنین تولد اسطوره ای موسی را از روایت تورات را حذف کنیم، شباهت این دو روایت ظاهرا متفاوت بسیار بیشتر می شود. نکته مهم این است که ما در بررسی تاریخی باید روایات و دیدگاه های مختلف را بررسی کنیم. با این بررسی بسیاری از تعصباتی که واقعیت را به تحریف کشانده اند افشا می شوند.