Wednesday, March 7, 2012

بازخوانی منطق هگل - بخش چهارم



توضیح : در این بخش ، مقدمه ی هگل بر دایره المعارف فلسفی به پایان می رسد و بعد از این ، ما می توانیم مستقیما به سراغ بررسی منطق هگل در فصلی از این کتاب بپردازیم.


13
به معنای دقیق کلمه ،  خاستگاه و پیشرفت فلسفه در این است. اما تاریخ فلسفه همین فرآیند را از دیدگاهی بیرونی و تاریخی به ما می دهد. به نظر می رسد که مراحل تکامل ایده به طور تصادفی از پی یکدیگر می آیند و صرفا تعدادی اصول بی ربط و متفاوت به چشم می آیند که نظام های مختلف فلسفه هرکدام به شیوه ی خود این ایده ها را به کار برده اند. اما این چنین نیست. هزاران سال است که فلسفه را یک معمار هدایت کرده است و این معمار ذهن زنده ای است که ماهیتش اندیشیدن و به خودآگاهی آوردن آنچیزی است که هست و وجود چیزها را به عنوان ابژه در حضور خویش می آورد و در عین حال از ابژه فراتر می رود و به مرحله ای بالاتر از وجود خودش دست می یابد. بنابراین نظام های مختلفی که تاریخ فلسفه به ما نشان می دهد در وحدت با یکدیگر قرار دارند.
می توانیم بگوییم که ( در طول تاریخ فلسفه ) تنها یک فلسفه اما در درجات مختلف بلوغ و پختگی اش وجود دارد. یا می توانیم بگوییم که هر اصل به خصوصی که بنیاد هر نظام فکری باشد فقط یک شاخه از یک جهان تفکر است.در فلسفه آخرین محصول تفکر زمانه ، ماحصل تمامی نظام های پیشین است و می بایست از اصول آنها استنتاج کند و اگر چنین باشد شایسته ی عنوان فلسفه خواهد بود که کامل ترین ، قابل فهم ترین و بسنده ترین از میان تمامی نظام های پیشین خواهد بود.
نگاهی به نظام های متعدد و پرشمار فلسفی ، ضرورت تعریف ِ دقیقتر از رابطه ی عام و خاص را یادآور می شود.  وقتی امر عام صرفا یک شکل صرف و در همان مختصات امر خاص باشد آنگاه در خود امر خاص فرو می رود.  حتی عقاید عامه نیز در موضوعات روزمره هم می داند که قرار دادن امر عام در پس ِ امر خاص کاری پوچ  و عبث است. کسی هست که میوه بخواهد و  از پذیرفتن گیلاس و گلابی و پرتغال به خاطر اینکه آنها گیلاس و گلابی و پرتغال هستند و نه میوه خودداری کند؟ اما وقتی بحث فلسفه در میان باشد ، بهانه ی بسیاری از مردم این است که فلسفه ها خیلی متفاوت اند و هیچکدام آنها فلسفه نیستند.چنین بهانه ای توجیهی است برای همه نوع تحقیر فلسفه  . و با این حال گیلاس در عین حال که گیلاس هست ، میوه هم هست. اغلب نظامی را که اصولش عام هست در همان سطح نظام دیگری قرار می دهند که اصولش خاص است و نظریاتی دارد که وجود فلسفه را به طور کل انکار می کند. گفته می شود که چنین نظام هایی دیدگاه متفاوتی از فلسفه دارند. مانند این است که بگوییم نور و تاریکی ، انواع متفاوتی از نور هستند. ( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)

14
 همین تکامل تفکر که در تاریخ فلسفه نشان داده می شود در خود ِ نظام فلسفه معلوم می شود.  در اینجا به جای بررسی  فرآیند از بیرون آنطور که در مورد تاریخ انجام می دهیم ، حرکت تفکر  از درون و بوسیله ی ابزار خام تفکر مشخص می شود. تفکر که اصیل و خودبنیاد باشد ، می بایست که ذاتا انضمامی باشد. باید ایده ای باشد که وقتی این ایده را در کلیتش نگاه می کنیم باید که همان ایده یا مطلق باشد. علم ِ این ایده می بایست یک نظام را تشکیل بدهد. چرا که حقیقت انضمامی است یعنی در عین حال که یک اصل متحد و به هم پیونده خورده را به دست می دهد یک منبع درونی از پیشرفت را هم در خودش دارد. پس حقیقت تنها به شکل امر عام ، به شکل یک کلیت  از تفکر ممکن است یعنی به شکل آزادی کل و نیز ضرورت ِ اجزای متعدد که در خدمت کل هستند ، و این تنها وقتی ممکن است که تعریف شده و متمایز از هم باشند.
در غیر این صورت ، این نظام و فلسفه یک محصول علمی نخواهد بود.  فلسفه پردازی غیرنظام مند می تواند فقط ویژگی های شخصی ِ ذهن را بیان کند  و هیچ اصلی برای تنظیم محتویات تفکر ندارد. حقایق فلسفه بدون وحدت ارگانیک و به هم پیوسته شان ، بی ارزش خواهند بود و می بایست آنها را فرضیات بی اساس و عقاید شخصی خواند. با وجود این ، بسیار از رساله های فلسفی به بیان عقاید و احساسات نویسنده محدود می مانند.
اصطلاح نظام (سیستم) اغلب مورد بدفهمی قرار می گیرد.نظام به معنای فلسفه یا اصلی نیست که تنگ نظر و متمایز از دیگران باشد.برعکس یک فلسفه ی ناب اصلی می سازد که تمامی اصول خاص را در بر گیرد.
( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)
15
هرکدام از اجزای فلسفه ، یک کل فلسفی است ، یک حلقه ی مدور و کامل است. با این حال در هرکدام از این اجزا ، ایده ی فلسفی به صورت خاص یا با واسطه یافت می شود. یک حلقه ی خاص چون یک کل واقعی است ، محدودیت های واسطه ی خاص خود را می شکند و به یک حلقه ی وسیعتر فرا می رود. بدین ترتیب کل فلسفه شبیه حلقه ای از حلقه هاست. این ایده در هر حلقه ی مجزا ظاهر می شود اما در عین حال کل ایده توسط این نظام از حلقه های خاص تشکیل می شود و هرکدام از این حلقه ها عضو ضروری برای کل نظام هستند.
( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)
16
این علم به شکل یک دایره المعارف هیچ جایی برای بیان جزئیات امور خاص ندارد و می بایست به عنوان سرآغازی برای علوم خاص و به مفاهیم مهم و اصلی در این علوم ، محدود باشد.
اینکه چقدر از اجزای خاص برای ایجاد یک شاخه ی به خصوص از دانش لازم است، آنچنان نامشخص است که این شاخه نباید صرفا یک جزو منزوی باشد بلکه خود می بایست یک کلیت ارگانیک را تشکیل دهد. پس کل حوزه ی فلسفه به واقع یک علم مجزا را شکل می دهد اما همچنین باید به عنوان یک کل و متشکل از چندین علم خاص در نظر گرفته شود.
دایره المعارف فلسفه را نباید با دایره المعارف های معمولی اشتباه گرفت. یک دایره المعارف معمولی نمی خواهد چیزی بیش از مجموعه ای از علوم باشد و بدون هیچ اصلی تنظیم می شود و صرفا به عنوان تجربه، این علوم را ارائه می دهد.گاهی حتی فقط نام علوم را در بردارد  و چیزی بیش از مجموعه ای از خرده های اطلاعات نیست. در چنین مجموعه ای ، شاخه های مختلف دانش صرفا به دلایل فرعی در دایره المعارف جای می گیرند و از این رو وحدت آنها تصنعی است. آنها فقط مرتب شده اند اما نمی توانیم بگوییم که یک نظام را تشکیل می دهند. به همین دلیل و علی الخصوص به عنوان ماتریال هایی که با هم ترکیب شده اند و به هیچ اصلی متکی نیستند، این نظم و ترتیب اطلاعات در بهترین حالت فقط یک آزمایش است و همیشه از اختلاف و ناهمگونی برخوردار است.
یک دایره المعارف فلسفی فاقد سه نوع علم به خصوص است: 1. عاری از تجمع خورده های اطلاعات  است. علم ریشه شناسی لغات برای مثال در نگاه اول به این طبقه تعلق دارد. 2. شبه علومی را که صرفا بر یک عمل اختیاری و قراردادی مبتنی هستند نمی پذیرد مانند آرم شناسی. علوم مربوط به این طبقه از ابتدا تا انتها حصولی هستند. 3. در قسم دیگری از علوم که آنها نیز حصولی هستند اما پایه و اساس عقلانی دارند ، فلسفه این اجزای عقلانی را بر می دارد اما ویژگی های حصولی این علوم را به خودشان وامی گذارد.
عنصر حصولی در قسم سوم از علوم ، از سه نوع متفاوت تشکیل می شود:1 . آغاز  و بنیاد آنها اگرچه از اساس عقلانی است اما وقتی این علوم حقیقت عام خود را در تماس با فاکت های واقعی  و  یک پدیده ی منفرد و تجربی می آورند، این علوم به بخت و اقبال تسلیم می شوند. مفهوم شایسته ی علم در این قلمروی شانس و تغییر ، جای خود را به بنیان و مبانی تفسیر می دهد. مانند علم حقوق ، یا در نظام  مالیات مستقیم و غیرمستقیم ،که لازم است تبصره های خاصی را دقیق و قطعی داشته باشد که در آنسوی حد و مرزهای مطلقی است که یک مفهوم محض مشخص می کند. این مقررات یک آزادی عمل به خصوصی را باقی می گذارد و هر تبصره می تواند با این یا آن اصل تعیین شود ، به این روش یا آن روش مشخص شود  و هیچ قطعیتی ندارد. همچنین است ایده ی طبیعت ، وقتی که وارد جزئیات می شویم این ایده با موارد تصادفی و اختیاری از هم می پاشد. تاریخ طبیعی ، جغرافیا و داروشناسی ، در توصیف چیزها ، انواع و تمایزات دچار لغزش می شوند که نه با عقل بلکه با تصادفات عارضی تعیین می شوند. حتی تاریخ نیز در همین دسته قرار می گیرد. ایده ذات و ماهیت درونی تاریخ است اما وقتی تعین می یابد گویی همه چیز تصادفی و در حیطه ی عمل اختیاری است. 2 . وقتی علوم در بیان طبیعت متناهی آنچه درباره اش خبر می دهند ، شکست می خورند  و وقتی که نمی توانند توضیح دهند که چگونه دسته بندی ها و حیطه ی کل علم به یک سطح بالاتر می رود ،آنگاه حصولی می شوند. آنها فرض می کنند که عباراتشان اعتباری ورای پژوهش دارد. در اینجا ، این ناتوانی در متناهی بودن فرم نهفته است ، همچنانکه در مثال پیش بیان شد. 3. در نتیجه ، علوم به خاطر بنیان های ناکافی که نتایج شان بر آن استوار است ، در نتایج خویش نیز حصولی هستند : مبتنی بر استنتاج های تصادفی و گسسته ، مبتنی بر احساس ، ایمان ، اقتدار و کلا مبتنی بر ماحصل ادراکات درونی و بیرونی. ما باید فلسفه ای را که بر پایه ی انسان شناسی ، فاکت های آگاهی ، حس درونی و تجربه ی بیرونی ساخته می شوند را در همین مقوله جای دهیم. اما امر تجربی فقط می تواند عنوانی باشد که برای یک شرح علمی به کار می رود در حالیکه هوش و ذکاوت درونی انسان است که پدیده ی محض را مطابق توالی ذاتی مفاهیم نظم و ترتیب می دهد. در چنین حالتی ، تمایزات بین پدیدار متکثر و متغیر کمک می کند تا شرایط تصادفی و خارجی را از موقعیت حذف کنیم و امر عام را واضح سازیم.  با کمک چنین هوش درونی، فیزیک آزمایشگاهی در یک نگاه بیرونی به یک علم عقلانی از طبیعت تبدیل می شود (همانطور که تاریخ علم عقلانی اعمال و امور انسانی است ) که مفهوم فلسفی را منعکس می کند.
( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)

نقد هگل درباب حصول گرایی در علم نیازمند توضیح است. هگل ، پیرو نظر کانت ، به درستی اشاره می کند که علوم نمی توانند صرفا حصول گرا باشند و فقط به کسب پدیده های تصادفی و خارجی قناعت کنند. اجازه دهید این نقد را باز کنیم: 
برخی از گزاره ها تحلیلی هستند مانند مثلث سه ضلع  دارد یا مجموع زوایایش دو برابر قاعده است ، در چنین گزاره هایی، ویژگی که به موضوع گزاره نسبت می دهیم ، در خود گزاره و تعریف آن نهفته است. سه ضلع بودن یا دو برابر قاعده بودن ، در خود مثلث و ماهیت آن نهفته است و این ویژگی هایی که به مثلث نسبت می دهیم به صورت تصادفی و بیرونی از تجربه اخذ نشده اند. در مقابل این  گزاره های ریاضیاتی و منطقی، گزاره های ترکیبی قرار دارند که ما که یک ویژگی بیرونی به موضوع گزاره مان نسبت می دهیم مانند کلاغ سیاه است. سیاهی کلاغ در تعریف این پرنده نهفته نیست بلکه از تجربه و از جهان بیرون استخراج شده است. این تجربه همیشه تصادفی و خارجی است.
 حصول گرایان تصور می کنند که علم و شناخت علمی چیزی بیش از همین گزاره های ترکیبی و استخراج آنها نیست ،گویی با مجموعه ای از گزاره ها مانند این ماده فلز است ، قلیایی است ، اکسید می شود و غیره می توان علم شیمی را بوجود آورد. هگل این دیدگاه را نقد می کند که صرفا با کسب ویژگی های تصادفی از تجربه می توان به شناخت علمی رسید. علاوه بر کسب تجربه بوسیله ی ادراک ، لازم است که این ویژگی توسط عقل مفهوم پردازی شود و سپس میان مفاهیم رابطه ی علی و معلولی برقرار کند. مطابق فلسفه ی کانت ، عقل چنین روابطی میان مفاهیم را به صورت پیشینی برقرار می کند یعنی این روابط علی و معلولی در گزاره های ترکیبی وجود ندارند. هگل نیز همین نظر را برگرفته و نشان می دهد که علم می بایست چیزی بیش از گزارش تجارب تصادفی باشد و از گزاره های خاص به گزاره های عام فراتر رود و در نهایت نظامی از ایده ها را تشکیل دهد.(  این مبحث پیوند علم و فلسفه را از نظر هگل مشخص می کند. باید یادآور شد که جدایی کنونی میان علم و فلسفه ، امری است کاملا معاصر و  به دگم های فلسفه ی بورژوایی امروزی تعلق دارد) هرجا که علم از درک ضرورت میان چیزها وابماند و صرفا به گزارش روابط تصادفی میان چیزها بسنده کند ، حصولی می شود. این تسلیم شدن به تصادف، در سه موقعیت ممکن است پیش آید.1. وقتی که علم قادر نیست ایده های عقلانی خود را با تجربه ی تصادفی انطباق دهد. 2. وقتی که قادر نیست از تجارب و طبقه بندی ها ، نظامی از ایده ها و روابط ضروری بسازد. 3. وقتی که به نتایج فرضی و حدسی قناعت می کند.

17
ممکن است که به نظر آید که فلسفه برای آغاز راه خود، مانند دیگر علوم، باید با یک پیشفرض ذهنی شروع کند. علوم ابژه ی مورد نظر خود را مانند مکان ، عدد و هر چه که باشد ، مسلم می انگارد ، باید تصور شود که فلسفه نیز وجود تفکر را باید مسلم انگارد. اما این دو نوع پیش فرض ، دقیقا با یکدیگر همتراز نیستند. فلسفه با عمل آزاد تفکر است که نقطه نگاهی بدست می آورد که در این دیدگاه خود را به ابژه ی تفکر خویش تبدیل می کند. اما همه اش این نیست. این نقطه نگاه که اصالتا تنها بر گواه خویش استوار است، در مسیر علم باید یک نتیجه بدست دهد- این نتیجه ی نهایی که فلسفه به خویش بازمی گردد و به همان جایی می رسد که از آن آغاز کرده بود.  بدین روش ، فلسفه ظاهر یک حلقه ی بسته را به خود می گیرد که آغازش به مانند آغاز دیگر علوم نیست. سخن از آغاز فلسفه تنها در رابطه با کسی معنا دارد که می خواهد شروع به مطالعه کند و نه برای برای علم به عنوان خود علم. پس می توان گفت که مفهوم علم مفهومی که ما آغاز می کنیم (که به دلایل بسیاری مقدماتی است) موجب جدایی بین تفکر (که ابژه ی ماست) و سوبژه ی در حال تفلسف می شود، سوبژه ای که نسبت به تفکر بیرونی است و باید بوسیله ی خود علم فهمیده شود. خلاصه فلسفه یک هدف و عمل مشخص دارد و آن رسیدن به مفهومی از مفهومش است و بنابراین بازگشت به آغاز و رضایت خویش را تامین می کند. ( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)

18
همان طور که علم کل و فقط علم کلیات می تواند نشان دهد که چه ایده یا نظامی از عقل وجود دارد، غیر ممکن است که از پیش و به طور مقدماتی تصور عامی از فلسفه بدست دهیم. تقسیم فلسفه به اجزایش نیز پذیرفتنی نیست مگر در رابطه با نظام فلسفه. یک تقسیم مقدماتی مانند مفهومی محدود از آنچه در اثر تفکر حاصل می آید فقط می تواند یک نوع پیش بینی باشد. با این حال فرض می رود که ایده با تفکری شروع می شود که کاملا با خود یکی است، نه اینکه صرفا در انتزاع با خویش یکی باشد بلکه در عمل طرح خود در مقابل خویشتن ، طوری که وجودی از خود بدست می آورد و با اینکه از وجود کامل خویش برخوردار است در دیگری نیز هست. بنابراین فلسفه به سه بخش تقسیم می شود :
1. منطق : علم ایده در و برای خود .
2. فلسفه ی طبیعت : علم ایده در دیگریتش.
3. فلسفه ی ذهن : علم ایده که از دیگریتش به خویش بازمی گردد.
همانطور که در بند 15 ملاحظه گردید ، تفاوت بین علوم متعدد فلسفی تنها در تخصصی بودن یک ایده یا نظام عقلی است که همه یک چیز هستند که به وسیله های مختلف نمایش داده می شوند. در طبیعت هیچ چیز جز ایده به چنگ نمی آید اما ایده ای که از وجود راستین خود محروم گشته است. در ذهن ، بار دیگر ایده وجود ِ خود را تایید می کند و بدین ترتیب دوباره مطلق می گردد. هر کدام از این اشکالی که ایده را بیان می کنند تنها یک مرحله ی زودگذر هستند و از این رو هرکدام از این تقسیمات نه تنها محتوای خود را به صورت ابژه ای مشمول مرور زمان می شناسند ، بلکه با همین عمل محتویات معلوم می کنند که این محتویات چگونه به یک مرحله ی بالاتر می رسد. بنابراین نمایش رابطه ی آنها به صورت یک تقسیم بندی موجب بدفهمی می شود ، چرا که تقسیم بندی اجزا یا علوم متعدد را کنار یکدیگر قرار می دهد، گویی که هیچ پیشرفت درونی ندارند و مانند بسیاری از گونه ها بنیادا و واقعا مجزا هستند.
( هگل مقدمه ی دایره المعارف فلسفی)