این روزها وقتی از مفهوم ملت استفاده می شود عادت بر این است که ملت را مردمی با تعلقات فرهنگی ، همبستگی های نژادی و قومی و یا تجارب تاریخی یکسان توصیف کنند. اما مللی که امروز در جغرافیای سیاسی جهان مشاهده می کنیم ، براساس پیوندهای نژادی و فرهنگی شکل نگرفته اند. این کاربرد و درک نادرست از ملت موجب شده است که خاستگاه تاریخی و دلایل پیدایش ملت را فراموش کنیم. اگر به جای مفهوم ملت از واژه ی دولت- ملت استفاده کنیم یک نقطه ی تاریک درباره ی مفهوم ملت روشن می شود: اینکه هم ملت ها و هم دولت ها ساخته ی دست شرایط اقتصادی یک دوره ی مشخص تاریخی هستند و در واقع مفهوم ملت و تعصبات ملی ، نتیجه ی تبلیغات دولت ها و طبقات حاکم هستند. تاریخ نشان می دهد که از قرن هفدهم و هجدهم به بعد همراه با ظهور طبقه ی بورژوا ، به تدریج دولت های قدرتمند مرکزی شکل می گیرد که آنها بر حسب منافع طبقاتی خود مفهوم ملت و ملی گرایی را برای کسب منافع طبقاتی خویش می سازند. تشکیل دولت- ملت در تمامی نقاط اروپا یکسان پیش نرفت. برای مثال در این مورد تشکیل یک دولت – ملت برای آلمان تا اواخر قرن نوزدهم به تاخیر افتاد.
به همین خاطر دقیقتر خواهد بود اگر به جای واژه ی ملت از مفهوم دولت- ملت استفاده کنیم تا این تصور کاذب را بزداییم که گویی ملت ها ریشه های تاریخی هزاران ساله دارند. ناسیونالیست ها عموما تلاش می کنند فرهنگ و گذشته ی باشکوهی برای ملت خود به تصویر بکشند تا هویتی ریشه دار و کاذب برای آن بسازند. اما این تخیلی بیش نیست ، کشورهایی که امروز با این مرزهای سیاسی و اقتصادی مشاهده می کنیم نتیجه ی تشکیل دولت- ملت هایی است که نه براساس قوم و مذهب و فرهنگ که براساس منافع طبقاتی بورژوازی نوظهور شکل گرفته است.
ناسیونالیست های استقلال طلب تلاش می کنند با تاکید بر تعصبات و پیوندهای نژادی ، فرهنگی و زبانی ، البته جعل تاریخ ، مفهومی از ملت ساخته و در نتیجه استقلال طلبی خود را مشروع جلوه دهند. اما این درکی کاملا کاذب و شیادانه از مفهوم ملت است و در واقع باید گفت که ستم های نژادی و قومی و تبعیض میان دولت مرکزی و نواحی حاشیه ای ، با استفاده از این ملی گرایی رفع نمی شود. اگر دریابیم که ملت ها هویت های باستانی و کهن ِ فرهنگی ، نژادی ، قومی و... نیستند بلکه تنها برساخته ای تاریخی به نام دولت- ملت وجود دارد، آنگاه تمامی تعصبات ابلهانه ی وطن پرستانه رسوا خواهد شد.
طبقات حاکم همواره تلاش می کنند با ایجاد هویتی کاذب ، طبقات فرودست را در وحدتی ساختگی مطیع خود سازند و یا از آنها برای پیشبرد منافع خود به کار و جنگ مزدوری بکشانند :
در اقوام دامپرور دوره ی برده داری این وحدت کاذب ، روابط همخونی ، قومی و در نهایت نژادی بود.
در دوره ی فئودالی ، در قرون وسطی در اروپا ، این وحدت کاذب ، پیوندهای مذهبی مسیحیت و تمرکز حول قدرت پاپ و واتیکان بود.
در دوره ی سرمایه داری این وحدت کاذب را دولت- ملت ایجاد می کند.
ناسیونالیست ها تاریخ را به نحوی تحریف و تعبیر می کنند که گویی از دیرباز تا کنون ، هویت مشخصی به نام ملت و در تمایز با دیگر ملل، زیست اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی مجزایی داشته است. اما این توهمی بیش نیست و آنچه امروز ملت می خوانیم به واقع ماحصل ساخت دولت- ملت ها توسط بورژوازی است. هرکدام از این طبقات در طول تاریخ ، بر حسب شیوه ی تولید خود و برای پیشبرد منافع خود نوعی از وحدت را ایجاد کرده اند. زمانی این وحدت قبیله و قوم بود ، زمانی امت و مذهب و اکنون دولت- ملت.
اما چه شد که طبقه ی سرمایه داری به ساخت دستگاه دولت- ملت نیاز پیدا کرد؟ در دوره ی فئودالی ، فئودال ها زمین و قریه ها را میان خود تقسیم کرده بودند و هر دهقانی خود را با نام قریه و ارباب آن می شناخت. شهرها صرفا برای مبادله محصولات بود و صنعت تنها در حد پیشه وری رشد کرده بود یعنی هرکس صاحب کار خود بود و نیازی به خرید نیروی کار و تقسیم کار پیچیده برای تولید صنعتی وجود نداشت. بنابراین نظام پادشاهی صرفا ائتلافی از فئودالها بود و دهقان ها با نوعی اطاعت معنوی از پاپ و کلیسا در وحدت با نظم موجود به سر می بردند. اما با رشد صنعت و ظهور شیوه ی تولید سرمایه داری ، برای مدیریت بر بخش های مختلف صنعت لازم بود تا تمرکزی سیاسی به نام دولت و تمرکزی مکانی به نام شهرهای صنعتی رشد یابد. به جهت همین مقتضیات طبقه ی نوظهور بود که دولت- ملت ساخته شد.
اکنون سئوال این است که با درک این واقعیت تاریخی، ناسیونالیسم چه مشروعیتی خواهد یافت؟ چرا ما باید به وطن خود عشق بورزیم ، نسبت به سرزمین و هم وطنان خود تعصب داشته باشیم ؟ آیا همین حس ناسیونالیستی نیست که موجب رشد ارتش ها و جنگ های خونین می شود؟ ممکن است بدیهی پنداشته شود که هرکس نسبت به موطن خود احساس تعلق کند. عقل حکم می کند یک فرد تنها وقتی از گروهی که در عضویت آن است جانبداری می کند که پیشرفت آن گروه موجب پیشرفت فرد هم بشود . اما اگر اعضای گروه منفعت یکسانی نداشته باشد و بین آنها تعارض منافع وجود داشته باشد ، چرا یک فرد باید از گروهی که عضو آن است دفاع کند؟ خصوصا آنکه مانند رابطه فرد و وطن ، این عضویت اجباری باشد.
پس در مورد ملت ، باید بپرسیم که آیا اعضای یک ملت به عنوان ملت ، منافع و علایق یکسانی با هم دارند؟ آیا اصلا به صرف اینکه در یک محدوده سیاسی و اقتصادی مشخص زندگی می کنند ، در جهان یکسانی با هم زندگی می کنند؟ آیا فقرای زاغه نشین و میلیاردرهای ییلاق نشین در یک کشور، در جهان یکسانی زندگی می کنند؟ آیا دولت- ملت ها جوری ساخته شده اند که افزایش منافع یک هم وطن موجب افزایش منافع دیگر هم وطنان هم می شود؟ برای یک کارگر چه فرقی می کند که هم وطنش او را استثمار می کند یا فردی از کشور دیگر؟ یک دولت مستبد و دیکتاتور چه برتری بر امپریالیسم خارجی دارد؟ آیا حکامی که مردمانش را به جنگی خونین می کشانند جنایتکار هستند یا سربازان دشمن که حکامشان نیز آنها را به اجبار به سوی مرگ سوق داده اند؟ آیا اخلاقیات خاصی بر هم وطنان یک ملت حاکم است که موجب می شود نسبت به هم مهربان و بخشنده باشند؟ آیا پلیس و زندانبانان و شکنجه گران دولت های مستبد به خاطر هم وطن بودن به مردم معترض رحم می کنند؟ وقتی جواب منصفانه ی تمام این سئوالات خیر است ، پس چرا از ما انتظار دارند که به وطن و هموطنان خود تعصب داشته باشیم و حتی جان خود را به خاطر وطنمان بدهیم ؟ اگر اخلاقیات و احساسات انسانی وجود دارد چرا آنرا به جای اعضای یک ملت ، بین تمامی انسانها تقسیم نکنیم؟
بین اعضای یک ملت ، تعارض منافع وجود دارد و آن تعارض ِمنافع طبقاتی است. طبقات حاکم برخلاف مردم عادی و زحمتکش ، از دولت- ملت و تبلیغ ناسیونالیسم سود می برند. این وحدت کاذب و ساختگی موجب می شود تا تضاد طبقاتی پنهان مانده و دشمن مردم که در واقع همان به اصلاح هموطنان مفت خور و سرمایه دارشان هستند تبدیل به دشمنانی در آنسوی مرزها شود. مردمی که سالها زندگی خود را تحت ستم و استثمار گذرانده اند ، اکنون نفرت و خشم خود را به جای طبقه ی حاکم متوجه مردمان کشورها و نژادهای دیگر می کنند. در نهایت از این ناسیونالیسم و نژادپرستی ، فاشیسم و شووینیسم شکل می گیرد. آنچه در ابتدا یک احساس ساده ی تعلق به وطن و خانه ی اجدادی پنداشته می شد ، اینک رفته رفته در اثرفرافکنی ِ سرخوردگی و ستم ، تبدیل به نیرویی می شود که ارتش های چپاولگران و امپریالیست ها را تغذیه می کند.
وحدت واقعی ، تنها می تواند حول مفهوم انسان شکل بگیرد. این همان پروژه ی تاریخی اومانیسم است . انسان و انسانیت یک واقعیت ساده و بدیهی نیست بلکه چیزی است که در تاریخ ساخته می شود و اتفاقا امری است بسیار نادر. تنها با از بین بردن تضادهای نژادی و قومی و طبقاتی، یعنی با از میان رفتن تضاد منافع میان انسانها ، رابطه ی انسانی برقرار خواهد شد. اولین انسان از مشت های گره کرده ی آخرین بنده زاده می شود.
No comments:
Post a Comment