Thursday, February 27, 2014

پیدایش اسلام در قرن هفتم از نگاه منابع کتبی سوری



عبدالمسیح سعدی

ترجمه : امین قضایی

مقدمه مترجم: مسلمانان همواره این ادعا را مطرح می کنند که اعراب مسلمان به قصد توسعه و ترویج مذهب جدیدی به نام اسلام، به سرزمین های مجاور حمله ور شده اند. حتی در محافظه کارترین تفاسیر تاریخی، اعراب مسلمانان کسانی تصویر شده اند که مذهب یکپارچه ای داشته، نسبت به مذهب خود بیانات صریحی ابراز کرده و اصرار دارند که تمامی مردمان سرزمین های دیگر را به دین الله درآورند. متون مسیحی مقارن با تهاجم اعراب، تصویر دیگری از این مهاجمین ارائه می دهد. مقاله زیر نشان می دهد که این تهاجم نه مطلوب مغلوبین بوده است( ادعا می شود که مردمان سرزمین های مغلوب اسلام را با اشتیاق پذیرا شدند در حالیکه حتی مسیحیان به اصطلاح مرتد و تحت تعقیب امپراتوری روم از تهاجم اعراب ناراضی بودند حال چطور می شود ادعا کرد که ایرانیان اعراب و اسلام را با آغوش باز پذیرفتند) و نه این تهاجم به قصد ترویج مذهبی یکپارچه انجام شده است. در این متون حتی ذکری از اسلام نیز به میان نمی آید. این مقاله نشان می دهد که اعراب مسلمان اگرچه مشخصا یکتاپرست بودند اما مذهب یکپارچه ای  تحت عنوان اسلام نداشته اند.


منبع : Quran in its cultrual context Edited by Gabriel Said Reynolds Routledge 2008


هجوم اعراب در قرن هفتم میلادی آغازگر تغییرات بزرگی در قلب مسیحیت در شرق بود. تا آن زمان اعراب همواره موقتا حمله می کردند و سپس به بیابان های خود عقب می نشستند. اما این بار، همه چیز فرق می کرد. آنها (اعراب ) هجوم خود را این بار هجرت نامیدند و مردم شام آنرا Mhaggrayê یعنی مهاجرین. در این مقاله من این سئوال را مطرح می کنم که مسیحیان سوری در سرزمین های فتح شده چگونه به این مهاجرت واکنش نشان دادند. آنها به لحاظ تاریخی، مذهبی و قومی در قرن هفتم، به این هجرت چگونه می نگریستند؟
مسیحیان سوری(شامی) متعدد عقاید متعددی هم درباره این مهاجرت دارند. با وجود این،  توصیف مشترک آنها از مهاجرت ارزش توجه و بررسی را دارد. در این مقاله، جز به اشاره برای مقایسه، از ارجاع به منابع مسیحی بیزانسی خودداری می کنم. به مسیحیان بیزانسی حمله شده بود و آنها سرزمین شان را توسط مسلمانان فاتح از دست داده بودند. نویسندگان بیزانسی در مواجهه با این تجربه تمایل دارند که جدلی باشند. به علاوه، من از ارجاع به منابع عربی هم خودداری می کنم نه صرفا به این خاطر که آنها فاتح بودند و در توجیه فتوحاتشان می نوشتند، بلکه به خاطر این واقعیت که اصلا هیچ مکتوب عربی در رابطه با حوادث قرن هفتم وجود ندارد. از مورخین عرب و دیگر نویسندگان تا قبل از اواخر قرن هشتم خبری نبود. بنابراین من فقط خود را به مولفین سوری محدود می کنم که نه دشمن مستقیم و نه دوست فاتحین جدید بودند.

 مسیحیان شامی

تا قرن هفتم، مسیحیان سوری از جهت مذهب به چهار گروه تقسیم می شدند. آنها به خلقیدون و غیرخلقیدونی تقسیم می شدند. هر کدام از این دو گروه هم به دو زیرگروه دیگر تقسیم می شد. خلقیدونی ها یا مونوتلتیست (مسیحیانی که معتقد بودند مسیح دو ماهیت اما یک اراده دارد) بودند یا دوتلتیست (اعتقاد به اینکه مسیح هم انسان بود و هم خدا و دو ماهیت و دو اراده داشت). غیرخلیقدونی ها یا نستوری بودند و یا یعقوبیون. مسیحیان خلقیدونی که به خاطر اعتقاد به مذهب رسمی امپراتوری بیزانس  تحت حکومت روم بیزانسی از امتیازات ویژه ای برخوردار بودند، با هجوم اعراب این امتیازات را از دست دادند و نسبت به این تهاجم خشمگین بودند. مسیحیان غیر خلقیدونی هیچ چیزی را از دست نداده بودند و تازه از پیگرد مذهبی رومی ها نیز در امان مانده بودند- خصوصا یعقوبیون که به خاطر آموزه هایشان توسط بیزانسی ها مورد ستم واقع می شدند و بسیاری از نستوری ها نیز توسط امپراتوری پارسی مورد تعقیب و آزار قرار داشتند. بنابراین آنها مهاجرت اعراب را از نقطه نگاه مذهبی، رابطه قبلی شان با قدرت های سیاسی پیشین و روابط شان با اعراب که انها را Tayyayê می خواندند، بررسی می کردند.

جهت گیری تاریخی

قبل از تهاجم اعراب، نویسندگان سوری در متون متعددی به اعراب تحت عنوان Arabayê,، Tayyayê, یا فرزندان هاجر و اسماعیلیان رجوع کرده اند.  با وجود این، با پیشروی اعراب در قرن هفتم نام های اضافی نیز به کار می رود مانند Tayyayê محمد، اما اغلب تحت عنوان مهاجرین یا Mhaggrayê . نام بی سابقه Mhaggrayê ، بر انگیزنده است چون بزرگترین گواه بر تعیین هویت اعراب به عنوان مهاجرین (یا در عربی مهاجرون ) است. به عبارت دیگر، کلمه مهاجرین جدید بدین معناست که اعراب با ادعایی وارد این سرزمین شده آنرا اشغال کرده و سپس سرزمین را به ارث برده اند. نویسندگان سوری،که به جای اینکه یک رویداد تاریخی را از خود در بیاورند، آنچه را که شنیده اند تکرار و گزارش کرده اند، صرفا نام عربی اصلی را به زبان سوری در آورده اند.
در میان نویسندگان سوری یک داستان قدیمی نقل می شود که در تاریخ  Sebeos  نیز موجود است3 و نشان دهنده احساس نویسندگان مسیحی از ورود اعراب به قصد ماندن دارد. مطابق این داستان، وقتی محمد از فلسطین بازدید کرد، یکتاپرستی یهودیان و باروری آن سرزمین را ستود که در نتیجه "ایمان به یک خدا به یهودیان بخشیده شده است." این داستان ادامه می دهد که وقتی محمد به نزد هم قبیله ای های خود بازگشت اعلام کرد که : "اگر شما به من گوش دهید و این خدایان عبث را رها کنید و به یک خدا اقرار نمایید، خدا هم به شما سرزمین پر از شیر و عسل خواهد بخشید.4" این بدان معناست که مطابق نظر نویسندگان سوری، قبایل عرب سنت یهودی را تفسیر دلخواه کرده و آنرا برای توجیه جنگ ها و فتح سرزمین های دیگران به کار برده اند.
در این حین، نویسندگان سوری اصطلاحات سیاسی و سکولار (غیر مذهبی) نیز برای خطاب قرار دادن رهبران مهاجرین(اعراب) به کار برده اند. آنها به کرات پادشاهان یا خلفای اعراب را melkê یعنی حاکم، amirê امیر یا فرمانروا یا shalitê خوانده اند5. جان اهل فنک (John of Phenek  (  نویسنده مسیحی قرن هفتم (690 میلادی) آشکارا با رویکردی قومی نسبت به اعراب مهاجر به عنوان یک گروه می نویسد: "در میان اعراب، مسیحیان بسیاری وجود دارد و برخی از آنها از فرقه های ارتدادی هستند و برخی از ما.6"
محمد در اغلب موارد به عنوان اولین پادشاه مهاجرین توصیف می شود7. اما گاهی او را راهنما mhaddyana 8یا معلم tera’a 9یا رهبر mdabrana 10یا حاکم بزرگ rabba shalita 11نیز می خوانند. هیچکدام از این نویسندگان سوری به محمد یا خلفا عنوان مذهبی نداده اند، در عوض، آنها را به عنوان حاکمین قومی لحاظ کرده اند و این فتح تهاجمی موقتی است از سوی خدا برای مجازات به خاطر گناهان.

تهاجم به عنوان مجازات الهی

هر چهار گروه مسیحی در اصل با این نظر موافقت دارند که این تهاجم اعراب به خاطر تنبیه گناهانشان از سوی خدا فرستاده شده است. در Christmas Eve  سال 639 میلادی، یک سال بعد از فتح فلسطین، حاکم مذهبی سوفرونیوس Sophronius از اورشلیم حضار در کلیسا را به توبه فرامی خواند تا شاید این مجازات الهی  یعنی اشغال اسماعیلیان از میان برود. او ادامه می دهد: "با توبه، ما شمشیر اسماعیلیان را کند کرده و کمان هاجریان را خواهیم شکست و دوباره بیت الحم را خواهیم دید "12. جان اهل فنک (690 میلادی) مهاجرین اعراب را به چشم مردمی می نگریست که برای مجازات مسیحیان به سبب ارتداد و کفرگویی ، اما همچنین به خاطر سستی ایمان میان همکیشان خود فرستاده شده اند 13. جان همچنین حمله اعراب را مجازات الهی امپراتوری های گناهکار می بیند یعنی امپراتور بیزانس و پارس. وی می نویسد که "خدا اعراب را از آخر دنیا فراخوانده و بواسطه آنها یک پادشاهی گناهکار را نابود ساخته و از طریق ایشان روحیه تفاخر ایرانیان را تحقیر کرده است.14"
البته با وجود این اغلب موارد نویسندگان سوری یکدیگر را به خاطر خشم خدا ملامت می کنند. نویسندگان مسیحی یعقوبی گزارش می دهند که به خاطر تعقیب و آزار بیزانسی ها، خداوند انتقام جو، اسماعیلی ها،ناچیزترین مردمان دنیا، را از سرزمین های جنوب فرستاده؛ به این ترتیب ما از حکومت استبدادی بیزانسی رها شده ایم15. نویسنده خلقیدونی و پیرو مونوتلیت کتاب ِ زندگی ماکسیموس تهاجم گسترده اعراب را به تمامی سرزمین ها و جزایری نسبت می دهد که در انجا dyotheletism (نظریه معتقد به دو گانگی اراده مسیح)حاکم بوده است که نتیجه قهر خداست17.  برعکس، آناستاسیوس ِ معتقد به dyotheletism، پیروزی اعراب را مجازات الهی به خاطر اعتقاد مونوتلتیت امپراتوری کنستانس دوم نسبت می دهد18.
فرض مشترک تمامی این گروه های مذهبی سوری این است که پیشروی مهاجرین یک مجازات الهی است و همگی آنها پایانی سریع را برای این فتح انتظار داشتند یا به نوعی اتمام سلطه مهاجرین. جان اهل فنک در دهه آخر قرن هفتم توضیح می دهد که "از زمان پادشاهی اعراب(Tayyayê) هیچ چیزی دیگر برقرار و استوار نیست"19 این فقط یک حدس و گمانه زنی نیست. در واقع، تمامی منابع مکتوب که به اواخر قرن هفتم برمی گردند و جنگ های داخلی اول و دوم در میان اعراب و گسست قبیله ای و سیاسی شان نشانه ای از نابودی نهایی آنها می دیدند20.

جهت گیری مذهبی اعراب مهاجر

نویسندگان سوری اولین مردمی بودند که درباب مسایل مذهبی با اعراب مهاجر وارد بحث و درگیری شدند. اولین مدرک سوری که به سال 644 برمی گردد، از یک مکالمه مذهبی بین امیر مهاجرین و کشیش سوری به نام جان اهل صدره  John of Sedrehخبر می دهد.  این مدرک به مهاجرین عرب به عنوان کسانی رجوع می کند که تورات را به مانند یهودیان و سامریان پذیرفته اند21. به علاوه، این مدرک به یهودیان دانش آموخته ای نیز اشاره دارد که همراه با امیر مهاجرین بودند و گفته های نسخ مسیحی را با دقت بررسی و نقد می کردند22. اگرچه بخش خوبی از این بحث بین امیر مهاجرین اعراب درباره نسخ است، اما هرگز به قرآن اشاره ای نمی شود، که نشان از این دارد که قرآن در آنزمان هنوز جمع آوری یا نوشته نشده بود.
یکی از نخستین کتب مکاشفات سوری در دوران اسلامی که به اشتباه به Ephraem نسبت داده می شود، به مهاجرین عرب به عنوان فرزندان هاجر، کنیز سارا، رجوع می کند و با ابراهیم عهد بسته اند23. بار دیگر، در ارجاع به مذهب اعراب، "تاریخ مختصر" سوری قرن هفتمی، هیچ چیز غیرمعمولی برای اعراب در پرستش گنبد ابراهیم (منظور کعبه است) نمی بیند چرا که این کار از ایام باستان برای تجلیل از پدر امت یعنی اسماعیل انجام می شده است24. به علاوه، این کتاب ذکر می کند که اعراب نام شهر یثرب را به مدینه به خاطر نام پسرچهارم ابراهیم یعنی Midian تغییر داده اند25.
در توصیف مستقیم به مذهب مهاجرین، جان اهل فنک مهاجرین را پرستندگان یک خدا در مطابقت با عهد قدیم توصیف می کند26. جان ادامه می دهد که مهاجرین آموزه های محمد را دنبال می کنند، کسی که آموزگار آنها شده است و هرکسی که از این آموزه ها تخلف کند را به مرگ محکوم می کند28.  تواریخ بعدی ساخت قبه الصخره را در مکان معبد سلیمان با بازسازی این معبد توسط یهودیان مرتبط می دانند28. هیچکدام از منابع سوری مهاجرین را به عنوان یهودی توصیف نمی کند اما آنها را کسانی توصیف می کند که مانند یک یهودی عقیده یکتاپرستی دارد.

نتیجه گیری

اگرچه نویسندگان سوری قصد نداشته اند که تاریخ اولیه اسلام را بنویسند، اما آنچه آنها نوشته اند برای مشخص کردن دوره بحث برانگیزی که این رویدادها رخ داده بسیار ضروری اند.به علاوه نویسندگان سوری معتقد بودند که مسلمانان اولیه نوادگان ابراهیم از طریق اسماعیل و هاجر هستند. مردمی که به یک خدا اقرار دارند و به عنوان مجازات الهی برای کفر و ارتداد به این سرزمین آمده اند و باید توبه کرد تا این شر از سر آنان کم شود. به عبارت دیگر، اعراب را به عنوان یک وسیله الهی می دیدند اما اعراب قادر به انجام این وظیفه نیستند. با وجود این، هیچ اشاره ای در نزد نویسندگان سوری به زایش یک مذهب جدید به نام اسلام دیده نمی شود. اسلام اصطلاحی است که هرگز در این نوشته ها به کار نرفته است.
Notes
1 P. Crone, “The first-century concept of higra,” Arabica 3, 1994, 352–87.
2 Due to their affiliation with the ecclesiastical tradition of the emperor (Chalcedonian),
their Syriac rivals called them :melkites, which means followers of the king.
3 Sebeos’ History, trans. R. Bedrosian, New York: Sources of the Armenian Tradition,
1985.
4 Sebeos’ History, 30, 123; Bar Hebraeus, Chronicon Syriacum, P. Bedjan (ed.), Paris:
Maisonneuve, 1890, 97; Michael the Syrian, Chronique de Michel le Syrien Patriarche
Jacobite d’Antioche (1166–1199), ed. J.B. Chabot, Paris: Leroux, 1899–1924, 2, 403
(ed.); 4, 405 (trans.); Chronicon ad annum 1234, CSCO 81, ed. J.B. Chabot, Louvain:
Peeters, 1920, 227–8. The Syriac writers are here drawing on Dionysius of Tellmahre.
5 All these terms were used by Syriac writers even before Islam. John of Ephesus,
Historiae Ecclesiasticae III, ed. E. Brook, Paris: E Typographeo Reipublicae, 1935, 80,
181, 217, 221, 224; Ahudemmeh, “Histories d’Ahoudemmeh et de Marouta,”
Patrologia Orientalis 3, ed. F. Nau, Paris: Firmin–Didot, 1909, 25. For the seventh
century, see Isho’yahb, Liber Epistularum, CSCO 11, ed. R. Duval, Paris: E Typographeo
Reipublicae, 1904–5, 226.
6 A. Mingana, Sources Syriaques, Leipzig: Harrassowitz, 1908, 147*.
7 See the list of Arab “kings” in J.P.N. Land, Anecdota Syriaca, Leiden: Brill, 1868, 2,
11 of addenda; French translation by F. Nau in “Un colloque du patriarche Jean avec
l’emir des Agareens,” Journal asiatique 11, 1915, 225–79.
8 Mingana, Sources Syriaques, 146*.
9 Mingana, Sources Syriaques, 146*.
10 Chronica Minora, CSCO 1, ed. I. Guidi, Leipzig: Harrassowitz, 1903, 30.
11 Liber Epistularum, 226.
12 H. Usener, “Weihnachtspredigt des Sophronios,” Rheinisches Museum für Philologie
41, 1886, 508, 515.
13 Mingana, Sources Syriaques, 145*, 148* (text); 174*, 177* (trans.).
14 Ibid., 141*–142*.
15 Chronicon ad annum 1234, 236–7; Chronique de Michel le Syrien, 2, 412–13 (ed.);
4, 410 (trans.).
16 The author identifies himself as “George of Rish Ayna, the disciple of Sophronius.”
17 S. Brock, “An early Syriac life of Maximus the Confessor,” Analecta Bollandiana 91,
1973, (reprint: London: Variorum Reprints, 1984, XII), 312–13 (text); 318 (trans.):
.
.
18 W. Kaegi, “Initial Byzantine reactions to the Arab conquest,” Church History 38,
1969, 142.
19 Mingana, Sources Syriaques, 155*.
20 Ps.-Ephraem; Ps-Methodius; (John the Lesser) see The Gospel of the Twelve Apostles,
ed. J.R. Harris, Cambridge: Cambridge University Press, 1900, 15–21 (text; 34–9
(trans.); For text and translation of John of Phenke see book XV, A. Mingana, Sources
Syriaques, 143*–179*; see also S. Brock, “North Mesopotamia in the Late Seventh
Century: Book XV of John of Penkaye’s Ris Melle,” JSAI 9, 1989, 51–75 (reprint:
Studies in Syriac Christianity, London: Variorum, 1992) on the historical background
of the Arab Civil Wars, see G.R. Hawting, The First Dynasty of Islam: The Umayyad
Caliphate AD 661–750, London: Routledge, 1989, 51–3.
21 A.-M. Saadi, “The letter of John of Sedreh: A new perspective on nascent Islam,”
Karmo 1, 1998, 1, 18–31 (Arabic and Syriac); 1, 1999, 2, 46–64 (English). Theodore
Bar Koni (d. 792) sees them as “believing as the Jews.” Theodore Bar Konai,
Theodorus Bar Koni Liber Scholiorum, CSCO 55, ed. A. Scher, Paris: E Typographeo
Reipublicae, 1910, 235. Michael the Syrian wrote: “Muhammad attached himself to the
faith of the Jews, because it pleased him” ( ). Chronique
de Michel le Syrien, 2, 405; See also Anonymi Auctoris Chronicon ad Annum Christi
1234 Pertinens, CSCO 81 (text) 109 (Latin translation) 354 (French translation), ed.
J.B. Chabot, Paris: E Typographeo Reipublicae, 1920, 227–8.
22 Saadi, “The letter of John of Sedreh: A new perspective on nascent Islam,”
Karmo 1.2, 52.
23 Ephraem, Des Heiligen Ephraem des Syrers Sermones III, CSCO 320, ed. E. Beck,
Louvain: Peeters, 1972, 61.
24 Chronica Minora, CSCO 1, 38 (ed.); Chronica Minora, CSCO 2, 31 (trans.).
25 Ibid. On Midian see Genesis 25:2.
26 Mingana, Sources Syriaques, 146*.
27 Mingana, Sources Syriaques, 146*.
28 Chronique de Michel le Syrien, 2, 431 (ed.), 4, 421 (trans.); Chronicon ad annum
1234, 260.






Wednesday, February 19, 2014

نقش شرکت های چند ملیتی در سرمایه داری جهانی


امین قضایی



وقتی صحبت از دوره استعماری می شود، ذهن ما به خوبی می تواند این دوره را تصور کند چرا که استعمار هم مستلزم سلطه سیاسی و نظامی است و هم سلطه اقتصادی. پایان دوران استعمار، این فرصت را برای  نظریه پردازان مدافع سرمایه داری فراهم آورده است تا استدلال کنند که با عقب نشینی سلطه نظامی و سیاسی غرب بر جهان سوم، سلطه اقتصادی نیز به اتمام رسیده است و عصر همکاری های متقابل و مشارکت در تجارت جهانی فرا رسیده است. بسیاری نیز به سادگی فریب این دیدگاه را می خورند که اگر کشوری به استقلال دست یابد و اگر تحت قانون اساسی و شالوده سیاسی دموکراتیک بتوانند رهبرانی ملی گرا و مدافع منافع ملت انتخاب کنند، هر گونه ارتباط و مشارکت در تجارت جهانی به نفع رشد اقتصادی و بهبود وضعیت مردم تمام خواهد بود. یک نگرش محافظه کارانه تر در اقتصاد سیاسی نیز به این دیدگاه اضافه می شود و اینکه اصولا هر کشوری (گویی سرنوشت مستقلی دارد) می تواند در مسیر رشد و توسعه قرار گیرد و تنها کافی است که مداوما رشد اقتصادی این کشور افزایش داشته باشد یعنی تولید ناخالص داخلی آن رو به فزونی باشد و نرخ بیکاری و بدهی ها از حد مجاز فراتر نرود. آیا واقعا اینطور است؟
آمار و اعداد چیز دیگری را نشان می دهند. شکاف میان کشورهای جنوب(در حال توسعه) با کشورهای شمال (توسعه یافته) نه تنها کمتر نشده است بلکه تعمیق یافته است. از سال 1980 تا 1996 یعنی در دوره ای که نئولیبرالیسم در اوج خود بود و کشورهای جهان سوم به مشارکت در سرمایه داری جهانی ترغیب می شدند (دریافت کمک ها و وامهای مالی، استقبال از ورود سرمایه خارجی، جذاب کردن بازار کار برای شرکت های چند ملیتی با کاهش نرخ مزد کارگران و....) تنها 33 کشور از 130 کشور در حال توسعه موفق شدند که رشد اقتصادی بیشتر از %3 per capita  داشته باشند و حتی تولید ناخالص ملی 59 کشور کاهش داشته است. اما مسئله فقط تولید ناخالص داخلی یا افزایش ثروت کشور نیست. به هیچ عنوان این شاخص مناسبی برای بهبود وضعیت معیشتی مردم نیست چرا که ثروت ممکن است ناعادلانه توزیع شود. واقعیت این است که حدود 1.6 میلیارد نفر از مردم جهان در وضعیت اقتصادی بدتر از 15 سال قبل زندگی می کنند(منبع).
تعداد مردمی که با کمتر از 2 دلار در روز زندگی می کنند از 2 میلیارد نفر در سال 1980 به 2.8 میلیارد نفر افزایش یافته است. نابرابری در دستمزدها تقریبا  در تمامی کشورهایی که طرح نئولیبرالیسم را پیاده کرده اند  افزایش یافته است و حتی نرخ مزدها در برخی از کشورهای آمریکای لاتین از 20 تا 30 درصد کاهش داشته است. این شکست های اقتصادی با شکست در روبنای سیاسی دولت های جهان سومی نیز همراه هست. بسیاری از دولت های ناسیونالیست پسااستعماری به ورطه استبداد و فساد درافتاده اند. استبداد سیاسی کمک می کند تا بار این شرایط وخیم اقتصادی بیشتر روی مردم محروم سنگینی کند.
بنابراین حتی اگر بپذیریم که سلطه سیاسی و نظامی کشورهای توسعه یافته بر دیگران از بین رفته یا حداقل کاهش یافته است، سلطه اقتصادی آنان فزونی گرفته است. آیا این انحطاط اقتصادی کشورهای جهان سوم به وضعیت ملی و محلی خود آنان بستگی دارد؟ آیا نرخ بیکاری یا ساعت کاری کارگران کاهش یافته است؟ آمار و ارقام هیچ نشانی از چنین کاهشی ندارد. آیا دسترسی به فن آوری نزد کشورهای جهان سوم کاهش یافته است؟ مشخصا برعکس آن صحیح است. آیا این به سبب حکومت های مستبد و فاسد است؟ این آخرین سئوال لازم است که جدی گرفته شود. مشخص است که حکام فاسد و مستبد، به توزیع نابرابری ثروت در جامعه دامن می زنند اما وقتی به فهرست کشورهای در حال توسعه نگاهی می اندازیم متوجه می شویم که حتی کشورهایی که به زعم نظریه پردازان بورژوا از روبنای سیاسی دموکراتیکی برخوردار هستند، به عضویت اتحادیه اروپا یا سازمان تجارت جهانی درآمده اند و یا همواره سیاست اقتصادی درهای باز را پی گرفته اند نیز دچار افزایش نابرابری هستند.  
نکات فوق، ما را ناگزیر می سازد که به بررسی سلطه اقتصادی کشورهای در حال توسعه از طریق شرکت های چندملیتی بپردازیم. این می تواند یک دلیل مهم برای توضیح تعمیق نابرابری موجود در جهان باشد. شرکت های چندملیتی به سادگی بنگاه های اقتصادی هستند که نه در ابعاد ملی بلکه در چندین کشور مقر و دفاتری دارند و تولید و توزیع آنها به مرزهای یک کشور محدود نمی ماند. همچنین این شرکت ها ممکن است با شرکت های دیگری مختلط شوند و یا بخشی از فعالیت ها و پروژه های خود را به شرکت های کوچکتر بسپارند.
افزایش نابرابری فوق الذکر همزمان است با رشد سریع شرکت های چندملیتی در جهان. در حالیکه در سال 1980 تنها 3500 شرکت چندملیتی وجود داشت، اکنون تعداد آنها به 7500 عدد افزایش یافته است. این افزایش تنها در تعداد نیست بلکه میزان فعالیت و حجم دارایی ها و سرمایه آنها هم افزایش یافته است و هم در سطح جهان گسترده تر شده است.  یک محاسبه سرانگشتی نشان می دهد که 300 شرکت بزرگ چندملیتی جهان، حدود یک چهارم کل دارایی های مولد یا ابزار تولید جهان را در اختیار خود دارند که ارزش آن به 5 تریلیون دلار می رسد.
لازم به ذکر است که گسترش فعالیت های اقتصادی شرکت های چندملیتی، تنها برای سلطه اقتصادی بر کشورهای در حال توسعه نیست(نوعی استعمار مخفی یا توطئه گرانه) بلکه یکی از نتایج ناگزیر در دوره جهانی سازی سرمایه یا پسافوردیسم است. این شرکت ها در کشورهای توسعه یافته و صنعتی بیشتر فعالیت می کنند تا در کشورهای جهان سوم. برای مثال دانمارک با 12 درصد بزرگترین میزبان این شرکت هاست و آلمان و ژاپن رتبه های بعدی را دارند. در میان کشورهای در حال توسعه فعالیت شرکت های چندملیتی بیش از همه در چین با پنج در صد و سپس هند و بزریل است. (منبع)
با این حال، اگرچه مقر اصلی  یا بسیاری از دفاتر این شرکت ها در کشورهای توسعه یافته است، اما شرکت های چندملیتی به دلایل بسیار واضح علاقه زیادی به سرمایه گذاری و تولید در کشورهای در حال توسعه دارند. اگر امنیت سیاسی و اقتصادی این کشورها اجازه دهد، این شرکت ها با طیب خاطر حاضر هستند که از نیروی کار ارزان کشورهای جهان سوم بهره ببرند. تفاوت دستمزدها بین کشورهای پیشرفته و جهان سوم فوق العاده زیاد است. دامنه حداقل دستمزد از 16 دلار در ساعت برای کشور استرالیا تا یک سنت در ساعت برای کشور اوگاندا متفاوت است! ایران در این میان با حداقل دستمزد 2.1 دلار در ساعت در رتبه چهل و هفتم جای دارد و در مقایسه با کارگر یک کشور توسعه یافته مانند هلند با 11 دلار در ساعت می توان گفت که کارگر ایرانی یک پنجم کارگر هلندی مزد دریافت می کند. این در حالی است که هزینه اقلام اساسی مانند مواد غذایی( محاسبه شده با قیمت اقلام زیر: یک لیتر شیر ، یک قرص نان سفید، یک کیلو برنج، دوازده عدد تخم مرغ ، یک کیلو پنیر محلی، یک کیلو سینه مرغ ، یک کیلو سیب ، یک کیلو پرتغال ، یک کیلو گوجه فرنگی ، یک کیلو سیب زمینی و یک عدد کاهو.) در هلند تنها 1.86 برابر ایران است. بنابراین قدرت خرید کارگر ایرانی چهار دهم قدرت خرید کارگر هلندی است( تازه ما هزینه های سرسام آور اجاره مسکن را لحاظ نکرده ایم). این وضعیت برای بسیاری از کشورهای دیگر جهان سوم حتی بدتر است. کارگر مکزیکی تنها 61 سنت در ساعت مزد دریافت می کند یعنی دوازده برابر کمتر از حداقل دستمزد در آمریکا (7.25 دلار)، در حالیکه تنها حدود  75 درصد نسبت به کارگر آمریکایی ارزان اقلام خود را ارزان تر خریداری می کند. قدرت خرید کارگر مکزیکی 12 درصد کارگر آمریکایی است.
با این حساب، عجیب نیست که شرکت های چندملیتی (در حالی که امروزه هزینه های حمل و نقل کاهش یافته است وبرخلاف گذشته امکانات تکنولوژیکی، صنایع سنگین و منابع انرژی کمابیش در بسیاری از کشورهای جهان سوم وجود دارد) به تولید در ازای پرداخت این مزدهای اندک، علاقه نشان دهند. عدم پرداخت مالیات های سنگین، استفاده از منابع طبیعی ارزان در محل، عدم سازماندهی کارگران کشورهای جهان سوم (union density rate پایین) و در نتیجه امکان اخراج سریع و بستن قراردادهای کوتاه مدت ، نظارت کمتر بر عملکرد این شرکتها را هم به این دلیل فوق اضافه کنید.
برای برخی از صنایع خطرناک برای محیط زیست و سلامت کارگران، فعالیت شرکت های چندملیتی در کشورهای جهان سوم ضروری می شود. یک مثال بارز آن صنعت پنبه نسوز یا پنبه کوهی است. این صنعت س
الانه حدود صد هزار کارگر را در سراسر جهان می کشد. قربانیان این صنعت تنها در انگلستان 3500 نفر است. فرناندا گیاناسی(Fernanda Giannasi) بازرس کل وزارت کار برزیل می گوید که شرکت چندملیتی و فرانسوی Saint-Gobain، که مجبور شده است معادن خود را در فرانسه رها کند اکنون در آمریکای لاتین فعالیت می کند. مقدار غرامتی که آنان مطابق قانون در برزیل به قربانیان این صنعت می دهند 1500 دلار تا 3000 دلار است که به طرز خنده داری اندک است، اما بسیاری از مردم این مقدار را می پذیرند چرا که برای تامین نیازهای حیاتی شان به همین مبلغ هم نیاز دارند. وی اکنون تلاش می کند که مصرف پنبه نسوز را در برزیل ممنوع کند.
با اینکه مقدار تلفات ناشی از کار در کشورهای پیشرفته در حال کاهش است، این مقدار در کشورهای درحال توسعه پیشرفت سریع و فشار زیاد ناشی از جهان سازی رو به افزایش است. (منبع)
شرکت های چندملیتی از شرایط کاری ناامن کارگران و عدم حمایت دولت ها از آنان در کشورهای جهان سوم نهایت استفاده را می برند. مطابق گزارش ILO ، حدود 2.2 میلیون نفر سالانه در جهان در اثر تصادفات یا بیماری های مرتبط با کار جان خود را از دست می دهند. حتی ILO  این مقدار را بسیار بیشتر از این پیش بینی می کند چراکه در کشورهای فقیر و یا درحال توسعه بسیاری از موارد گزارش نمی شود. برای مثال هند 222 مورد گزارش داده در حالیکه کشوری مانند چک که جمعیت کاری حدود یک درصد از هند را دارد و البته پرواضح است که شرایط کاری کارگرانش بسیار امن تر از هند است، عدد 231 را گزارش کرده است! ILO  تخمین می زند که رقم واقعی تلفات ناشی از کار در هند عددی حدود چهل هزار نفر باشد. بنابراین بی مسئولیتی دولت هند نسبت به جان و مال طبقه کارگر در قیاس با کشورهای پیشرفته، زمینه را برای سوء استفاده شرکت های چندملیتی فراهم می آورد.
همچنین برای گریز از مسئولیت ها و عواقب ناشی از کار زیاد و ناامن، این شرکت ها راه بهتری هم دارند و آن برون سپاریoutsourcing  است.  شرکت های چندملیتی تمایل دارند که کارهای خود را به شرکت های کوچکتر محلی واگذارند و بدین ترتیب  استانداردها و مزدهای پایین تر شرکت های کوچکتر را به کارگران تحمیل کنند بدون آنکه خود مسئولیتی برعهده بگیرند و یا به این خاطر بدنام شوند. برون سپاری حتی راه برای  کار کودکان نیز باز می کند.
سوء استفاده از محیط زیست نیز یک دلیل دیگر برای افزایش فعالیت شرکت های چندملیتی در کشورهای جهان سوم است. برای مثال، شرکت نفت شل shell، مسئول آلودگی هوا و آبراههای دلتای نیجر است و سلامتی و امنیت روستاییان بومی Ogoni  را به خطر انداخته است. (منبع)
شرکت های چندملیتی آمریکایی به تنهایی بیش از 13 میلیون نفر از مردم دیگر کشورهای جهان را در استخدام خود دارند. این شرکت ها تلاش می کنند که تاحد امکان از دیدرس رسانه ها و توجه عموم دور بمانند، اما آنها نبض اقتصادی جهان و از اینرو غیرمستقیم سیاست را نیز در دستان خود دارند. اگر در آمد خالص را بر مقدار  مجموع هزینه مزد کارگران و کارکنان تقسیم کنیم و آنرا به عنوان شاخصی برای نرخ استثمار در نظر بگیریم، این نرخ استثمار برای فعالیت شرکت های بین المللی آمریکا در اروپا، 200.85 درصد (یعنی درآمد خالص تقریبا دوبرابر میزان مزد ی است که هم به کارکنان آمریکایی داده است و هم به کارگران بومی) و برای کشورهای امریکای لاتین، 320.68 درصد و برای کشورهای آفریقایی 438.79 درصد، و برای کشورهای خاورمیانه 609.89 درصد است. در نتیجه شرکت های چندملیتی در جستجوی اهداف زیر به سوی جهان سوم می رود: نیروی کار با مزد پایین تر، ایجاد شرایط کاری با استانداردهای پایین تر و ناامن تر، امکان اخذ قراردادهای کوتاه مدت با کارگران، بهره برداری از عدم سازمان یافتگی طبقه کارگر در جهان سوم، عدم کنترل بر شرایط تولید و امکان آلودگی محیط زیست.
ادعا می شود که ورود این شرکت ها باعث کاهش بیکاری، انتقال فن آوری و افزایش ثروت و میزان تولید کشور می شود. ورود سرمایه ها به یک کشور البته موقتا بیکاری را کاهش می دهد اما همچنین طبقه کارگر و اقتصاد را شدیدا به سرمایه های خارجی وابسته کرده و در صورت بروز بحران های سرمایه دار(مانند مورد یونان) و یا جنگ و ناامنی بخش بیشتری از طبقه کارگر آسیب می بیند. سه نکته دیگر را نیز باید در نظر داشت:  اگر مناطقی که در آن سرمایه گذاری صورت می گیرد (مثلا صحرای آفریقا) فاقد کوچکترین امکاناتی باشند، حداقل وجود این شرکت ها باعث استخدام و یا ایجاد تاسیسات و امکانات محدود شود. اما این اتفاق به ندرت می افتد چون این شرکت ها دلیل و انگیزه ای ندارند که در مناطقی دور افتاده، بدون امکانات برای کارکنان خود و یا تاسیسات انرژی و ... سرمایه گذاری کنند. دومین نکته این است که افزایش میزان تولید کشور به هیچ وجه به معنای توزیع عادلانه ثروت بین مردم نیست. سومین نکته این است که شرکت های چندملیتی به هیچ عنوان بدتر از شرکت های محلی نیستند. نقد ما به شرکت های چندملیتی هرگز نباید به معنای دفاع از بورژوازی ملی و شرکت های محلی تلقی شود. حتی می توان به جرات ادعا کرد که شرکت های کوچک ملی شرایط بسیار بدتری را برای کارگران فراهم می کنند، اما نکته اینجاست که شرکت های چندملیتی بسیاری از این سود را از کشور خارج می سازند. درهر حال، صف بندی مبارزه طبقه کارگر هرگز نباید حول تخاصم فرآیندهای ملی سازی و جهانی سازی باشد. این صف بندی کاذب است و به خرده بورژوازی یا بورژوازی ملی و بومی تعلق دارد. شرایط طبقه کارگر در هر کدام از این جبهه ها می تواند متغیر باشد. وظیفه اصلی ما ایجاد خودآگاهی در صفوف طبقه کارگر است به طوریکه بتواند به نقش خود ورای مرزهای ملیت و قومیت، در تقسیم کار جهانی پی ببرد و شرایطی را برای اتحاد بین المللی کارگران فراهم آورد. درست همانطور که بورژوازی جهانی متحد شده است، پرولتاریا نیز برای منافع خود باید ورای مرزهای ملی متحد شود.





Friday, February 14, 2014

اسلام و تمایل جنسی


امین قضایی


چکیده: برخورد میان سنت و مدرنیته در کشورهای اسلامی در هیچ کجا خود را بهتر از مسایل مرتبط به زنان نشان نمی دهد. چرا اسلام این قدر نسبت به مسایل جنسی و جنسیتی حساس است؟ چگونه و تا چه اندازه ساختارهای جنسیتی در آرا و احکام شریعت اسلامی رمزگذاری شده اند؟ جهت ارائه برخی نکات برای پاسخ به این سئوالات، ما باید یا سئوال اساسی تر را مطرح کنیم: گفتمان اسلام چگونه ایجاد شد؟ برای شروع، ما این فرآیند را به زمان قبل و بعد از هجرت محمد از مکه به مدینه تقسیم می کنیم. در مکه، یکتاپرستی اسلامی به عنوان یک ساختار گفتمانی بوجود آمد که غالبا حول تفاوت جنسیتی می چرخد. من نتیجه می گیرم که اصول دین اسلام ( برای مثال توحید) با دوگانه مردانه/ زنانه از دین پیشا اسلامی متمایز می شود. محمد بعد از فرار به مدینه، این فرصت را در اختیار داشت تا دینی نهادین مبتنی بر دوگانه آشتی ناپذیر بین مومنین / کافران ایجاد کند. ورود تعداد بی شماری از اسرای زن و کنیزان به مدینه این شهر را زنانی که پر کرد که رفتار و زندگی شان می بایست مشخص می شد. همچنین بسیاری از مردان به خاطر جنگ های متعدد کشته می شدند و این تناسب جنسی را به نفع زنان در شهر برهم می زد. برای توزیع مسالمت آمیز اسرا و کنیزان حاصل از راهزنی های متناوب، اسلام مسائل جنسی را به سطح گفتمانی آورد تا زندگی خصوصی مسلمانان را دقیقا مطابق قوانین و قواعد تصویب شده تنظیم کند. بنابراین مسایل جنسیتی هیچگاه در اسلام حاشیه ای و فقط محدود به زمانی خاص نبودند. این مذهب بیش از هر مذهب دیگری درباره جنس سخن گفته و اسلام  بدون این احکام درباره ازدواج و اعمال جنسی قابل تفکر نیست. حتی یکتاپرستی این مذهب هم چیزی بیش از انکار فرشتگان مونث نبوده است. این تحلیل تاکید می کند که اهداف فمینیستی در تضاد با این مذهب قرار دارند.

مقدمه:
در سالهای اخیر، مطالعه برای رهایی زنان در کشورهای اسلام و نگرانی نسبت به شکست اروپا در اینتگره کردن مسلمانان در کشورهای غربی، توجه را به سوی قوانین اسلامی درباره جنسیت و تمایل جنسی جلب کرده است. برخی به اصلاح اسلام فراخوان می دهند در حالیکه دیگران سعی می کنند که یکبار و برای همیشه از شر اسلام خلاص شوند. از یکسو، فمینیست های مسلمان سعی می کنند که بین ارزشهای فمینیستی و ایمان اسلامی بوسیله تفسیر دوباره منابع اسلامی آشتی ایجاد کنند. از سوی دیگر، افرادی که از اسلام خارج شده اند و بی خدایان بر این نکته تاکید می ورزند که اسلام پر از قوانین آشکاری است که انقیاد و سرسپردگی زنان را تصریح می کند به طوریکه مسلمانان نمی توانند بدون رهایی از چنین خرافاتی در زمان مدرن ما رها شوند.
صرف نظر از اینکه کدام طرف بر حق است، یک چیز مسلم است. اسلام به عنوان یک گفتمان بر حجم عظیمی از احکام درباره جنسیت و مسایل جنسیتی استوار شده است از جمله ازدواج، مهریه، طلاق، مقاربت، خودارضایی، بردگان زن و غیره. این احکام مذهبی با تشریح جزئی مسایل جنسی باعث محدودیت های بسیاری شده اند که با زندگی در دوران مدرن در تضاد قرار دارد. تنش بین سنت و مدرنیته در کشورهای اسلامی در هیچ کجا خود را بهتر از مسایل مربوط به زنان نشان نمی دهد. چرا اسلام این چنین نسبت به مسایل جنسی و جنسیتی حساسیت نشان می دهد؟ چگونه و تا چه اندازه ساختارهای جنسیتی در آرا و احکام اسلامی رمزگذاری شده اند؟ جهت ارائه برخی نکات برای پاسخ به این سئوالات، ما باید سئوال اساسی تر را مطرح کنیم: گفتمان اسلام چگونه ایجاد شد؟ با در نظر گرفتن این سئوال به عنوان سئوال پژوهشی، من ظهور گفتمان اسلامی را از آغاز یعنی زمانی که محمد رسالت پیامبری اش را در مکه آغاز کرد تا پایان یعنی زمان فتح مکه توسط سپاه اسلام بررسی می کنم. می خواهم نشان دهم که این گفتمان از چند داستان، استعاره و مغلطه درباره مسایل جنسی بسط یافته و به یک مذهب نهادینه به هدف توزیع زنان بین جنگجویان مسلمان تبدیل شد. در این رابطه، جنسیت و تمایل جنسی نه تنها در احکام شریعت بلکه در یکتاپرستی اسلام نقشی کلیدی ایفا می کند.
فمینیست های مسلمان با استفاده از جهل عمومی نسبت به احکام اسلامی تمایل دارند که وانمود کنند که اگر در برخی از احکام اسلامی درباره زنان بازنگری شود، اسلام با موفقیت می تواند مدرن شود بی انکه کسی نگران از دست دادن ایمان خود باشد. اسلام با این کار همچون دینی قابل احترام معرفی می شود که تنها برخی از احکام وابسته به زمان خود را از دست داده و این احکام را می توان بدون از دست دادن ایمان خود، رها کرد. پروفسوی مارگارت باردون Margot Bardon، مدافع فمینیسم اسلامی و عضو ارشد مرکز معرفت اسلامی- مسیحی در دانشگاه جرج تاون به همین روش سعی می کند که پدرسالاری و ستم بر زنان را چیزی اضافی و حاشیه ای در اسلام معرفی کند طوریکه زنان مسلمان می توانند به آسانی آنرا از ایمان مذهبی خود مجزا کنند:

"فمینیسم اسلامی می داند که بسیاری از احادیث بسیاری از متن تاریخی خود جدا شده اند، برخی از احادیث ضعیف و بی اعتبار هستند. پس مردم و پژوهشگران در حال بازخوانی و تحلیل دوباره آنها هستند. این احادیث توسط فمینیست های مسلمان احادیث زن ستیز خوانده می شود به این خاطر که اسلام در یک جامعه پدرسالار بوجود آمده است. اما اسلام حقوق آشکار و روشنی به زنان داده است، اگر مردان را خطاب قرار داده به این خاطر است که مردان رهبران آن جامعه بودند. مردان در قبیله شان بسیار قدرتمند بودند. مردان ستم بسیاری از زنان وارد می کردند و صدها همسر داشتند و دختران را زنده به گور می کردند."( Badran 2004).


تعدد زوجات اعراب هرقدر هم زیاد بوده باشد از محمد بیشتر نبوده است. تعداد همسران محمد حتی برای جامعه چندهمسری (Polygamous) آنزمان آنقدر زیاد بوده که او خودش(مطابق احادیث معتبر) اعتراف کرده است که خدا قدرت جنسی به اندازه چهل مرد را به او بخشیده است. 1 همچنین زنده به گور کردن دختران نیز بسیار پیش از این به خصوص در مکه برچیده شده بود و به ندرت صورت می گرفت. زنده به گور کردن دختران معمولا پدیده ای است که به خاطر کاهش تولید مثل در برخی از قبایل با اقتصاد ضعیف صورت می گرفت چرا که از عهده افزایش جمعیت برنمی آمدند (Coontz and Henderson, 2006).  این پدیده نمی توانسته در قبیله ثروتمندی مانند قریش متداول بوده باشد، چون قریشیان خود تعداد زیادی برده زن (کنیز ) از آفریقا وارد می کردند و اگر نگران افزایش تعداد زنان بودند، این کار را نمی کردند. مسلمانان بدون هیچ گواهی در زنده به گور کردن دختران مبالغه می کنند تا نشان دهند که اسلام وضع را برای زنان بهتر کرد. این رویکرد فمینیسم اسلامی گذشته از این فاکتهای جعلی که در بالا ذکر شد، همچنین دو واقعیت دیگر را نادیده می گیرد: اول اینکه احکام اسلامی درباره جنسیت و جنس اصلا کم نیستند. حجم عظیمی از احکام اسلامی، که قویا توسط محمد و خدایش وضع شده، توجیه کافی برای بدررفتاری با زنان را فراهم می آورد. تعداد این احکام اهمیت دارد، چون با کنار گذاردن این همه احکامی که علیه زنان هستند، هیچ چیزی برای شریعت باقی نمی ماند. برخلاف آنچه Badran  می گوید، پدرسالاری و ستم بر زنان، چندهمسری، نابرابری و ستم و تفکیک جنسیتی کاملا در متن این مذهب گنجانده شده اند. فمینیست های اسلام و مدافعین نادان آنها باید دست از این تظار بردارند که در اسلام فقط چندتا حکم محدود به آنزمان علیه زنان وجود دارد که می تواند به آسانی بازنگری شود.
دوم اینکه قرآن محمد را اسوه ای برای مومنین می داند تا از او تقلید کنند (Spencer,2006) بنابراین این تقلید و الگوسازی از محمد، اعمال این شخص را جاودانه ساخته است و بسیاری رفتارهای ستمگرانه علیه زنان را توجیه می کند، چون آنچه یک پیامبر انجام داده الزاما عمل خوبی ملاحظه می شود. مردان مسلمان به آسانی می توانند با رجوع به پیامبرشان اعمال ستم گرانه خود علیه زنان را توجیه کنند. اگر زنان به همین احکام تکیه کنند، آنها در مبارزه شان خلع سلاح خواهند شد. به همین خاطر استدلال اصلاح طلبان مسلمان در یک چارچوب اسلامی کاملا بی بنیاد است.
ناچیز پنداشتن ساختارهای جنسیتی که در احکام اسلامی رمزگذاری شده است و لاپوشانی حقیقت هرگز راه حل خوبی برای کسانی نیست که می خواهند برای حق خودشان بجنگند. به جای سطحی نگری در تفسیر دوباره و رویکرد ساده انگارانه به متون مذهبی، ما باید مشخص کنیم که متن اسلامی بر روی چه داستان ها و استعاره هایی مبتنی است. با این کار، مشخص خواهد شد که تا چه حد ساختارهای جنسیتی و انقیاد زنان عنصری ذاتی در ایجاد گفتمان اسلامی است. این مقاله قصد افشای عناصر سازنده این گفتمان را دارد. در بخش نخست، ما این عناصر پایه ای و تفاوت هایی را نشان می دهم که براساس آن یکتاپرستی اسلامی به مثابه یک گفتمان از گفتمان مذهبی پیشا اسلامی جدا شده است. بخش دوم نشان می دهد که تا چه اندازه اعمال جنسی در جامعه کوچکی مملو از زنان اسیر منجر به ظهور احکام اسلامی شد تا به نیاز بازتوریع زنان پاسخ دهد. در فعل و انفعال بین گفتمان و عمل، جنس و تمایل جنسی انگیزه هایی انکارناپذیر بودند که نهایتا اسلامی را بوجود آورد که ما امروز می شناسیم.
پیش زمینه تاریخی: دو گفتمان متفاوت از اسلام
در این مقاله، منابع اسلامی اصلی، صرف نظر از اعتبار تاریخی شان، به عنوان گفتمان هایی که به طرز ناموفقی تلاش می کنند نظامی منسجیم از عقاید را بوجود آورند، مورد تحلیل قرار خواهند گرفت. با وجود این، اسلام مانند مسیحیت متشکل از باورها، استعاره ها و داستان های متفاوت و حتی متناقض است که در یک دوره زمانی طولانی توسط افراد متفاوتی جمع آوری شده است. علمای اسلام با تعصب و پیش داوری این ناهمگونی و ناسازگاری را انکار می کنند، چون در غیر این صورت این در تضاد با این اصل اسلامی قرار خواهد گرفت که این احکام توسط الله مقدر شده است و احکام الله هم نمی تواند متناقض باشد. اما یک تقسیر سکولار با کنار گذاردن ایده اسلام به عنوان یک نظام منسجم از عقاید، می تواند نشان دهد که اسلام چگونه برآمد گفتمان های رقیب با یکدیگر بوده است. در این رابطه، جنس و تمایل جنسی کلیدهای اصلی بحث بین اسلام و به اصطلاح بت پرستی پیش از ظهور اسلام هستند.
با وجود این باید در ذهن داشت که ما این گفتمان را فقط از نقطه نگاه فاتحین می بینیم و نتیجه را مانند یافته های یک پژوهش تاریخی نمونه فاکت محور در نظر گرفت. در اینجا ما فقط به گفتمان اسلامی همانطور که به ما در منابع اسلامی معرفی میشود علاقه مندیم صرف نظر از اینکه تا چه اندازه این داستان ها بر فاکت های تاریخی استوار هستند. خصوصا در ظهور ایدئولوژی اسلامی ما توجه خاصی به نقش تمایل جنسی داریم.
همانطور که بسیاری از پژوهشگران سکولار پیشتر درباره اسلام ذکر کرده اند، یک ناپیوستگی شگفت آور در اعمال و گفتار محمد قبل و بعد از هجرتش دیده می شود (Spencer, 2006). محمد و پیروانش بنا به گفته منابع اسلامی در 21 جون و 2 جولای سال 662 میلادی از مدینه به مکه گریختند. این نقطه عطف برای اسلام محسوب می شود طوریکه سالی در طول ان این هجرت رخ داد به عنوان اولین سال در تقویم اسلامی توسط عمر در 638 میلادی (Tabari،؟)   معین شده است. مبالغه نخواهد بود اگر ما اسلام را به دو گفتمان متفاوت قبل و بعد از هجرت تقسیم کنیم.
پیش از هجرت، محمد در مکه پیامبری میانه رو و ناموفق ظاهر می شود و از نستوری ها متاثر بود. نستوری های فرقه ای مسیحی بودند که توسط کلیسای بیزانس به شبه جزیره عربستان گریخته بودند چرا که الهی بودن شخصیت مسیح را انکار می کردند (Spencer,2006). ظاهرا، وقتی محمد برای همسر خود خدیجه مشغول تجارت بوده است، اطلاعات ناکافی درباره مسیحیت و داستانهای انجیل اخذ می کند. در مکه ایده های او حول سه ادعا می چرخند: 1. الله هیچ دختر یا فرشته مونثی ندارد و شفاعت این فرشتگان مورد پذیرش خدا قرار نخواهد گرفت.  2. 2. وی مدعی بود که او همان پیامبری است که نامش در نسخ مسیحی و یهودی نوشته شده است.3 3. او به قبیله خود هشدار می داد که آنها مانند بسیاری از قبایل پیشین، به خاطر گناهانشان توسط خدا تنبیه خواهند شد.4 او این دو ادعای آخر را بعد از هجرت به مدینه رها کرد خصوصا وقتی که دریافت دومین ادعا درست نیست (چون وی در مدینه با یهودیان مواجه شد و آنها چنین چیزی را تکذیب کردند) و دومین ادعا هم یعنی بلای قریب الوقوع به سادگی رخ نداد. در بخش دوم، عناصر اساسی گفتمان اسلامی قبل از هجرت بحث می شود.
محمد بعد از هجرت به مدینه به یک حاکم بی رحم و یک راهزن انتقامجو تبدیل شد. به عنوان یک حاکم، او این فرصت را بدست آورد تا آموزه خود را به عمل در آورد. بخش عظیم احکام بدنام اسلامی در همین نقطه پدید آمدند که موضوع بخش دوم این مقاله را شامل می شود. این بار، محمد ملهم از یهودیت، تغییرات انقلابی را هم در زندگی خصوصی و هم عمومی مردم بوجود آورد از جمله تحمیل حجاب بر زنان، ممنوعیت شراب، نماز یومیه6 و روزه7. به سختی می توان از ناپیوستگی و تعارض میان قبل و بعد از هجرت چشم پوشید. این ناپیوستگی در قرآن نیز آشکار است، اما چون این کتاب به اساس اندازه سوره ها مرتب شده است، برای درک این ناپیوستگی باید اول سوره ها را براساس مکی و مدنی بودن از هم جدا کنیم. با این کار به سختی می توان باور کرد که این دو بخش به یک نویسنده تعلق دارند.


از گفتمان به عمل: یکتاپرستی اسلامی به مثابه مونث زدایی از موجودات آسمانی
برای شروع بگذارید نگاهی به گفتمانی بیاندزیم که ادعای محمد قبل از هجرت برآن استوار بود. در اینجا ما استدلال ها و استعارهای پایه ای را بحث می کنیم که یکتاپرستی اسلامی خود را با آنها از به اصطلاح بت پرستی پیش از اسلام جدا می کند.
به لطف نادانی عموم نسبت به اسلام، علمای اسلام ادعا می کنند که محمد در قبیله ای رشد کرد که کاملا بت پرست و چندخدا بودند8. این ادعا اصلا صحیح نیست. قریش الله را می پرستید به همان جدیتی که امروزه مسلمانان می پرستند. آنها به یک خدای واحد معتقد بودند، موجودی برتر از تمام مخلوقات. همچنین مانند محمد، آنها معتقد بودند که خدا، به جز موجودات انسانی، فرشتگان و اجنه را نیز خلق کرده است. این فرشتگان به صورت مجسمه یا همان بت ها نمادپردازی شده بودند اما پرستیده نمی شدند. آنها در واقع از این فرشتگان یا بت ها می خواستند که برای انها نزد خدا شفاعت کند(درست مثل همین کاری که شیعیان نزد امامان شان انجام می دهند) قرآن بدون هیچ استدلالی بدیهی می انگارد که این شفاعت عینا مانند پرستش خدای دیگری به جز الله است:

" و به جاى خدا چيزهايى را مى‏پرستند كه نه به آنان زيان مى‏رساند و نه به آنان سود مى‏دهد و مى‏گويند اينها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آيا خدا را به چيزى كه در آسمانها و در زمين نمى‏داند آگاه مى‏گردانيد او پاك و برتر است از آنچه [با وى] شريك مى‏سازند"(Quran 10:18)9

در زبان عربی، قریش توسط مسلمانان مشرک خواند می شد یعنی کسانی که برای الله از فرشتگان و اجنه شریک آورده اند تا به خدا در انجام امور کمک کنند. مشرک بودن با بت پرست بودن یکی نیست10.  مشرکین فکر نمی کردند که فرشتگان بدون الله قدرتی دارند. مشرکین تصور می کردند که فرشتگان نزد خدا اعتباری دارند و از آنها درخواست می کردند که برای انها نزد خدا دعا یا شفاعت کنند. قرآن به وضوع نقش فرشتگان را هرچیزی در نظر می گیرد به جز شفاعت:

" و اگر ببينى آنگاه كه فرشتگان جان كافران را مى‏ستانند بر چهره و پشت آنان مى‏زنند و [گويند] عذاب سوزان را بچشيد"(8:50)

 "آيا مى‏پندارند كه ما راز آنها و نجوايشان را نمى‏شنويم چرا و فرشتگان ما پيش آنان [حاضرند و] ثبت مى‏كنند"(43:80)
"{به ياد آوريد} زمانى را كه پروردگار خود را به فرياد مى‏طلبيديد پس دعاى شما را اجابت كرد كه من شما را با هزار فرشته پياپى يارى خواهم كرد"(8:9)
"و بسا فرشتگانى كه در آسمانهايند [و] شفاعتشان به كارى نيايد مگر پس از آنكه خدا به هر كه خواهد و خشنود باشد اذن دهد"
(53:26)
پس قرآن خودش اعتراف می کند که فرشتگان با انجام کارهایی مانند گرفتن روح از بدن، تنبیه دشمنان، فرستادن پیام خدا به پیامبران و یا حتی به عنوان سرباز در جنگ (جنگ بدر) به خدا کمک می کنند. در آیه آخر حتی قرآن تلویحا می پذیرد که شفاعت نزد فرشتگان کاملا غیرممکن نیست و بستگی دارد به اجازه خدا. خوب معلوم است که مشرکین هم نمی توانستند نظر دیگری داشته باشند. البته که باید در نهایت خدا اجازه بدهد. بدون اجازه خدا، شفاعت نزد خدا فاقد موضوعیت خواهد بود. اگر ما روی تفاوت ها، استدلال ها و استعارهای گفتمانی تمرکز کنیم، تفاوت فوق بین اسلام و مشرکین چیزی به جز در نظر گرفتن کارکرد های متفاوت برای فرشتگان نخواهد بود. پس وقتی این استدلال و تفاوت ساختگی را تحلیل می کنیم، تمایز بین یکتاپرستی اسلامی و مذهب پیش از اسلام به یک تفاوت بسیار باریک در برخی از جزئیات تبدیل می شود.
البته کاملا شگفت آور است که دومین فرقه بزرگ اسلام یعنی شیعه، امکان شفاعت را هم تایید م کند. آنها از امامان شان برای  روز قیامت نزد آنها شفاعت کنند11. (برخی از شیعیان برای توجیه  نفی صریح شفاعت در قرآن، بین شفاعت برای روز قیامت و شفاعت برای مسایل روزمره تفاوت می گذارند! البته این یک شوخی و توهینی است به شعور ما مخاطبین، سالیانه صدها هزار نفر به مشهد می روند تا نه برای روز قیامت بلکه برای مسائل روزمره شان دعا کنند. آنها البته این کار را حتی برای امور بسیار ابتدایی تری مانند ورزش یا در هنگام برخاستن هم به کار می برند.)
تفاوت دیگر که غالبا توسط علمای اسلام مبالغه می شود این ادعاست که اسلام برخلاف مذهب پیش از اسلام و یا حتی مسیحیت، قویا هر گونه تجسمی از خدا را غیرمجاز می شمارد. این اتهام البته وارد نیست چون به این دلیل ساده که این بت ها یا مجسمه ها نمایندگان فرشتگان خدا بودند و نه خود خدا. در واقع قرآن فقط بر تجسم زدایی از خدا برای رد کردن تثلیث تاکید می ورزد وآنرا به عنوان امری علیه مشرکین به کار نمی برد. همانطور که ذکر آن رفت، محمد از مسیحیان نستوری کاملا متاثر بود که توسط کلیسا بیزانس به شبه جزیره عربستان تبعید شده بودند. محمد مانند آنها ادعا می کرد که مسیح اگرچه به عنوان یک پیامبر مورد احترام است اما پسر خدا نبوده چون به این دلیل ساده که خدا نمی تواند فرزندی داشته باشد12.
با وجود این، گواه بر این است که در آغاز اسلام چندان نگران تجسم زدایی از خدا انطور که معمولا ادعا می شود، نبوده است. محمد کعبه را به عنوان خانه خدا حفظ کرد و حجر الاسود را هم به عنوان هدیه ای الهی و مسلمانان در طول مراسم حج آنرا می بوسند و مقدس می انگارند. این دو با ادعای وجود خدایی که ورای مکان و زمان باشد در تضاد قرار دارد. البته کسی می تواند اعتراض کند که نباید اینرا تحت الفظی برداشت کرد و اینها نماد هستند. اما همین توجیه در مورد بت ها و تثلیث هم می تواند صحیح باشد. بدین ترتیب  نقد مسلمانان از مشرکین و مسیحیان به خودشان برمی گردد.
اگر ما به آیین ها و مراسم مذهبی هم نگاهی بیاندازیم، مشابهت بین اسلام و مذهب پیش از اسلام حتی بیشتر است. قریش خود را از نوادگان اسماعیل می دانست، چشمه زمرم را همان چشمه ای می دانست که خدا به هاجر عطا کرد(Ouzgane, 2006)13. انها هم مانند اسلام، ادعا می کردند که کعبه توسط اسماعیل و به دستور ابراهیم ساخته شده است. محمد تمام اینها را از قبیله اش اقتباس کرد. او حتی به ندرت تغییراتی در آیین حج مسلمانان داد. مسلمانان در طول زندگی محمد همراه با مشرکین به زیارت کعبه می رفتند و همراه با هم مراسم را انجام می دادند.
در اینجا تنها یک تفاوت بسیار پیش پا افتاده باقی می ماند که بارها در قرآن تکرار شده است. اگرچه هم اسلام و هم مشرکین به فرشته و اجنه اعتقاد دارند، اما محمد وجود فرشته مونث یا دختر را برای خدا انکار می کند. محمد این ادعا را که الله سه فرشته مونث (لات، عزی و منات) برای خود گرفته است را تقبیح می کرد. به طرز متناقض نمایی محمد ادعا نمی کرد که الله فرشته هایی دارد که به او کمک می کنند. اما ادعا می کرد که هیچ کس نمی تواند این فرشتگان را تا مقام دختر خدا بالا ببرند و از همه مهمتر اینکه فرشتگان مذکر هستنند. قرآن در ده آیه، وجود فرشته مونث برای خدا را انکار می کند15. من برخی از این آیات را در اینجا ذکر می کنم:
"پس از مشركان جويا شو آيا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است" (37: 149)
" به من خبر دهيد از لات و عزى. و منات آن سومين ديگر. آيا [به خيالتان] براى شما پسر است و براى او دختر. در اين صورت اين تقسيم نادرستى است. جز نامهايى بيش نيستند كه شما و پدرانتان نامگذارى كرده‏ايد [و] خدا بر آنها هيچ دليلى نفرستاده است جز گمان و آنچه را كه دلخواهشان است پيروى نمى‏كنند با آنكه قطعا از جانب پروردگارشان هدايت برايشان آمده است"(53:19-23)
بدون اینکه این ربطی به یکتاپرستی داشته باشد، قرآن اینرا بی عدالتی می داند که مردم بتوانند پسر داشته باشند و خودش دختر.
مسلمانان پنج بار در روز تکرار می کنند که الله نزاییده و زاییده نشده است (112:3) اینکه خدا نزاییده بلکه همه چیز را آفریده برای مبتذل کردن ادعای مخالفین در قرآن تکرار می شود.
" خدا فرزند آورده در حالى كه آنها قطعا دروغگويانند"(37:152)
"همان كس كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه درخور آن بوده اندازه‏گيرى كرده است"(25:2)
"و تا كسانى را كه گفته‏اند خداوند فرزندى گرفته است هشدار دهد"(18:4)
" اگر خدا مى‏خواست براى خود فرزندى بگيرد قطعا از [ميان] آنچه خلق مى‏كند آنچه را مى‏خواست برمى‏گزيد منزه است او اوست‏خداى يگانه قهار"(39:4)
"و اينكه او پروردگار والاى ما همسر و فرزندى اختيار نكرده است"(72:3)

واقعا مسلمانان چه فکر می کنند؟ مسلم است که منظور قریش از سه دختر خدا، این نبوده است که خدا با موجود دیگری سکس کرده و این دختران را زاییده اند16. بار دیگر، دوگانه زایش/ آفرینش یک تفسیر اشتباه عمدی است تا قلمروی الهی را از وجود هرگونه موجود مونث مانند تولید مثل و زایش پاک کنند. این تفاوت گذاری بین زایش و آفرینش و اینکه زایش امری پایین تر از آفرینش باشد، موخر و احتمالا به دیدگاه های یهودی و مسیحی تعلق دارد که محمد از آن متاثر بوده است. بدون این دوگانگی های جنسیتی، تمامی تفاوت ها بین یکتاپرستی محمد و مذهب قبیله اش رنگ می بازد. همانطور رادنی استارک(Rodney Stark ) اشاره می کند، یکتاپرستی مطلق پدیده ای نادر است. در هیچکدام از سه مذهب بزرگ یکتاپرست فقط یک موجود الهی وجود ندارد. در هرکدام خدا محصور است میان انبوهی از موجودات مافوق انسانی (Rodney Stark, 2001)
اگر ما اندکی بر تفاوت های الهیاتی که در یکتاپرستی اسلامی یافته ایم غور کنیم، این تفاوت های چیزی بیش از یک برساخته گفتمانی نیستند که کسی را هم متقاعد نمی کند و فقط بر چند استعار و داستان استوار هستنند مانند تفسیر شفاعت به عنوان پرستش، آفرینش به جای زایش، فرشته مذکر به جای مونث، ساخت مسجد به جای مجسمه و...) جدول 1 این تفاوت ها را بین یکتاپرستی اسلامی و مذهب پیش از اسلام خلاصه کرده است. اینکه داشتن فرشته مونث خلاف یکتاپرستی باشد و فرشته مذکر خیر کاملا یک مغلطه است.
جدول1
یکتاپرستی اسلامی
مذهب پیش از اسلام
فرشتگان مذکر
فرشتگان مونث
آفرینش
زایش
تفسیر شفاعت به عنوان پرستش
شفاعت نزد فرشتگان



تحلیل فوق الذکر تایید می کند که اسلام بر تمایزات ساختگی در سطح گفتمان استوار است و نه بر یک اصل واقعی در سیستم های از عقاید مانند یکتاپرستی. این نتیجه می تواند آندست از نظریات درباره مذهب را که یکتاپرستی را به عنوان یک دگرگونی انقلابی در باورها بدیهی می شمارند را به چالش بکشاند (Stark, 2001)  جالب است که تحلیل گفتمانی ما نشان می دهد که برجسته ترین تمایز بین یکتاپرستی و به اصطلاح چندخدایی، جنسیت فرشتگان بوده است. قرآن به روشنی نسبت دادن فرشتگان زن به خدا را بی عدالتی می داند در حالیکه انسانها می توانند پسر داشته باشند. جالب توجه است که ساختارشکنی از دوگانه یکتاپرستی/ چندخدایی ما را به دوگانه جنسیتی مذکر/مونث می کشاند.
تحلیل گفتمانی فوق نشان می دهد که گفتمان یکتاپرستی اسلامی اساسا بر دوگانگی و استعاره های جنسیتی مانند آفرینش/زایش، فرشته مذکر / مونث و امکان شفاعت مبتنی است. نتایج تحلیل ما هر تمایز بدیهی انگاشته شده ای بین یکتاپرستی و چندخدایی را مبهم می سازد. در عوض به جای ماندن در سطح گفتمان الهیاتی که ما عادت داریم در مورد مذهب اینطوری فکر کنیم، این تحلیل توجه ما را به جنبه ای از اسلام جاب می کند که از آن غفلت شده است: اسلام به مثابه تنظیم روابط جنسی و ساختارهای خویشاوندی (Coontz and Peta Henderson, 1986). تحلیل گفتمانی فوق می تواند راه را برای زمینه جدیدی از پژوهش ها باز کند تا بررسی شود چگونه اعراب در قرن هفتم شروع به بازسازی ساختارهای خویشاوندی خود بوسیله ایدئولوژی جدیدی به نام اسلام کردند. در اینجا ما فرصت کافی برای بحث در این زمینه را نداریم اما من به فقط به این بسنده می کند که در قرن ششم منطقه حجاز در شبه جزیره عربستان مسیر تجاری از شام به یمن شد. قریش به اندازه کافی ثروتمند شد تا بردگان زن بیشتری را از آفریقا وارد کند و مردمان ثروتمند می توانستند زنان بیشتری اختیار کنند. این تغییرات در بافت جنسیتی حتما نیازمند مکانیزم و تدابیری برای حفظ کنیزان و زنان آزاد متعدد بوده و این بدون ابداع و تحمیل چند قانون محدودکننده جدید مانند حجاب ممکن نبوده است.
از عمل به گفتمان:  بازتوزیع زنان
روابط جنسیتی خود را یکتاپرستی اسلامی به عنوان مونث زدایی از موجودات آسمانی نشان می دهد. متقابلا، اسلام گفتمان جنسی و روابط جنسیتی را با تحمیل قوانین محدود کننده بر ازدواج و روابط جنسیتی تغییر داد. وقتی محمد به مدینه مهاجرت کرد، موفق شد که دو قبیله متخاصم مدینه را به شکل یک جامعه مسلمان متحد کند که بر ایمان و اخوت اسلامی مبتنی بود. به لطف حملات متعدد به کاروان ها قریش و دیگر غیرمسلمانان (Ibn Hisham, 835) 17، آنها توانستند اسرای زن بسیاری را بگیرند که آنها را محمد بین خود و جنگجویانش تقسیم می کرد(مردان مغلوب غالبا یا فرار می کردند یا کشته می شدند). تعداد فزاینده اسرای زن و تلفات مکرر جنگجویان مسلمان نسبت جنسی در شهر مدینه را تغییر داد. بنابراین لازم بود که نظم و ترتیب جدیدی بوجود آید که از هرگونه نزاعی بین مسلمانان بر سر زنان جلوگیری به عمل آید(مانند زنانی که شوهران و کنیزانی که صاحبان خود را در جنگ از دست داده بودند.برای مثال فقط در یک ماموریت مذهبی آنطور که ابن هشام تعریف می کند هفتاد مسلمان کشته می شوند و این آیه معروف در ستایش از شهیدان صادر می شود که به شهیدان مرده نگویید آنان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. )18  بنابراین اسلام مهر خود را بر روابط جنسیتی و نظام ازدواج وارد کرد که اثر این مهر کمابیش در کشورهای اسلامی پابرجا مانده است. در ادامه، ما بررسی می کنیم که احکام اسلامی درباره جنسیت چگونه گام به گام صادر شدند تا فرآیند تصرف اسرای زن و کنیزان را تنظیم کنند.
ابتدا، ازدواج باید فقط به جامعه اسلامی محدود می شد.  اگر کسی می خواست با اسیرش ازدواج کند ( و به این ترتیب آن اسیر به 
.یک زن آزاد تبدیل می شد –در اینجا منظور کنیزان نیست.) آن زن باید به اسلام روی می آورد.

"و با زنان مشرك ازدواج مكنيد تا ايمان بياورند قطعا كنيز با ايمان بهتر از زن مشرك است هر چند [زيبايى] او شما را به شگفت آورد و به مردان مشرك زن مدهيد تا ايمان بياورند قطعا برده با ايمان بهتر از مرد آزاد مشرك است هر چند شما را به شگفت آورد آنان [شما را] به سوى آتش فرا مى‏خوانند و خدا به فرمان خود [شما را] به سوى بهشت و آمرزش مى‏خواند و آيات خود را براى مردم روشن مى‏گرداند باشد كه متذكر شوند"(2:221)


تا همین اکنون، مسلمانان از ازدواج با غیرمسلمانان نهی می شوند مگر اینکه طرف به اسلام روی آورد. این قانون کارکرد متعاقب دیگری هم دارد، چون در سرزمین های فتح شده توسط اعراب مانع از این می شد که غیرمسلمانان بتوانند با ازدواج با مسلمانان حاکم موقعیت بهتری در جامعه کسب کنند. با وجود این، رعایت این قانون برای مسلمانان اولیه در آن زمان خیلی سخت نبود چون اسلام چندهمسری و تصرف اسرای و بردگان زن را مشروع ساخته بود. آیه زیر به مومنین اجازه می دهد که بتوانند چهار زن آزاد و تعداد نامحدودی اسیر و  کنیز اختیار کنند (در واقع کنیزان اصلا به حساب نمی امدند. آنها حتی وقتی به اسلام روی می آوردند باز هم برده باقی می ماندند. این را هم در نظر داشته باشید که در آنزمان غالب بردگان وارد شده از حبشه زن بودند.)
بنابراین، تعداد فزاینده زنان در مدینه چندهمسری را به شدت رونق بخشید. قرآن چند همسری را به این شرط جایز می داند که مرد بتواند در رابطه جنسی بین زنان با عدالت رفتار کند.

" و اگر در اجراى عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد هر چه از زنان [ديگر] كه شما را پسند افتاد دو دو سه سه چهار چهار به زنى گيريد پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد به يك [زن آزاد] يا به آنچه [از كنيزان] مالك شده‏ايد [اكتفا كنيد] اين [خوددارى] نزديكتر است تا به ستم گراييد {و بيهوده عيال‏وار گرديد}" (4:3)

اگرچه در آیه بالا، الله به مومنین توصیه می کند که اگر نمی توانند بین زنان با عدالت رفتار کنند، زن اضافی اختیار نکنند، اما الله در آیه زیر برای پیامبر خود استثناء قائل می شود:

" اى پيامبر ما براى تو آن همسرانى را كه مهرشان را داده‏اى حلال كرديم و [كنيزانى] را كه خدا از غنيمت جنگى در اختيار تو قرار داده و دختران عمويت و دختران عمه‏هايت و دختران دايى تو و دختران خاله‏هايت كه با تو مهاجرت كرده‏اند و زن مؤمنى كه خود را [داوطلبانه] به پيامبر ببخشددر صورتى كه پيامبر بخواهد او را به زنى گيرد [اين ازدواج از روى بخشش] ويژه توست نه ديگر مؤمنان ما نيك مى‏دانيم كه در مورد زنان و كنيزانشان چه بر آنان مقرر كرده‏ايم تا براى تو مشكلى پيش نيايد و خدا همواره آمرزنده مهربان است. نوبت هر كدام از آن زنها را كه مى‏خواهى به تاخير انداز و هر كدام را كه مى‏خواهى پيش خود جاى ده و بر تو باكى نيست كه هر كدام را كه ترك كرده‏اى [دوباره] طلب كنى اين نزديكتر است براى اينكه چشمانشان روشن گردد و دلتنگ نشوند و همگى‏شان به آنچه به آنان داده‏اى خشنود گردند و آنچه در دلهاى شماست‏خدا مى‏داند و خدا همواره داناى بردبار است"(33:50-51)

در ادامه ما می بینیم که چگونه افزایش تعداد زنان محمد خدایش را مجبور می کند که از وی حمایت کند:

" اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد داخل اتاقهاى پيامبر مشويد مگر آنكه براى [خوردن] طعامى به شما اجازه داده شود [آن هم] بى‏آنكه در انتظار پخته‏شدن آن باشيد ولى هنگامى كه دعوت شديد داخل گرديد و وقتى غذا خورديد پراكنده شويد بى‏آنكه سرگرم سخنى گرديد اين [رفتار] شما پيامبر را مى‏رنجاند و[لى] از شما شرم مى‏دارد و حال آنكه خدا از حق[گويى] شرم نمى‏كند و چون از زنان [پيامبر] چيزى خواستيد از پشت پرده از آنان بخواهيد اين براى دلهاى شما و دلهاى آنان پاكيزه‏تر است و شما حق نداريد رسول خدا را برنجانيد و مطلقا [نبايد] زنانش را پس از [مرگ] او به نكاح خود درآوريد چرا كه اين [كار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است"(33:53-54)

تکثر زنان در شهر کوچکی مانند مدینه برای مسلمانان امکان حفظ زنانشان و جلوگیری از زنا را دشوار ساخته بود. برای حل این مشکل جای تعجب نیست که تحمیل حجاب بر زنان اولین راه حل باشد و نه نصیحت به مومنین بر میانه روی در زندگی جنسی شان!

" و به زنان با ايمان بگو ديدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاكدامنى ورزند و زيورهاى خود را آشكار نگردانند مگر آنچه كه طبعا از آن پيداست و بايد روسرى خود را بر سينه خويش [فرو] اندازند و زيورهايشان را جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زنان [همكيش] خود يا كنيزانشان يا خدمتكاران مرد كه [از زن] بى‏نيازند يا كودكانى كه بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نكرده‏اند آشكار نكنند و پاهاى خود را [به گونه‏اى به زمين] نكوبند تا آنچه از زينتشان نهفته مى‏دارند معلوم گردد اى مؤمنان همگى [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه كنيد اميد كه رستگار شويد"(24:31)

بدین ترتیب، اسلام به طور کاملا دقیق جوانب مختلف نقش و روابط جنسی و رفتارهای جنسی را مشخص می کند مانند مقاربت، روابط زناشویی و خارج از زناشویی، قاعدگی، یائسگی، طلاق، سهم ارث و دیه. ده ها آیه در قرآن درباره مسایل جنسی و روابط زناشویی است.
" و آن زنان شما كه از خون‏ديدن [ماهانه] نوميدند اگر شك داريد [كه خون مى‏بينند يا نه] عده آنان سه ماه است و [دخترانى] كه [هنوز] خون نديده‏اند [نيز عده‏شان سه ماه است] و زنان آبستن مدتشان اين است كه وضع حمل كنند و هر كس از خدا پروا دارد [خدا] براى او در كارش تسهيلى فراهم سازد"(65:4)
" به هر زن زناكار و مرد زناكارى صد تازيانه بزنيد و اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد در [كار] دين خدا نسبت به آن دو دلسوزى نكنيد و بايد گروهى از مؤمنان در كيفر آن دو حضور يابند"(24:2)

اهمیت دادن اسلام به مسایل جنسی حتی عجیب تر خواهد وقتی که به دو منبع دیگر سنت اسلامی یعنی سیره و حدیث نگاه کنیم. در جدول دو، من قسمت بسیار کوچکی از این احادیث(البته آنهایی که کاملا معتبر قلمداد می شوند) را جمع اوری کرده ام.



بعد از طلاق یا مرگ شوهر، زن باید سه ماه منتظر بماند تا بتواند با مرد دیگری ازدواج کند.20.

اگر در طول مقاربت مسلمان دعای خاصی را بر زبان آورد شیطان نمی تواند به کودک حاصل از این مقاربت ضرری وارد آورد.21.
ابن منکدر از جابر ذکر می کند که یهودیان معتقد بودند که اگر کسی از پشت به سوی جلو ( سبک سکس سگی) نزدیکی کند، کودکش لوچ خواهد شد. برای رد این ادعا آیه زیر نازل شد: زنان شما كشتزار شما هستند پس از هر جا [و هر گونه] كه خواهيد به كشتزار خود [در]آييد و آنها را براى خودتان مقدم داريد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه او را ديدار خواهيد كرد و مؤمنان را [به اين ديدار] مژده ده.
 (2:223)”22(این هم از شان نزول مهم و حیاتی آیات مکرمه قرآن )

 هیچ کس حق ندارد که در ماه رمضان ازدواج کند و یا در طول روز مقاربت کند.23
حرام است که دختری را به ازدواج به خانواده ای دهید به این شرط که آنها هم دختری را برای ازدواج به شما دهند. 24
هیچ زنی اجازه ندارد که به یک فرد بالغ شیر بدهد. 25
هیچ کس نمی تواند با مادررضاعی خود ازدواج کند. 26
زنان برای چهار دلیل به عقد در می آیند: زیبایی شان، ثروت شان، خاندان شان و ایمان شان. تلاش کنید زن با ایمان را انتخاب کنید.27
یک مسلمان نباید از زنی خواستگاری کند که پیشتر مومن دیگری از وی خواستگاری کرده است. 28
زنان باید رضایت شان را به ازدواج نشان دهند و این رضایت باید سکوت او باشد و نه شکایت. 29
ازدواج با دختر نابالغ مجاز است همانطور که محمد انجام داد. 30
ایرادی ندارد با کنیزی که کودکی را شیر می دهد نزدیکی کنید. 31
ایرادی ندارد که زن یک مشرک را به عنوان غنیمت به همسری گیرید چرا که ازدواج آنان باطل است. 32
اگر مردی بعد از ازدواج با یک بیوه ، با باکره ای ازدواج کند، می تواند (اولین بار بعد از ازدواج) یک هفته را با آن باکره باشد اما اگر همسر دوم هم بیوه است فقط سه روز می تواند بماند.




بسیاری از پژوهشگران اشاره دارند که موفقیت اسلام در جنگ علیه به اصطلاح کافران و ماموریت های مذهبی بوده است. اما ما نباید فراموش کنیم که تصرف اسرای زن مهمترین انگیزه برای محمد و پیروانش بوده است.
برای بازتوریع مسالمت آمیز اسرای زن و کنیزان بدست آمده از راهزنی ها، اسلام مسایل جنسی متعددی را به سطح گفتمان آورد تا زندگی خصوصی مسلمانان را دقیقا مطابق با قواعد مشخصی تنظیم کند. تا به امروز، مومنین هنوز از فقهای خود (ملایان و مفتیان) درباره زندگی جنسی شان کسب تکلیف می کنند. به طرز جالبی، حتی مسایل جنسی جدل برانگیز ترین مسایل بین فقها و علمای اسلامی بوده است. مبالغه نیست اگر بگوییم که بحث های اسلام اغلب حول مسایل جنسی و زناشویی می چرخند. به عنوان یک مثال، در جریان جنگ داخلی در سوریه، برخی از فقهای سنی زنان را تشویق کردند که بسیج شوند و تا مجاهدین مسلمان که علیه رژیم سوری می جنگند ازدواج  کنند34.  اگرچه چنین روسپیگری مذهبی که جهاد جنسی خوانده می شود قویا توسط فقهای میانه روتر محکوم شده است، اما این حکم از معتبرترین منبع اسلامی برای احادیث یعنی صحیح بخاری استخراج شده است:
"عبدالله بن مسعود می گوید: ما در جنگ بودیم و زنانمان کنارمان نبودند. پس از رسول پرسیدیم که آیا خود را اخته نکنیم؟ او ما را از این کار برحذر داشت و به ما اجازه داد که موقتا زنان را در ازای تکه ای پارچه به عنوان مهریه از آن خود کنیم."
(Muslim Sahih, chapter 14: about marriage, Hadith 12)
با وجود این، در داستان های دیگر، ازدواج موقت یا همان صیغه قویا ممنوع اعلام شده و زنا خوانده شده است. در پاسخ به این اعتراض، مجاهدین ادعا می کنند که موقعیت جنگی باید یک استثناء لحاظ شود که حرف شان برپایه منابع اسلامی چندان بی پایه و اساس هم نیست.
فقه اسلامی شدیدا خود را درگیر مسایل جنسی کرده است طوریکه از فقها و ملایان انتظار می رود که همواره برای تمامی موقعیت های جنسی که بتوان تصور کرد پاسخی داشته باشند. گاهی آنها توسط سئوال های خیالی و مسخره دست انداخته می شوند.  بخش بزرگی اختلاف نظرات میان رهبران اسلامی درون یک فرقه درباره روابط جنسی مانند ازدواج موقت، جلوگیری از بارداری، حجاب و پوشش اسلامی است. ستاش از شرم و میانه روی در اسلام بدین معنا نیست که این مذهب نسبت به زندگی جنسی ساکت است. همانطور که محمد اشاره کرده است، شرم بخشی از ایمان است اما در موضوعات مذهبی هیچ شرمی نباید کرد حتی اگر مستلزم جوانب دقیق زندگی جنسی باشد.
نتیجه گیری
فعل و انفعال میان عمل و گفتمان در مسیر پیامبری محمد از مکه به مدینه ارزش بررسی دارد: او ایمان خود را بر یکتاپرستی از پیش موجود مذهب ابراهیمی استوار است و برای این کار موجودات الهی و جنسیت و نقش شان را بازتفسیر کرد (انکار فرشتگان موقن و توانایی شان برای شفاعت) یکتاپرستی اسلامی به عنوان یک برساخته گفتمانی غالبا حول تفاوت جنسیتی بوجود آمده است. به جز نماز یومیه که اندکی پیش از هجرت اعمال شد، کنش هایی آیینی اسلام همگی با مذهب پیش از اسلام در طول آن دوره یکسان هستند. اسلامی را بدون حجاب، روزه، چندهمسری، قوانین محدود کننده و جنگ علیه کافران تصور کنید. اسلام پیش از مکه چنین بود.
بعد از گریز به مدینه، او این فرصت را بدست آورد که تا مذهبی نهادین ایجاد کند که بر دوگانه آشتی ناپذیر مومن/ کافر مبتنی بود. با وارد کردن اسرای زن به مدینه، این شهر از زنانی پر شد که رفتار و زندگی شان می بایست کنترل شود. تعداد مردان نیز به خاطر جنگ های مرتب کم می شد و این نسبت جنسیتی را به نفع زنان بیشتر می کرد. این مذهب در عمل گفتمان جنسیتی و روابط جنسیتی واقعی را تغییر داد. این بار، کنش های جنسیتی بودند که گفتمان جنسی اسلام را بوجود آوردند.
این بر عهده پژوهش های بیشتر است که نقش جنسیت و ساختارهای خویشاوندی در پشت این فرآیند را بررسی کنند. در اینجا من به این بسنده می کنم که گفتمان جنسیتی و کنش های جنسی موتور تغییرات انقلابی بودند که فقط ظرف چند سال به وقوع پیوستند.
اسلام به عنوان یک گفتمان چیزی بیش از ملغمه ای از یکتاپرستی ابراهیمی (حنفی)، مسیحیت و یهودیت با برخی تغییرات نیست: محمد مذهب قبیله اش را با انکار شفاعت فرشتگان مونث تغییر داد، متاثر از نستوری ها تثلیث مسیحیت را انکار کردو خود را در ردیف پیامبران یهود قرار داد با این ادعا که نامش در نسخ یهودی ذکر شده است. مهمترین اصل اسلام یعنی توحید تنها با دوگانه مونث/ مذکر در سطح گفتمان از مذهب پیش از اسلام متمایز می شود.
اسلام به عنوان مجموعه ای از اعمال، چیزی بیش از حمله به غیرمسلمانان برای کسب اسرای زن به عنوان غنیمت، بازتوریع زنان اسیر و بردگان بین جنگجویان و تنظیم ازدواج های چندهمسری نبوده است.
بنابراین مسایل جنسی هرگز موضوعی حاشیه ای در احکام اسلامی نیست. این مذهب بیش از هر مذهب دیگری بدون قوانین تنظیم کننده زندگی جنسی و زناشویی قابل تصور نیست.
خواننده باید در ذهن داشته باشد که نتیجه فوق فقط درباره اسلام در طول زندگی محمد صادق است. البته بعد از تاسیس امپراتوری عرب، اسلام ابعاد بیشتری به خود می گیرد و پیچیده تر می شود. به هر حال، این نتیجه در تقابل با این ادعای فمینیست های مسلمان است که می گویند اسلام در طول زندگی محمد عدالت و آزادی برای زنان به ارمغان آورد یا حداقل وضعیت آنان را بهتر کرد. برعکس، با انکار فرشتگان مونث و توانایی شفاعت آنان، اسلام مقام جنس مونث را پایین آورد. حتی بدتر، وقتی محمد به مدینه رفت، برده داری و تسخیر زنان غیرمسلمان را به عنوان غنیمت مشروع ساخت.
یک استراتژی فمینیسم اسلامی برای دفاع از ادعاهای خود انکار دل بخواهی بخش های زن ستیز در منابع اسلامی است. چون آنها نمی توانند همین کار را با آیات قرآن انجام دهند، پس سعی می کنند که آنرا تفسیر دوباره کنند تا برای یک ذهن مدرن پذیرفتنی تر به نظر آیند. با وجود این، هر دو استراتژی ناکارآمد است. اگر زنان حق تفسیر متون مقدس را دارند پس افراطیون مسلمان هم این حق را دارند و مطمئن باشید که آنها بهتر می توانند این آیات را با منافع و علایق خود تطبیق دهند. علاوه بر این اگر چنین بخش عظیمی از منابع اسلامی غیرمعتبر باشد، پس اصلا اعتبار کل اسلام زیر سئوال می رود. بدون معتبر دانستن این منابع، مسلمانان اصلا نمی توانند بدانند که چگونه دعا کنندو  نماز بخوانند و مراسم مذهبی انجام دهند، چگونه ازدواج کنند و غیره. در حالیکه زنان مسلمان در مذهب شان کاملا وابسته به این منابع هستند، نمی توانند گزینشی بخش های نامطلوب را انکار کنند. اسلام کاملا بر انقیاد زنان استوارو بازتوزیع زنان به عنوان کنیز و اسیر استوار گشته است. حتی یکتاپرستی محتوای بیشتری از جز انکار فرشتگان مونث و قدرت شفاعتشان ندارد. این تحلیل تایید می کند که اهداف فمینیستی در تضاد با این مذهب قرار دارد. جهل و تجاهل هرگز به ما کمکی نمی کند. پس دست از تظاهر به این بردارید که اسلام مخالفتی با حقوق زنان ندارد!

Notes:
1. Ibn Sa'd, vol. I, 439.
2. See the Quran’s verses: (43: 16); (43:19); (52:39); (37:153); (37:149); (16:6); (16:57); (17:40); (6:100); (53:27)
3. See the Quran’s verses: (61: 6)
4. See the Quran’s verses: (11: 8); (13: 6); (32: 21); (6: 49); (14: 44) and many more.
4. Quran (24: 31)
5. See the Quran’s verses: (5: 90); (4: 219); (4: 43)
6. See the Quran’s verses: (5: 6); (13: 22); (27: 3); (4: 43); (5: 55) and many more.
7. Quran (2: 183-185)
 8. For example, in Wikipedia, we read that Shirk (against monotheism) “refers to the sin of practicing idolatry or polytheism, i.e. the deification or worship of anyone or anything other than the singular God. Literally, it means the establishment of "partners" placed beside God.” <http://en.wikipedia.org/wiki/Shirk_(Islam)>
The author unfairly pretends that Quraish placed the partners beside God. The so-called partners weren’t considered ‘beside’ god. They were seen as angels or girls (therefore inferior beings compared to God) of god who could pray to god on behalf of men (Intercession).
9. All Quran quotes are drawn from English translation of Quran by Dar-us-Salam Publications. < http://www.dar-us-salam.com/TheNobleQuran/>
10. In English translations of Quran, the word ‘Mushrikeen’ (Literally means ‘to share’) is deliberately translated ‘idolaters’. In doing so, Muslims translators cover similarity between Islam and pre-Islamic religion. 
11. See Muslim Sahih, one of the most authentic Islamic resources in Shia. Chapter 1, Hadith 61 and 62.
 12. See the Quran’s verses: (5:17), (4:157), (9: 30-31), (5: 18), (5: 72-75)
13. Ibn Hisham Sira, 835. ‘Biography of Muhammad, the apostle of God’.  P65, Markaz Publication, Tehran 1996.
 14. 50 times in Quran, Jinn has been mentioned. According to Quran, Jinn are made of a smokeless and scorching fire.
15. See the Quran’s verses: (43:16); (43:19); (52:39); (37:153); (37:149); (16:6); (16:57); (17:40); (6:100); (53:27).
16. There is no sign of any goddess as wife of god in pre-Islamic religions.  
17. Muhammad himself commanded 27 military missions mostly due to raid on Qurasih’s caravans.
18. Ibn Hesham cites that a lot of Muslims men were killed in the second war against Quraish called ‘Ahud’.
19. I could count 62 verses.
20. Muslim Sahih, 828-883,  Chapter 15, Hadith 1. Translated by Abdo Ghader Torshabi, Haramain Publications, 2009. Also Quran (65:1-4)
21. Ibid. Chapter 14, Hadith 23.
22.Ibid. Chapter 14, Hadith 24.
23. Ibid. Chapter 11, Hadith 17.
24. Ibid. Chapter 14, Hadith 11.
25. Ibid. Chapter 18, Hadith 7.
26. Ibid. Chapter 18, Hadith 8.
27. Ibid. Chapter 14, Hadith 3.
28. Ibid. Chapter 14, Hadith 5.
29.Ibid. Chapter 14, Hadith 7.
30. Ibid. Chapter 14, Hadith 4.
31. Ibid. Chapter 14, Hadith 29.
32. Ibid. Chapter 14, Hadith 10.
33. Ibid. Chapter 14, Hadith 32.
34. As an example, see the link ‘<http://www.bbc.co.uk/news/world-africa-24448933 >’

Bibliography:
- Ibn Hisham, 835. ‘Biography of Muhammad, the apostle of God’. Markaz Publication, Tehran 1996.
- Ibn Saad, ‘The book of The Major Classes’ translated in 1967 and 1972, respectively, by S. Moninul Haq, Pakistan Historical Society.
-Al-Bukhari, Muhammad. ? ‘Sahih al-Bukhari’
- Ouzgane, Lahoucine. 2006, ‘Islamic Masculinities’, Zed Books; 1st edition.
- Spencer, Robert. 2006, ‘Truth about Muhammad: Founder of the World’s Most Intolerant Religion’.  Regnery Publishing, Inc. Washington DC. 
- Stephanie Coontz and Peta Henderson. ‘Women’s Work, Men’s Property, The origin of Gender and Class’, 1986 Verso,
-Tabari, Abu Ja'far Muhammad ibn Jarir, ? ‘Tafsir al-Tabari ’ volume 3, Translated by Abolghasem  Payandeh. 1974. Asatir Publications.