Thursday, December 2, 2010

از چشمان مارکسیسم - بخش هفتم


نقد اقتصاد سیاسی

ما نتیجه ی بررسی های خود را تا بدانجا رساندیم که برای درک منافع مادی و ملموس و واقعی انسانها در جامعه باید ببینیم که این منافع با شیوه ای که این منافع را تولید می کند، چه تضادی دارد. برای درک مختصات دقیق این تضاد به صورت همزمانی و درزمانی، باید دو علم اقتصاد سیاسی و تاریخ  را بررسی کنیم.
پیش از شکل گیری اقتصاد سیاسی ، اقتصاد صرفا مدیریت خانه و بعدا جامعه تصور می شد( برای مثال رجوع کنید به درک و تعریف ارسطو از اقتصاد) .اما اقتصاد سیاسی محصول پیشرفت آگاهی بورژوازی است که اقتصاد را از یک علم حاشیه ای به علم تولید ، توزیع و مبادله ی ثروت( و در همین راستا می توانیم ازعلم  تولید دانش و لذت سخن بگوییم) در میان انسانها توسعه داد. مارکسیسم به اقتصاد سیاسی روی می آورد چرا که باید مشخص کرد که شیوه ی تولید و توزیع کالاها و خدمات در جامعه چگونه است که تضاد منافع انسانها را بوجود آورده است و جامعه را به طبقات تقسیم کرده است.

ابتدا باید از خود بپرسیم که جامعه چگونه کالاها را تولید و توزیع می کند که همگان این چنین نابرابر و نامتعادل از این امکانات و منابع کالایی بهره مند می شوند. اگر هر کسی کالا  یا خدماتی را بوجود می آورد و آنرا با دیگران مبادله می کند و از کالاها و خدمات دیگر سهم می برد ، پس این اختلاف طبقاتی عظیم  از کجا حاصل می شود؟ به بیان ساده آیا کسی که هزار برابر مردم عادی ثروت دارد، هزار برابر آنها کار کرده است؟ من فکر نمی کنم هیچ انسان عاقلی به این سئوال پاسخ آری دهد. آیا کسانی که سهم یا منفعتی از جامعه ندارند ، به میزان کافی کار نمی کنند یا اصلا کار نمی کنند؟ واقعیت دقیقا برعکس است.همان کسانی که بیشتر از همه کار می کنند ، سهم کمتری از ثروت دریافت می کنند.بسیاری از مردم در همین تصورات ساده و ابتدایی باقی می مانند و از خود نمی پرسند شاید مشکل نه میزان کار انسانها و زیرکی و قابلیت های فردی ایشان ، بلکه شیوه ای است که جامعه این کالاها را تولید می کند. اما جامعه ی موجود ، چگونه کالاها را تولید می کند؟  روان شناسی توده ای و تبلیغات رسانه ای به مردم یاد می دهد که موفقیت شما در جامعه به خودتان بستگی دارد و ثروتمندان و انسانهای موفق و پیروز همگی کسانی بودند که مستعد و با اعتماد به نفس بودند.این کتاب ها به سادگی به شعور ما توهین می کنند تا ما از خود نپرسیم که شاید مشکل واقعی شیوه ای است که این کالاها در جامعه تولید می شوند و نه میزان کار و قابلیت های فردی.

در گذشته که صنعت و فن آوری پیشرفت نکرده بود و کالاها ساده و ابتدایی بود ، عمده ی تولید کنندگان کارگاه های کوچک و حداکثر با چند شاگرد ، پادو یا همکار داشتند. در قاموس مارکسیسم به این تولید کنندگان منفرد و ابتدایی ، نیروهای تک عاملی تولید یا مانوفاکتور می گویند.( مکتب و جنبش ارتجاعی که از ما می خواهد برای رهایی از معایب و شرارت سرمایه داری به این شیوه ی تولید قدیمی بازگردیم آنارشیسم است) اما پیشرفت جدید صنعت، شیوه ی تولید جدیدی را هم بوجود آورده است. در کارخانه ها ، شرکت های خدماتی بزرگ ، سیستم های گسترده ی حمل و نقل و ... صاحب این ابزار آلات تولید نمی تواند خود با این ابزارها به تولید کالا و خدمات دست بزند. بنابراین او مجبور است نیروی کاری دیگران را بخرد یا به عبارتی دیگران را به عنوان کارگر اجیر کند. یعنی او باید بتواند نیروی کاری دیگران را در ازای مزد بخرد. به این شخص سرمایه دار می گوییم و این شیوه ی تولید سرمایه داری است.

ممکن است کسی بگوید ، اما مانوفاکتورها ، کسبه ها و کارگاه های کوچک از بین نرفته اند. باید توجه داشت که در اینجا منظور شیوه ی غالب تولید است . یعنی حجم عظیم کالاها بر دوش همین شیوه ی تولید سرمایه داری است و مانوفاکتور ها گرچه ممکن است هنوز حیاتی حداقلی داشته باشند ، اما آنها نقش اندکی در جامعه ایفا می کنند.

کارگران در قبال در اختیار قرار دادن نیروی کاری خود ، مزد دریافت می کنند. مطمئنا آنها به مانند بردگان با زور شلاق به این کار تن نمی دهند و این قراردادی است که آزادانه و داوطلبانه میان کارگر و کارفرما بسته می شود. این ظاهر قضیه است اما وقتی با رجوع به اقتصاد سیاسی بپرسیم که سرمایه داران سود خود را از چه طریق حاصل می کنند ، چیزی که دنبالش بودیم برای ما روشن می شود یعنی: تضاد منافع کارگران با شیوه ی تولید.

سرمایه دار برای تولید کالا باید  پول خود را به صورت سرمایه استفاده کند. یعنی از سرمایه ی اولیه ی خود برای خرید موادخام ، ابزار تولید و نیروی کار استفاده کرده و سپس کالای نهایی را در بازار به فروش برساند. ارزش کالای نهایی ، از جمع ارزش مواد خام به کار رفته ، استهلاک ابزار تولید و مزدی که به کارگران داده شده ، حاصل می شود. اما اگر او این کار را بکند ، سودی برای او حاصل نخواهد شد. چون هرچه قدر که از پول کالای نهایی دریافت می کند را قبلا خرج کرده است. پس سود او از چه طریق حاصل خواهد شد؟ تنها وقتی که او به میزانی که کارگران برای او کار کرده اند، مزد ندهد. بنابراین کارگران باید برای سرمایه داری کار اضافه انجام دهند. او معادل ارزش کالایی که کارگران برای وی تولید کرده اند ، مزد نمی پردازد بلکه آنها را به صورت روزمزد و ... در اختیار گرفته و فقط تا جایی که آنها توان بازتولید نیروی کارشان را داشته باشند ( به بیان ساده تر بخور و نمیر) به آنها مزد می دهد و سپس کارگران مجبور اند مقداری کار اضافه برای کارفرما انجام دهند.از تقسیم مقدار کار اضافی بر کار لازم ، نرخ استثمار بدست می آید.

شیوه ی تولید سرمایه داری ، تنها با استثمار کارگران ممکن است و تولید کالاها تنها به انگیزه ی سودجویی سرمایه داران صورت می گیرد.بنابراین اگر می خواهیم تضاد منافع انسانها را با شیوه ای که این منافع را تولید می کند ، دریابیم،   این تضاد منافع را باید در رابطه ی کارگر و کارفرما یا تضاد کار و سرمایه ببینیم. اگر ما به دنبال دانشی هستیم که در پی تامین منافع واقعی انسانها باشد ، باید تضاد میان منافع اکثریت انسانها یعنی کارگران با سودجویی اقلیتی از انسانها یعنی سرمایه داران را رفع کنیم.

اما میزان نرخ استثمار چقدر است ؟ مقدار کاری اضافی معمولا چندین برابر کار لازم است. صنعت به اندازه ی کافی پیشرفت کرده است که هرکسی  با مقدار مناسبی کار در طول روز ، مایحتاج زندگی خود را تامین کند. بازارها و انبارها پر از کالاهاست اما کسی توانایی خرید آنها را ندارد. فقر و عقب ماندگی ، جهل و خرافات ، بیماری و گرسنگی و جنگ و نزاع  تمامی جهان را گرفته است فقط به خاطر اینکه شیوه ی تولید  که حیات میلیاردها انسان به انگیزه های سودجویانه ی اقلیت بسیار قلیلی از انسانها وابسته است.

نقد اقتصاد سیاسی ( که البته بسیار پیچیده تر از آنچیزی است که ما در اینجا گفتیم) به ما نشان می دهد که تضاد واقعی چه تضادی است. اما سئوال مهم این است که چگونه باید این تضاد را رفع کنیم ؟ چه کسی و کدام عامل تغییر می خواهد این کار عظیم را به سرانجام رساند؟ برای برداشتن گام مهم بعدی ، باید به علم دوم یعنی ماتریالیسم تاریخی بپردازیم.

No comments:

Post a Comment