مارکسیسم و ستم
مبحث ارتباط مارکسیسم و مبارزه ی طبقاتی با دیگر جنبش های مدرن مانند جنبش سیاهان ، فمینیسم ، همجنسگرایان ، جنبش های رهایی بخش ملی و ضداستعماری ، طرفداران حفظ محیط زیست و... همچنان از نکات مبهم در میان نظریه پردازان مارکسیست یا غیرمارکسیست معاصر است. در این میان برخی با این توجیه که نظریه ی مارکسیستی تنها به ستم طبقاتی توجه داشته و نه ستم های نژادی ، جنسی یا قومی و ملی ، پرونده ی آنرا براحتی می بندند. فمینیست های رادیکال یا پسااستعماری ، ( اگر در بهترین حالت به بورژوازی تعلق نداشته باشند )همراستا با نابودی نظام سرمایه داری ، نابودی نظام پدرشاهی را هم مورد توجه قرار می دهند. در تحلیل برخی از مارکسیست های کشورهای جهان سوم ، خلق و ملت جایگزین پرولتاریا و کارگر می شود و یا موقتا اولویت خود را از دست می دهد. اکنون سئوالی که رویاروی ما مطرح می شود در اینجاست : جایگاه ستم های غیرطبقاتی در نظریه ی مارکسیستی کجاست؟ چیزی که به عقل برخی از این دست نظریه پردازان به اصطلاح ارتودوکس می رسد این است که سعی می کنند نشان دهند که با نابودی نظام سرمایه داری ، دیگر ستم ها نیز از بین می رود. یا ستم طبقاتی ، علت ریشه ای و اصلی دیگر ستم های جنسی ، نژادی و غیره است.
تمامی این مباحث ، نشان از عدم درک فلسفه ی مارکسیسم دارد.اجازه بدهید از یک تفاوت کیفی ساده شروع کنم تا نشان دهیم اصل این بدفهمی در کجا نهفته است. اگر ستم جنسی از بین رود ، یعنی اگر ستم مردان بر زنان از میان برود ، آیا هویت زنان و مردان از میان می رود؟ اگر ستم نژادی از میان رود ، آیا تفاوت رنگ پوست و ظواهر فیزیولوژیک از بین می رود؟ اگر ستم قومی و ملی از بین بروند ، آیا اقوام و ملت ها هم از هویت عاری می شوند؟
پاسخ همه به راحتی خیر است.( حتی برعکس تمامی این مبارزات با تاکید بر هویت ها و سویه های تضاد انجام می دهد) اما در مبارزه ی طبقاتی ، اگر استثمار طبقاتی و انباشت از بین رود ، طبقات هم از میان می روند. بنابراین مبارزه ی طبقاتی از یک تفاوت کیفی با دیگر مبارزات مدرن برخوردار است. این تفاوت به هیچ وجه ظاهری نیست. مبارزه ی طبقاتی ، متعلق به هویت یا موجوداتی به نام کارگران نیست بلکه مبتنی بر هویت انسانی است. رهایی پرولتاریا به معنای رهایی کل بشریت و جامعه است. اینچیزی است که به آن پروژه ی اومانیستی مارکسیسم می گوییم. با ایجاد جامعه ی بی طبقه ، نه تنها ستم طبقاتی از بین می رود بلکه طبقات یعنی سویه های تضاد هم از میان می روند و انسان دیگر و جامعه ی دیگری ایجاد خواهد شد. تفاوت اصلی مبارزه ی طبقاتی با دیگر مبارزات در اولویت و اهمیت آن نیست بلکه در کلیت و دیالکتیک درونی آن است.
بنابراین رابطه ی مبارزه ی طبقاتی با دیگر مبارزات مردمی مدرن ، رابطه ی کل و جزء است و نه بدان معنا که مبارزه ی طبقاتی کافی و بسنده است و یا اینکه اهمیت یا اولویت دارد و در واقع چنین مقایساتی سخیف هستند. تغییر شیوه ی تولید به معنای تغییر تاریخی کل جامعه است که همراه با آن نوع مالکیت و حتی موجودیت انسان تغییر می کند. بحث مبارزه ی طبقاتی ، رهایی جزئی از انسانها و روابط موقتی قدرت میان آنان و ... نیست . بلکه مسئله تغییر کل جوامع بشری و پیشرفت تاریخی است که گذار به گذشته را ناممکن می سازد.پیشرفت شیوه ی تولید یک پیشرفت تاریخی و برگشت ناپذیر است و نه موقتی و احتمالی . بدین معنا که همیشه ممکن است تفاوت های فیزیولوژیکی موجب نژادپرستی شود. همیشه ممکن است کسی به خاطر جنسیت یا تمایل جنسی اش یا هر ویژگی خاص اش ، نابه هنجار تلقی شده و از جامعه طرد شود. دلیل این است که در مورد ستم جنسی یا نژادی ، حتی در صورت موفقیت و رفع ستم ، سویه های ستم از بین نمی روند و بنابراین همیشه ممکن است ستم دوباره بازتولید شود. اما در مورد مبارزه ی طبقاتی ، با نابودی نظام طبقاتی ، سویه های تضاد یعنی پرولتاریا و بورژوازی هر دو از بین رفته و بنابراین ستم طبقاتی برگشت ناپذیر می شود.
این تفاوت کیفی که ممکن است در وهله ی اول ظاهری به نظر برسد ، از یک مسئله ی مهم نشات می گیرد. تضاد طبقاتی برخلاف دیگر تضادها ، دیالکتیکی در خود دارد. چنین دیالکتیکی در تضاد هویت ها ، یعنی تضاد زن و مرد ، سیاه و سفید ، قوم مسلط و فرودست و... وجود ندارد.
با توجه به مسائل فلسفی فوق یعنی اومانیسم ( پیشرفت واقعی انسان در تاریخ و نه صرفا مبارزه انسانها با تعلقات هویتی یکسان ) و دیالکتیک در تضاد طبقاتی ،تحلیل مارکسیستی از دیگر تضاد های اجتماعی و مبارزات چه می تواند یا باید باشد ؟ نکات فوق به هیچ وجه بدین معنا نیست که نظریه و کنش انقلابی پرولتاریا تنها به تضاد منفعت پرولتاریا و بورژوازی مربوط می شود. آنچه همیشه از تحلیل دور می ماند ، در نظر گرفتن جامعه ی طبقاتی به عنوان یک کلیت است. جامعه ی طبقاتی و روابط مالکیت و در نتیجه قدرت ، تنها تضاد کار و سرمایه یا کارگر و کارفرما را بوجود نمی آورد بلکه انواع و اقسام های تضادهای طبقاتی را ایجاد می کند. نباید تضاد طبقاتی را تنها در کارخانه و قراردادی کاری یا ساعات کاری جست . تضاد طبقاتی در تمامی عرف ، زبان ، هویت ، رفتار و هنجارهای اجتماعی بروز می کند. مارکسیسم براحتی نشان می دهد که تضاد طبقاتی از خانه تا سرزمین های دور ، تضادهای جنسیتی و نژادی را بوجود می آورند. کسانی که تصور می کنند مارکسیسم تنها به منفعت کارگران توجه نشان می دهد چیزی از رادیکالیسم و تغییر ریشه ای جامعه در اثر تغییر مالکیت نفهمیده است. ما می توانیم استدلال خود را به صورت زیر تببین کنیم :
1. رهایی پرولتاریا رهایی کل بشریت است ( اومانیسم)
2. با نابودی تضاد طبقاتی ، خود طبقات هم از بین می روند ( پیشرفت تاریخی و برگشت ناپذیر )
3. از بند 1 و 2 می توان نتیجه گرفت که نابودی جامعه طبقاتی ، کلی است و بنابراین به تمامی انسانها مربوط می شود. کسی نمی تواند چنین تضادی را همراستا در تضادهای دیگر قرار دهد. در نتیجه کسی نمی تواند تضاد طبقاتی را به بهانه ی بی ارتباط بودن به ستم جنسی ، نژادی و غیره ، مرخص کند.
4. تحلیل گران مارکسیستی از سوی دیگر باید متوجه باشند که تضاد طبقاتی را به تضاد ِ کارگران و کارفرمایان تقلیل ندهند. چنین تقلیلی مارکسیستی نیست و مارکسیسم با تقلیل از یک پروژه ی اومانیستی و کلی به یک ستم جزئی در محیط کار ، تمامی انتقادهای فوق نیز بر آن وارد خواهد بود.
No comments:
Post a Comment