Thursday, December 2, 2010

طبقه و ساختار طبقاتی


کلمنس دوت
(عضو بنیان گذار حزب کمونیست بریتانیا و کمینترن در امور هند  و بخش انگلیسی اتحاد برعلیه امپریالیسم.)
برگزیده ای از کتاب مبانی مارکسیسم لنینیسم



طبقه ، مبارزه طبقاتی و دولت
حیات جامعه پر از تکثر و پیچیدگی است . طی ادوار تاریخی ، تلاش بسیاری از مردم در تخاصم و اغلب در تضاد با یکدیگر قرار گرفته است ، و متعاقبا نبردهایی میان آنها رخ داده  و متضاد این تضاد ها ظاهر و سپس رفع شده است. علاوه بر نبرد در یک جامعه ، جنگ هایی نیز میان مردمان  از جوامع مختلف نیز وجود داشته است. دوره های انقلاب و ارتجاع ، پیشرفت سریع و رکود ، صلح و جنگ ، به تناوب در تاریخ از پی هم آمده اند. این مارکسیسم بود که اولین بار خط سیر راهنمایی را پی گرفت که به کشف قانونی در این هزارتو و هرج و مرج  یعنی نظریه ی نبرد طبقاتی منتهی شد.
تنها براساس این نظریه می توان توضیح داد که انگیزه ی پنهانی تمامی این رخدادهای  و تغییرات مهم تاریخی که در یک جامعه رخ می دهد بر استثمار مبتنی است. این نظریه برای طبقه ی کارگر  یک مبنای علمی برای تاکتیک های مبارزه اش برای رهایی فراهم می آورد.

1. ماهیت اختلافات طبقاتی و روابط میان طبقات

تناقضات و تخاصمات میان انسانها از وضعیت اجتماعی متفاوت ، متفکرین برجسته و مترقی را  ،حتی قبل از مارکس ، به ایده ی وجود طبقات اجتماعی متفاوت و نبرد میان آنها سوق داد. اما مفاهیم آنها از اینکه این طبقات چه بودند کاملا مبهم و تعریف نشده باقی ماند.این متفکرین به جز کثرت ظاهری که مردم را از طبقات متفاوت از هم متمایز می کند ، قادر به انتخاب وجه تمایز قطعی و اصلی نبودند. در نتیجه ، اصول تقسیم طبقاتی که ایشان پیشنهاد می کردند ، اصل مسئله  را در بر نمی گرفت و اغلب تصادفی و اختیاری بود. این حتی یک وجه ی مشخصه ی جامعه شناسی بورژوازی مدرن است .
جامعه شناسان بورژوا  قبول دارند که جامعه یکدست نیست و شامل تعداد کثیری از اقشار مختلف و گروه بندی های اجتماعی می شود. اما در بطن این لایه بندی چه چیزی نهفته است ؟ پاسخ های متفاوتی داده می شود. برخی از جامعه شناسان به اصل ذهنی و روحی حق تقدم می شوند ، به یک روان شناسی مشترک ، دیدگاه های مذهبی مشترک و مانند آن. اما ما از قبل می دانی که آگاهی اجتماعی مردم به وجود اجتماعی شان بستگی دارد. برخی نیز اصل اسیاسی تمایز طبقاتی را در رفاه مادی می بینند مانند میزان درآمد ، شرایط زندگی  و غیره. اما مقدار در آمد بستگی به موقعیتی یک طبقه ی مشخص در تولید اجتماعی دارد، بستگی دارد به اینکه آیا مالک ابزار تولید است یا یک طبقه ی استثمار شده و تحت ستم است. نقش او در حیات سیاسی ، سطح آموزش او و موجودیت او در زندگی روزمره به این موقعیت در روابط تولید بستگی دارد.
از آنجایی که جنبه ی قاطع و اصلی زندگی اجتماعی ، تولید مادی است ، مبنای تقسیم جامعه به طبقات را هم باید در جایگاهی جست که یک گروه مشخص از مردم در سیستم تولید اجتماعی اشغال می کنند یعنی در روابط شان با ابزارآلات تولید.
کامل ترین تعریف از طبقات را لنین در اثر خود به نام  "یک آغاز بزرگ" ارائه داده است : "طبقات گروه های بزرگی از مردم هستند که بر این اساس  از هم متمایز می شوند که چه جایگاهی در یک سیستم تاریخا مشخص شده از تولید اجتماعی ، اشغال می کنند، و چه رابطه ای با ابزار تولید دارند و چه نقشی در سازماندهی اجتماعی کار ایفا می کنند و در نتیجه ، چه ابعاد و شیوه ی  برای سهم بردن از ثروت جمعی دارند که آنرا نظم و ترتیب می بخشند. طبقات گروه هایی از مردم هستند که به خاطر جایگاهی که در یک سیستم تعریف شده از اقتصاد اجتماعی در اختیار دارند ، می توانند کار گروه دیگر را در انحصار خود بگیرند."
از این رو آنچنانکه ایدئولوژیست های طبقات استثمارگر تلاش دارند ثابت کنند، نه اراده ی خدا و نه طبیعت بشری به عنوان یک فرد ، بلکه تعلق به یک طبقه ی خاص است که موقعیت ممتاز و مسلط یک گروه از مردم و ستم و فقر و فقدان حقوق طبقه ی دیگر را توضیح می دهد.
البته این بدان معنا نیست که تمامی تفاوت ها  و روابط در جامعه که جدا از تمایز طبقاتی باشد ، بی اهمیت هستند. در طول پیشرفت تاریخی بشر ، یک تعدادی از اشکال ثابت اجتماع انسانی شکل گرفته است که با تقسیم طبقاتی مطابقت ندارد. به خصوص اجتماع ملی یا ملت.

طبقه و ملت
تعلق ملی ثبات زیادی دارد. بر این اساس ، جامعه شناسان بورژوا اغلب تلاش می کنند تا روابط مردم یک ملت را به صورت روابطی طبیعی و ذاتی جلوه دهند که اهمیت بیشتری از روابط طبقاتی دارد. اما این دیدگاه عمیقا اشتباه است.
اول از همه ، روابط ملی ، مانند روابط طبقاتی ، چیزی ابدی نیست. این روابط ماحصل پیشرفت تاریخی طولانی هستند.اشکال متعدد جامعه ی بشری بوسیله ی ویژگی سیستم اجتماعی به یکدیگر مرتبط می شوند و با همین ویژگی تغییر هم می کنند. تحت سیستم بدوی کمون اولیه ، شکل پایه ای جامعه ی انسانی خاندان و قبیله بود. ویژگی اصلی که اعضای خاندان را از مردم دیگر متمایز می کرد ، خاستگاه مشترک شان یعنی روابط خونی بود. با گسست از سیستم کمونی بدوی ،  ثبات خاندان ها و قبایل به تدریج فروپاشید و اهمیت خون از بین رفت.  امتزاج قبایل متعدد در یک قبیله منجر به ظهور قومیت(nationality) شد. انسانهای یک ملت ، دیگر با پیوند خونی به هم وصل نمی شدند، ویژگی هایی که آنها را مشترک می کرد ( زبان ، منطقه و فرهنگ) خاستگاهی اجتماعی و تاریخی داشت. اما وحدت ِ قوم هنوز هم کاملا بی ثبات است. در سیستم های برده داری و فئودالی نوعی از وحدت در زندگی اقتصادی وجود داشته باشد که شرط لازم برای وحدت ارضی و اجتماع فرهنگی است. پیش نیاز این تغییر از قومیت به  یک ملت شد که تنها در روابط ظهور سرمایه داری شکل گرفت ، دوره ای که انزوای فئودالی را نابود کرد و به شکل گیری یک بازار ملی مجزا منجر شد.
مانند بسیاری از جامعه شناسان بورژوازی، نباید اجتماع ملی را معادل با مفهوم نژاد قرار داد. تقسیم نژادی ، تقسیم انسانها مطابق با ویژگی های ارثی از ساختار فیزیکی است. بسته به تعداد این ویژگی های ( رنگ پوست ، شکل جمجمه ، مو و مانند آن) علم سه نوع نژاد را از هم متمایز می کند : نژاد قفقازی ( یا سفید) نژاد سیاه و نژاد مغولی یا زرد. مشخصات نژاد برخلاف اجتماع ملی به لحاظ زیست شناختی طبیعی است و ماحصل سازگاری مطول اندام بشر با شرایط خاص طبیعی است. ملل متفاوت ممکن است به یک نژاد تعلق داشته باشند. از طرف دیگر ، یک ملت خاص ممکن است ترکیبی از مردم با ویژگی های نژادی متفاوت باشد ( سیاه ، سفید و سرخپوست ، برای مثال در کشورهای آمریکای لاتین). همچنین رابطه ی ذاتی نیز بین نژاد و زبان وجود ندارد. برای مثال زبان انگلیسی زبان بومی هم سفید پوستان و هم سیاه پوستان در ایالات متحده ی آمریکا است. بنابراین ، مفاهیمی مانند نژاد آلمانی یا نژاد آنگلوساکسونی ، به سادگی بی معنا هستند. این ادعای نژاد پرستان که برخی از نژادها یا ملل برتر از دیگران هستند و اینکه مردم رنگین پوست فاقد توانایی های نژاد سفید هستند ، براساس شواهد علمی و تاریخ جهان رد می شود. تاریخی که نشان می دهد تمامی مردم این کره ی خاکی قادر به ایجاد ارزش های فرهنگی هستند و اینکه مقدار سهم انها در فرهنگ جهانی با رنگ پوست شان یا شکل جمجمه شان تعیین نمی شود بلکه تحت تاثیر ویژگی های خاص پیشرفت تاریخی شان است.
پس ویژگی های اساسی یک ملت چیست ؟ در ادبیات مارکسیستی اصطلاح ملت معمولا به معنای یک اجتماعی از انسانهاست که به صورت تاریخی براساس زبان و قلمرو مشترک، زندگی اقتصادی مشترک  و ساختار روان شناختی در فرهنگ مشترک ، شکل گرفته و تثبیت شده است .
اجتماع ملی نمی تواند اختلاف طبقاتی را در یک ملت از بین ببرد. برعکس این تفاوت در کل زندگی نفوذ کرده و ملت را به اردوگاه های متخاصم در یک نبرد تقسیم می کند. بنابراین ، اجتماعی ملی نه تنها تخاصم طبقاتی را از بین نمی برد ، بلکه حتی بدون در نظر گرفتن این تخاصم ، تحرکات  ملی را هم نمی توان به درستی فهمید.
از طرف دیگر ، وحدت طبقاتی از مرز ملت های متفاوت فراتر می رود . سرمایه داران فرانسوی ، آمریکایی و آلمانی با زبان های متفاوت تکلم می کنند. اما آنها به خاطر این واقعیت که به یک طبقه متعلق اند ، گرد هم می آید و این امر ، آنها را برعلیه سوسیالیسم ، جنبش طبقه ی کارگر  و یا جنبش آزادی بخش مردم تحت استعمار متحد می کند. دقیقا به همین صورت ، کارگران از ملت ها و نژادهای متفاوت در وهله ی اول پرولتاریا باقی می مانند و این امر ، وحدت منافع  ، اهداف و ایدئولوژی بین المللی آنها را مشخص می کند. به لحاظ سیاسی کارگران آگاه می دانند که جنگ ملتها و حس وطن دوستی به منافع بین المللی طبقه ی کارگر که با تمامی اشکال تبعیض نژادی و ملی می جنگد، ضرر می رساند.


تقسیم جامعه به طبقات یک پدیده ی تاریخی و گذراست
ایدئولوژیست های طبقات مالک در توجیه ی نابرابر اجتماعی همیشه سعی می کنند یک ویژگی ابدی و جدایی ناپذیر را از هر جامعه ی انسانی نشان دهند. این صحیح نیست. تقسیم جامعه به استثمارگر و استثمار شده تحت شرایط کمونی اولیه و بدوی وجود نداشت و با سوسیالیسم از بین می رود.
خاستگاه طبقات مستقیما مرتبط است با مالکیت خصوصی بر ابزار تولید که استثمار انسان بر انسان را ممکن می سازد ، یعنی استثمار کار یک گروه از مردم توسط مردم دیگر.
در طول یک دوره ی مشخص از پیشرفت ، تقسیم جامعه به طبقات به لحاظ تاریخی ضروری و ناگزیر بود. انگلس می نویسد ، تا زمانی که کار انسان ماحصل اندکی داشت و فقط مازاد تولید اندکی  که بیش از ابزارهای ضروری معیشت باشد، فراهم می آورد ، خبری از افزایش نیروهای مولد ، توسعه ی مراودات اجتماعی و پیشرفت دولت و قانون یا پایه ریزی هنر و علم نبود. این ها فقط با تقسیم کار بزرگتر ممکن شدند. و مبنای آن تقسیم کار بزرگتر بین توده هایی بود که از انها کار یدی ساده گرفته می شود و اشخاص اندک و ممتازی که این کار  و  تجارت و امور اجتماعی را هدایت می کردند و در مرحله ی بعدی ، وقت خود را وقف هنر و علم کردند. علاوه بر این ، طبقه ای که زمام جامعه را از دست بدهد ، هیچ فرصتی برای تحمیل بار اضافی کار بر روی دوش تود ها به نفع امتیاز شخصی خودش نخواهد داشت.
اما بعد از آن پیشرفت نیروهای مولد جامعه را با وظیفه ی مبرم ِ جایگزینی مالکیت خصوصی با مالکیت جمعی و براندازی روابط استثمار روبرو کرده است ، امری که پایه ی وجود طبقات را هم محو خواهد ساخت. نه تنها وجود طبقات غیرضروری می شود ، بلکه به مانعی در مسیر پیشرفت آتی جامعه تبدیل می شود.
در جامعه ی سوسیالیستی دیگر طبقات استثمارگر وجود نخواهند داشت ، روابط بین طبقات کارگر و دهقانها ، روابط دو طبقه هم منفعت اند که استثمار یعنی سلطه ی یک طبقه بر طبقه ی دیگر را مانع می شود. دوره ای که در طی آن تفاوت های باقی مانده میان طبقات از بین می رود. نهایتا با گذر به کمونیسم طبقات به کل محو خواهد شد.
بنابراین ، تقسیم جامعه به طبقات متخاصم  و خصومت میان آنها ،   یک ویژگی جدایی ناپذیر تنها از عصر مالکیت خصوصی است.

ساختار طبقاتی جامعه

طبقات بر طبق جایگاهی که در جامعه اشغال می کنند به پایه ای و غیر پایه ای تقسیم می شوند. طبقاتی پایه ای انهایی هستند که بدون شیوه ی تولید حاکم بر جامعه نمی توانند وجود داشته باشند و با این تغییر شیوه ی تولید بوجود آمده اند. در جامعه ی برده دار ، طبقات پایه ای برده داران و بردگان هستند ، در جامعه ی فئودالی ، فئودال ها و دهقانان ، در جامعه سرمایه داری ، سرمایه داران و کارگران. پس اینها طبقاتی هستند که  مالک ابزار تولید و صاحب قدرت اند در حالیکه دیگران توده های تحت استثمار را تشکیل می دهند. روابط بین این طبقات که مبتنی بر منافع متضاد اند ، همواره تخاصم آمیز باقی می ماند. برای مثال منفعت سرمایه دار در این است که کارگران را مجبور کند هرچه بیشتر تولید کنند و هرچه کمتر مزد دریافت کنند.به طبع ، کارگران هم برعکس این را می خواهند. متناظر با منافع اقتصادی میان طبقات متخاصم ، مبارزات سختی میان آنها رخ می دهد. "مرد آزاد و برده ، اشراف و عوام ، لرد و سرف ، کارفرما و کارگر مزدی ، در یک کلام ، ستمگر و ستم پیشه ، در تضاد مداوم با یکدیگر ایستاده ند ، و گاهی آشکار و گاهی پنهان ، جنگی لاینقطع را ادامه می دهند ، جنگی که هر بار یا در بازسازی انقلاب جامعه پایان می یابد و یا در تباهی جمعی طبقات راضی به وضع موجود. "
اما در کنار این طبقات پایه ای ، طبقات دیگری هم در جامعه تحت استثمار وجود دارند. برای مثال در جامعه ی برده داری ، دهقانان آزاد و صنعتگران وجود دارند ، در جامعه سرمایه داری جدا از بورژوازی و طبقه ی کارگر ف هنوز دهقانان و در بسیاری از کشورها ، ارباب ها و مانند آن وجود دارد. وجود این طبقات غیرپایه ای با منافع خاص ، همراه با گروه های اجتماعی متعدد ( برای مثال روشنفکران) الگوی روابط طبقاتی را به طرز قابل ملاحظه ای پیچیده می سازد.
طبقات پایه ای ِ جامعه ی بورژوازی سرمایه داران ( بورژوازی) و کارگران مزدبگیر ( پرولتاریا) هستند.
بورژوازی طبقه مالکیت ِ ابزارآلات تولید است که با استثمار کار اجیر شده از کارگران امرار معاش می کند . بورژوازی طبقه ی حاکم بر جامعه ی سرمایه داری است.
بورژوازی در عین حال با هدایت مبارزه برعلیه سیستم مطلق فئودالی  سهم مترقی در پیشرفت جامعه ایفا کرد. این طبقه در جستجوی سود و به انگیزه ی رقابت ، نیروهای مولد قدرتمندی بوجود آورد. اما همانطور که تضادهای سرمایه داری رشد یافت ، بورژوازی از یک طبقه ی مترقی به طبقه ی ارتجاعی تغییر یافت و حاکمیتش به سدی در راه پیشرفت جامعه تبدیل گشت.
ثروت عظیمی که بورژوازی به چنگ می آورد ، طبقه ی کارگر بوجود می آورد، یعنی نیروی مولد اصلی جامعه ی سرمایه داری. در عین حال ، پرولتاریا طبقه ای محروم از مالکیت بر ابزار تولید است و مجبور به اینکه نیروی کار خود را به سرمایه داری بفرروشد.
همانطور که سرمایه داری توسعه می یابد ، یعنی ثروت سرمایه داران بزرگ افزایش می یابد ، ستم و خشم طبقه ی کارگر هم رو به فزونی می نهد، که "با خود مکانیزم پیشرفت تولید سرمایه داری ، سازماندهی ، متحد و منضبط شده است." ( مارکس)
بنابراین همچنانکه سرمایه داری رشد می کند ، گورکن خود را هم بوجود می آورد. یعنی طبقه ی کارگر ، حامل شیوه ی تولید جدید و سطح بالاتر سوسیالیستی را. اما هیچ کشور سرمایه داری نیست که در آن ترکیب جامعه تنها به دو طبقه محدود شده باشد. سرمایه داری هرگز در شکل خالص و ناب وجود در هیچ جا وجود نداشته است. سرمایه به تمام شاخه های اقتصاد ملی نفوذ کرده و آنرا تغییر می دهد ، اما هیچ کجا اشکال اقتصادی قدیمی را کاملا نابود نمی کند.
به همین دلیل ، مالکیت گسترده ی زمین ِ زمین داران در بسیاری از کشورهای بورژوازی بقا می یابد. این زمینداران و اربابان اقتصاد املاکشان را مطابق خطوط سرمایه دار ، بازآرایی می کنند و اگر فرصتی دست دهد در صنعت سرمایه گذار می کنند و به سهامداران بزرگ شرکت های سهامی  و در نتیجه به سرمایه دار تبدیل می شوند. نمایندگان متعدد این طبقه ی زمین دار وارد ماشین دولتی شده و یا به عنوان اعضای لشکر نظامی ، وارد خدمات نظامی می شوند. دیدگاه ها و دلمشغولی های سیاسی این زمین داران بزرگ علی القاعده به ارتجاعی ترین بخش بورژوازی متعلق است و به خصوص به یکی از سنگرهای فاشیسم تبدیل می شود. (  نگاه کنید به زمین داران پروسی یونکرها Junkers یا اشرافیت آلمانی)
دهقان نیز از جامعه ی فئودالی به جامعه ی سرمایه داری بقا می یابد. به استثنای ثروتمندترین قشر آن ( بورژوازی روستایی ، کولاک ها) ، دهقان یک طبقه ی استثمار شده است. استثمار دهاقین اشکال متعددی به خود می گیرد : اجاره ی پرداختی به زمین داران ،  وام ها و تسهیلاتی که از سرمایه داران دریافت کرده و دهقان را اسیر خود می سازد ، استثمار مستقیم کار ِ دهقانان فقیر  که مجبور می شوند بر زمین های زمینداران و کولاک ها کار کنند و مانند آن. به علاوه ، تولید دهقان  به شکل بهای بالای کالاهای صنعتی که از سرمایه داران بزرگ می گیرند ، مجبور به پرداخت خراج به آنان می شوند.
دهاقینی که بر زمین های خودشان کار می کنند ، همراه با صنعتگران ، تجار  و پیشه وران کوچک از یک گروه نسبتا متعدد ، خرده بورژوازی هستند. این ها کسانی هستند که صاحب ابزار تولید خودشان می باشند ، اما برخلاف بورژوازی بزرگ با استثمار کار دیگران زندگی نمی کنند. خرده بورژوازی یک موقعیت میانی در جامعه ی سرمایه داری دارد. به عنوان صاحبین مالکیت خصوصی ، آنها به بورژوازی وابستگی دارند اما به عنوان نمایندگان اقشاری که با کار خودشان زندگی می کنند و توسط بورژوازی استثمار می شوند ، به کارگران تعلق دارند. این موقعیت میانی خرده بورژوازی منجر به رفتار متغیر و بی ثبات در مبارزه ی طبقاتی می شود.
پیشرفت صنعت ، فن آوری و فرهنگ در جامعه ی سرمایه داری به شکل گیری  قشر گسترده ای از روشنفکران می شوند که شامل اشخاصی می شوند که به کار ذهنی مشغول اند ( متخصصین فن ، معلمین ، پزشکان ، کارمندان ادارات ، دانشمندان ، نویسندگان و غیره) . روشنفکران یک طبقه ی مستقل نیستند ، بلکه یک گروه خاص اجتماعی هستند که به خاطر فروش کار ذهنی شان موجودیت می یابند. آنها از اقشار متعدد جامعه به استخدام در می آیند که بیشتر از طبقات مرفه و کمتر از طبقه ی کارگر . برحسب موقعیت مادی و روش زندگی شان ، آنها یکدست نیستند. قشر بالایی آنها ، ماموران رده بالا ، وکلای برجسته و غیره ، به سرمایه داران نزدیک تر اند ، درحالیکه قشر پایین تر به توده ی کارگر. همچنانکه مبارزه ی طبقاتی در جامعه ی سرمایه دار گسترش می یابد ، بخش مترقی روشنفکران به سمت موضع مارکسیسم لنینیسم سوق می یابند و در مبارزه ی انقلابی طبقه ی کارگر شرکت می جویند.
در جامعه ی بورژوایی ، هنوز قشر دیگری هم وجود دارد ، عناصر جداشده از طبقه یعنی لمپن پرولتاریا به عنوان موجودات بی ارزش شده ای تبه کاران ، دزدها ، جیب برها ، روسپیان و مانند آن. این لایه  افرادی هستند از طبقات متعدد که به این جرگه ی فرودستان شرایط سرمایه داری پرتاب می شوند. آنارشیست ها معمولا ادعا می کنند که لومپن پرولتاریا انقلابی ترین عنصر جامعه ی سرمایه داری است. اما مارکس و انگلس وجه مشخصه ی لومپن پرولتاریا را وابستگی کامل به شرایط زندگی شان می دانند ،  و همیشه این قشر آماده است که ابزار تولید ارتجاع تبدیل شود. در آلمان هیتلری ، شمار کثیری از مجرمین به سازمان های فاشیستی و گارد حمله ی آلمان نازی و اعضای اس اس پیوستند. در ایالات متحده ، باندهای گانگستری وسیعا برای سرکوب کارگران ، سیاهان و نیروهای مترقی از ایشان استفاده می کند.
هنگام برشمردن ویژگی های طبقات و اقشار جامعه ی سرمایه داری ، باید تفاوت های درون این طبقات را هم لحاظ کرد. در این مورد آنچه از اهمیت به خصوص برخوردار است تفاوت بیان بورژوازی انحصاری و غیرانحصاری است ( و در کشورهای مستعمره ، بین بورژوازی ملی و قشری از آن که در اتحاد با استعمارگران است) این تفاوت ها که در زمانه ی ما گسترش یافته است ، همانطور که خواهیم دید ، سهم بزرگی در حیات سیاسی جامعه ی بورژوازی معاصر ایفا می کند.

بنابراین جامعه بورژوازی تصویری پیچیده و چندجانبه از تمایزات و روابط طبقاتی ارائه می دهد ، درک درست و روشن از آن برای خط مشی سیاسی و تاکتیک های صحیح طبقه ی کارگر و احزاب آن ، ضروری است. اما همانقدر مهم است که پشت تمامی این تنوعات ، تضاد اصلی طبقاتی جامعه ی بورژوازی را ببینیم. یعنی تضاد متخاصم بین طبقه ی کارگر و بورژوازی. تمامی پدیده های اجتماعی را باید از منظر این تضاد نگریست. هر تغییراتی  که سرمایه داری دستخوش آن شود، هر قدر هم که ساختار طبقاتی آن و روابط بین طبقات پیچیده باشد ، جامعه ای مبتنی بر استثمار باقی می ماند. و در چنین جامعه ای عامل اصلی در روابط بین طبقات رابطه ی آشتی ناپذیر مبارزه بین استثمارگر و استثمار شده باقی می ماند.



No comments:

Post a Comment