Thursday, December 2, 2010

فمینیسم و قدرت طبقاتی


بل هوکس

اندیشه ی فمینیسم انقلابی همواره مسئله ی طبقه گرایی را در میان زنان مطرح کرده است. از همان آغاز ، در درون جنبش فمینیستی مبارزه ای بین مدل اصلاح طلبانه از رهایی ، که اساسا خواستار حقوق برابر زنان در مبارزه ی طبقاتی موجود است ، با مدل های انقلابی یا رادیکال وجود داشته که خواهان تغییر بنیادین در ساختار موجود هستند به نحوی که مدل های برابر و تعاون بتواند جایگزین پارادایم های قدیمی شود. درست مانند مبارزات رهایی بخش مسلحانه ی سیاهان ،  وقتی جمعیت سیاهپوست دسترسی بیشتری به مشاغل داشته باشد ، فراخوان برای پایان دادن به طبقات غیرضروری به نظر می رسد، فمینیسم انقلابی هم به همین شکل توسط فمینیسم اصلاح طلب که جریان اصلی بود کنار زده شد وقتی که زنان  و در وهله ی اول زنان سفید پوست تحصیل کرده با امتیاز طبقاتی ، کم کم به  قدرت طبقاتی به اندازه همتایان مرد خود ، دست یافتند.
وقتی جنبش فمینیستی معاصر اولین بار آغاز شد ،صرفا به خاطر حضور زنان طبقات ممتاز که برعلیه سلسله مراتب پدرشاهی و طبقاتی شان در درون یک طبقه  طغیان می کنند ،توجه رسانه های توده ای را به خود جلب کرد.در نتیجه ، مسائلی که مورد توجه عموم قرار گرفت ، مسائل مربوط به زنان کارگران یا توده های زنان نبود. یکی از این گروه  های کوچک زنان سفید پوست ممتاز و نخبه گروه بتی فریدان بود که تحت عنوان "مشکلی که نامی ندارد" می نوشت ، عبارتی که با حسن تعبیر ، افراد ناراضی را توصیف می کند که در خانه محدود می شوند و به عنوان زن خانه دار تحت انقیاد قرار می گیرند. مسئله ی آنها هم سیاست جنسیتی بود و هم سیاست طبقاتی چون با اینکه از خطرات زایمان در خانه شکایت می کردند ، اکثریت عظیمی از زنان در کشور جزو نیروی کار بودند. و بسیاری از این زنان کارگر ، که ساعت های طولانی در ازای دست مزدهای اندک در سر کار بودند و همچنان کار خانگی را هم انجام می دادند ، حق در خانه ماندن را همچون "آزادی" می دیدند.
این تبعیض جنسیتی یا ستم جنسی نبود که زنان ممتاز را از محیط کار بیرون از خانه دور نگه می داشت ؛ این واقعیت بود که کار رویاروی آنان ، کار بی مهارت و کم دستمزدی پیش روی تمامی زنان کارگر بود.این گروه نخبه از زنان تحصیل کرده بهتر بود در خانه باقی بماندند به جای اینکه کار نوعی ِ تعداد عظیمی از زنان طبقه ی کارگر با درآمدهای متوسط را انجام دهند. گهگداری ، چند تا از این زنان هم که می خواستند بیرون از خانه کار کنند و این کار را هم می کردند ، اغلب هم با وظایفی پایین تر از مهارت های تحصیلی شان ، با مقاومت شوهرانشان روبرو می شدند. همین مقاومت بود که  مسئله ی کار بیرون از خانه ی آنان را به تبعیض جنسیتی تبدیل کرد و مخالفت با پدرشاهی را پلاتفرم سیاسی برای تغییر کرد و نه مبارزه ی طبقاتی.
زنان سفید پوست اصلاح طلب از همان آغاز با امتیاز طبقاتی از قدرت و آزادی که آنها می خواستند آگاه بودند یعنی از آزادی که مردان هم طبقه ی خودشان از آن بهره مند بودند. مقاومت آنها با سلطه ی مردانه ی پدرشاهی در قلمروی کارخانگی ، برای آنها سطح ارتباطی فراهم آورد که توانستند فراتر از طبقه ی خودشان با زنانی که از سلطه مردانه خسته شده بودند ، متحد شوند. زنان که لزبین بودند ، از تمامی نژادها و طبقات ، در صف جلوی رادیکال کردن ِ مقاومت معاصر زنان در مقابل پدرشاهی بودند تا حدی به این خاطر که گرایش جنسی آنها از پیش ایشان را بیرون از قلمروی برتری و حمایت دگرجنس گرا قرار می داد ، هم در خانه و هم در محیط کار. آنها صرف نظر از طبقه شان ، مطرودین اجتماعی بودند ، اهداف سوء استفاده و تمسخر پدرشاهی. آنها همه با هم برخلاف همتایان دگرجنس گرای خود ، از نظر اقتصادی به مردان برای حمایت شان نیاز نداشتند. آنها مزد برابر برای کار برابر را می خواستند و نیاز داشتند. تفکر فمینیستی رادیکال و انقلابی هرچه بیشتر توسط زنان لزبین تولید می شد که تاریخچه ی شخصی طولانی تری از مفاهیم پدرشاهی از نقش زنان داشتند.
نظریه پردازان فمینیسم و لزبین در میان اولین کسانی بودند که با بیان دیدگاه های خود به زبانی ساده فهم ، مسئله ی طبقه را در گروه های جمعی  و آگاهی بخش بیان کردند. زنان دگرجنس گرای چپ گرا و فرهیخته که اغلب درباره ی طبقه می نوشتند ، در دام زبان تخصصی آکادمیکی باقی ماندند  که باعث می شد پیام آنها دور از دسترس توده ی زنان باقی بماند. در اوایل دهه ی هفتاد ، نوشته های منتخبی مانند "طبقه و فمینیسم " به سردبیری شارلوت بونچ ( Charlotte Bunch) و نانسی مایرون( Nancy Myron) ، مقالاتی را توسط زنان از پس زمینه ی طبقاتی متفاوت منتشر کرد که مسئله ی طبقه گرایی را در جمع فمینیست ها مطرح کرد. هر کدام از این مقالات بر این واقعیت تاکید می کرد که طبقه صرفا مسئله ی پول نیست. ریتا مایی براون در مقاله اش (Rita Mae Brown) ( کسی که در زمان خودش نویسنده ی مشهوری نبود.) به وضوح توضیح می داد که : "طبقه بیش از تعریف مارکس از رابطه با ابزار تولید است . طبقه رفتار شما ، فرضیات پایه ای شما را هم در برمی گیرد ، اینکه چگونه یاد می گیرید رفتار کنید ، چه انتظاراتی از خودتان و از دیگران داشته باشید ، درک تا درباره ی آینده چگونه باشد و چگونه مسائل را می فهمید و حل می کنید ، چگونه فکر می کنید ، احساس می کنید و عمل می کنید." زنانی که از طبقات مختلف وارد گروه های فمینیستی شدند اولین بار دریافتند که یک اتحاد از تمامی زنان که با پدرشاهی بجنگد وجود نخواهد داشت تا زمانی که با مسئله طبقه برخورد نشود.
البته  پیش از اینکه طبقه در دستور کار قرار گیرد ، زنان در رابطه ی بین طبقه و نژاد ، با آن مواجه شده بودند. و وقتی این مسئله مطرح شد ، معلوم بود که زنان سیاه پوست در  هرم اجتماعی قرار دارند. ابتدا زنان  سفید پوست تحصیل کرده از پس زمینه های طبقه ی کارگر ، بیش از زنان سیاه پوست از تمامی طبقات در جنبش فمینیستی مشهود بودند. آنها اقلیتی در جنبش بودند اما صدای یک تجربه بودند. آنها بهتر از هم جنسان سفید پوست طبقات ممتاز خود ارزش مفاومت درباره ی سطه ی جنسیتی ، طبقاتی و نژادی را می دانستند.
آنها می دانستند که این مانند حرکت از پایین به بالاست. بین آنها و رفقای طبقات برتر خود ، تضادی بر سر رفتار  و برخورد مناسب وجود داشت. کلتا رید (Coletta Reid) و شارلوت بونچ در مقاله شان با عنوان "انقلاب در خانه آغاز می شود." توضیح دادن که این تجربیات طبقاتی متفاوت چگونه بیان می شود : "اغلب خصوصا برای زنان طبقه ی متوسط  رو به بالا همه چیز با یک انفعال ممتاز می تواند به آسانی پیشرفت کند. کسی با این امتیاز طبقاتی می تواند عرفا فکر کند که نیازی به جنگ نیست و خودمان می توانیم هرچیزی را با کوشش خودمان بدست آوریم.همه چیز قابل دست یابی است. چون او با قوانین طبقاتی عالی از زندگی ساخته شده است ، دوست ندارد که برای مردم ، جزم اندیش ، متخاصم یا تحمیل کننده یا غیرمتسامح به نظر برسد." در جنبش فمینیستی رادیکال آمریکا ، زنان از بک گراندهای طبقاتی ممتاز سیاست های انضمامی ِ مبارزه ی طبقاتی با چالش های زنان کمتر ممتاز روبرو می شوند اما همچنین از آنها مهارت های جسورانه و روش های سازنده برای از عهده آمدن بر چالش را می آموزند.
اما در حلقه های اصطلاح طلبان ، زنان سفید پوست طبقات حاکم اغلب برای زنانی که در وضعیت طبقاتی یا رنگ پوستشان  سهیم نیستند ، روشن می کنند که این جنبش آنهاست ، اینکه آنها متصدی امر هستند و نیازهای آنها در دستور کار قرار خواهد گرفت. مسائل فمینیسم اصلاح طلب بر کسب برابری اجتماعی با مردان طبقات حاکم در ساختار اجتماعی حاکم متمرکز است .  این دلمشغله ها دقیقا با ترس پدرشاهی سرمایه داری و قدرت طلب همراستاست که قدرت سفیدپوستان از بین خواهد رفت اگر رنگین پوست برابر یکسانی به قدرت و امتیاز اقتصادی دست یابد. در نتیجه ، این حمایت فمینیست اصطلاح طلب قدرتمند و سفیدپوستی را بوجود می آورد که قادر است پدرشاهی اصلی سفید پوست مردانه را تقویت کرده در حالیکه سیاست های رادیکال فمینیسم را تحلیل می برد. متفکرین فمینیست سفیدپوست انقلابی ،با همکاری در مطبوعات آلترناتیو ، خشم خود را از آن بیان کردند . ماری بارفوت به تندی در مقاله اش با نام "ظهور قتل عام سیاه پوستان" توضیح می دهد : "زنان سفید پوست ، خشمگین و زخم خورده ، که معقتدند جنبش زنان دهه ی هفتاد به معنای رفاقت میان زنان است ، کسانی که از زنان میانه رو احساس خیانت می کنند. توسط زنانی که به خانه ی پدرشاهی بازگشتند . اما جنبش زنان هرگز جنبه ی پدرانه ی خود را ترک نکرد ... در آنجا هیچ جنگی نبود. و هیچ آزادی. ما در احساس قتل عام سهیم شدیم و از آن لذت بردیم . ما خواهران پدرشاهی هستیم و حامیان راستین ستم طبقاتی و ملی. ...پدرشاهی در بالاترین شکل خود در مقیاس جهانی امپریالیسم است. اگر ما خواهر پدرشاهی هستیم و می خواهیم با او سهیم باشیم ، پس در نهایت ما از این سیستم و هرچیزی هم که از آن بدست آورده حمایت کرده ایم." زنان سفید پوست اصلاح طلب در خیانت خود به فمینیسم رادیکال ر تنها در نبودند.
بسیاری از زنان رنگین پوست با جایگاه نسبتا بالا که به فمینیسم گرایش مبهمی داشتند ، بر خر مراد منافعی که از مبارزه در عدالت جنسیتی به دست آورده بودند سوار شدند ( ترفیع شغلی ، موقعیت همچون رهبر و غیره). فمینیسم آمریکایی که مبتنی بر طبقات آکادمیزه شده است زمینه را برای رادیکال زدایی فراهم کرد و برای و مطالعات جنسی را مملو از این زنان و مردان فرصت طلب کرده که به سادگی علاقه ای به تغییر ریشه ای جامعه نداشتند. با اینکه بسیاری از زنان سفید پوست فمینیسم کم کم تمایل یافتند که درباره ی نژاد صحبت کنند و نژاد پرستی دهه ی هشتاد را اعتراف کردند ، اما درباره ی طبقه و ترس ، تمکین و نفرت آشکارشان از فقرا و طبقه کارگر  صحبتی به میان نیاوردند. تا دهه ی نود ، زنان سفید پوست نژاد را براحتی در مطالعات جنسی موجود تلفیق کردند بدون اینکه این کار آکادمیکی را به جنبش فمینیستی متشکل پیوند بزنند و پدرشاهی سرمایه دار سفیدپوست و انحصارطلب را به چالش بکشند.
همانطور که زن طبقه ی حاکم دسترسی بیشتری به قدرت اقتصادی مردان طبقات حاکم بدست آوردند، مباحث فمینیستی هم درباره ی طبقه دیگر یکی نبودند. در عوض ، زنان تشویق شدند که منافع اقتصادی ِ دولتمند را به عنوان نشانه ای مثبت برای تمام زنان بنگرند. در واقعیت ، این منافع به ندرت چیزی را برای زنان فقیر و طبقه ی کارگر تغییر می داد. و از آنجایی که مردان طبقات حاکم  در محیط خانه سرپرست نشدند ، آزادی زنان طبقات حاکم از تمامی نژاد ها هم نیازمند افزایش انقیاد زنان طبقه ی کارگر بود. وقتی زنان طبقات حاکم خانه را برای کار ترک گفتند ، کسی را باید در خانه نگه می داشتند تا به این کار کثیف رسیدگی کند.
به هیچ روی برای زنان طبقه ی حاکم وجود نداشت که قدرت  و منزلت اقتصادی بیشتری کسب کنند درحالیکه همزمان اعتبار فمینیستی را در رویارویی با مسئله ی طبقه حفظ کنند. از آنجایی که مردان پدرسالار تمامی طبقات به انقلاب فمینیستی نپیوسته بودند پس آگاهی و رفتارشان را برای زنان طبقات حاکم تغییر دادند تا اغلب آنها که سفید پوست بودند ، منافع برابری را با مردان طبقه ی خودشان به چنگ آورند، پس آنها بایستی استثمار  و انقیاد اقتصادی را بر اساس جنسبت برای زنان فقیر و کارگر می پذیرفتند و مورد اغماض قرار می دادند. برای مثال : به لحاظ سیاسی صحیح نیست که برای آغاز جنبش فمینیستی ، زن دیگری را بکار اندازید ( زنی که اغلب چیزی بیش از زن رنگین پوست و مهاجر با مزد پایین و ساعت های کاری نامعقول نیست) که از کودکان شما مراقبت کند و خانه تان را تمیز کند تا شما آزاد بشوید و بیرون از خانه کار کنید. همانطور که جنبش پیشرفت می کرد و زنان قدرت طبقاتی بیشتری کسب می کردند ، این کارها پذیرفتنی تر می شد.
در دهه ی نود ، نبرد با ساختار اجتماعی موجود بهای به اصطلاح آزادی بود. در پایان این دهه ، زنان سفید پوست طبقه حاکم و همتایانشان از دیگر نژادها ، برابری اجتماعی و امتیاز طبقاتی را با مردان هم طبقه ی خود را به آزادی برای خودشان و خواهران استثمار شده و ستمکش خود ترجیح دادند. این نبرد به بی ثبات کردن جنبش فمینیستی یاری رساند .نقد فمینیسم اصلاح طلب را استوار کرد ، فمینیستی که می گفت مردان سفید پوست از خقوق برابر برای زنان در محیط کار به بهای قدرت طبقاتی خانواده های طبقه ی متوسط و به بالای خود ، حمایت کرده اند ( خانواده هایی که نتیجه ی مستقیم سرکوب اقتصادی اند.) در نتیجه ، این کار همانطور که زن سفید به سرعت در قدرت مردان ذینفع می شد ، مستقیما کنش مثبت را که مبارزه ی حقوق مدنی به نفع سیاهپوستان انجام می شد را از بین برد .
وقتی زنان موقعیت و قدرت طبقاتی بیشتری را کسب کردند بی آنکه به روشی متفاوت از روش مردانه عمل کنند ، سیاست فمینیستی از بین رفت. توده ی زنان احساس خیانت کرد. زنان طبقه ی متوسط و رو به پایین که ناگهان مجبور شدند با عنوان فمینیسم به نیروی کاری تبدیل شوند ، احساس آزادی نکردند ، چون پیشتر با این واقعیت مواجه شده بودند که کار بیرون از خانه به معنای انجام ندادن کارهای خانه نیست. طلاق بدون نیاز به ارائه ی دلیل ( No-fault)   این حقیقت تلخ را نشان داد که از نظر اقتصادی بیشتر به نفع مردان است تا زنان. زنانی که در ازدواج های طولانی مدت به لحاظ اقتصادی توسط شوهران ثروتمند و یا حتی کارگر ، تامین می شدند همانطور که طلاق شایع تر می شد ، از طلاق به لحاظ اقتصادی در مصیبت افتادند چرا که مدت های طولانی بدون دستمزد در خانه کار کرده بودند. این زنان احساس می کردند که توسط جنس گرایی عرفی به نقش زن در خانه بمان محکوم شده اند و از فمینیست هایی که می گفتند کار آزادی بخش است احساس خیانت می کردند چون در می یافتند برای زنان مسن از هر طبقه ای که دوران مدیدی را بی کار زندگی کرده اند ، فرصت های شغلی اندکی وجود دارد.
همانطور که زنان سیاه پوست و دیگر زنان رنگین پوست می دیدند که زنان سفیدپوست از طبقات حاکم منفعت اقتصادی بیشتری در محیط کاری از هر گروه دیگری از فمینیست های اصلاح طلب دارند ، صرفا دوباره تاید کردند که فمینیسم چیزی متعلق به زن سفیدپوست بوده است. به مردان این گروه ها  این اعتماد را داد که دوباره تاکید کنند که جنبش زنان از همان آغاز هم راهی برای حفظ مردان سیاه پوست کارگر یا مردم از هر رنگی را در جای خود نگه دارد. این مردان جنس گرا علاقه ای به پیوستن به متفکرین فمینیست انقلابی یا رادیکال نداشتند تا کنترل فمینیست اصلاح طلب را از این جنبش بردارند و استراتژی های مترقی تری را جای آن بگذارند.
فمینیسم انقلابی یا رادیکال این دیدگاه را از جنبش فمینیستی پیش برده است که باید طبقه گرایی با نقد و به چالش کشید. برخلاف تاکید فمینیسم اصلاح طلب که کار کردن زنان در بیرون از خانه آزادی بخش است ، پارادایم تغییر اجتماعی انقلابی تاکید می ورزد که آموزش برای آگاهی انتقادی اولین گام در فرآیند دگرگونی فمینیستی است. از این رو زنان ، مردان و کودکان می توانند مدافعان سیاست های فمینیستی باشد چه کار بکنند و چه نکنند. پس دخالت در تمامی حیطه های ساختار موجود گام بعدی است. این دخالت ممکن است شکل تغییر ریشه ای یا اصلاح طلبانه به خود بگیرد. برای مثال فمینیست های رادیکال و انقلابی که نظریه فمینیستی را ایجاد کردند اما فاقد مدرک دکترا بودند ، تشخیص دادند که کار ما کاملا مورد غفلت قرار می گیرد اگر ما کاملا وارد سیستم آکادمیکی پدرسالار نشویم. نزد برخی از ما ، این به معنای کار برای گرفتن دکترا بود حتی وقتی علاقه ای به مشاغل آکادمیک نداشتیم. برای موفقیت در این سیستم ما مجبور بودیم استراتژی هایی را توسعه دهیم که ما را قادر می سازد کار مان را بدن مصالحه ی سیاست ها و ارزش های فمینیستی مان انجام دهیم. این وظیفه ی آسانی نبود ، با این حال ما آنرا انجام دادیم. برخی از ما ، از دل طبقه ی کارگر ، موقعیت طبقاتی اش را تغییر داد و وارد صفوف طبقات حاکم شد. ما دریافتیم که استقلال اقتصادی یک هدف تعیین کننده برای جنبش فمینیستی است . با وجود این ، ما همچنین معتقدیم که یک باور با تجربه تایید می شود ، این که آن برای ما کسب قدرت طبقاتی ممکن است بدون اینکه به اتحاد مان با مردم طبقه ی کارگر خیانت کرده باشیم. یک راه رسیدن به این هدف به سادگی زندگی کردن ، سهیم کردن منابع و رد مصرف گرایی هدونیستی و سیاست های حریصانه است. هدف ما این نبود که ثروتمند بشویم بلکه می خواستیم از نظر اقتصادی مستقل باشیم. تجارب ما مغایر با این فرض است که زنان فقط با همدستی با پدرسالاری سرمایه داری موجود می توانند به لحاظ اقتصادی مستقل شوند.
متاسفانه ، کار متفکرین فمینیست رادیکال ، زن یا مرد ، به ندرت توجه گسترده ای را دریافت کرد. وقتی هم توجهی می شود ، اغلب توسط دسته بندی های محافظه کار به عنوان فمینیست بی اعتبار می شوند. یک تعریف پایه ای از فمینیسم این است که این جنبشی است برای پایان دادن به جنس گرایی و استثمار و  ستم جنس گرا. نمی توان هم فمینیست بود و هم محافظه کار ؛ این یک تناقض بنیادین است. البته زنان طرف پدرسالاری لیبرال و محافظه کار که  از منافع طبقاتی شان حمایت می کنند ، به اندازه ی موثر با استفاده از رسانه ی توده ای برای محو مسائل استفاده کرده اند و الان به نظر می رسد که فمینیسم برای همه مردم ، هرچیزی می تواند باشد.  از آنجایی که متفکرین فمینیست اصلاح طلب که  جریان اصلی فمینیسم را تشکیل می دهند در مبهم کردن نظریه و عمل رادیکال نقش دارد ، با نیروهای خصوصا محافظه کار تبانی کرده تا جنبش فمینیستی را دیگر چیزی حائز اهمیت ندانند ، اینکه ما در مرحله ی پسافمینیستی هستیم و اینکه آزادی یک امر غیرممکن است. این موضع گیری کسب منفعت در ساختار طبقاتی موجود را به تنها امید تبدیل می کند. جالب اینجاست که سیاست عمومی ضد فمینیستی همواره نابودی حقوق کسب شده توسط مبارزات فمینیستی است طوری که زنانی که امتیاز طبقاتی را با تبانی با پدرسالاری سرمایه داری و انحصارگر بدست آورده اند ، در دراز مدت این حقوق را از دست خواهند داد.
تنها امید اصلی رهایی فمینیستی در این بینش نهفته است که روش های سیستم های درهم تنیده ی طبقاتی ، نژادی و جنس گرایی را در استثمار و ستم زنان با هم مشاهده کند. زنان غربی قدرت طبقاتی و نابرابری جنسیتی بیشتری را کسب کرده اند چون پدرسالانری انحصار سفید پوست در تمام جهان توده ی زنان جهان سوم را در انقیاد خود گرفته است. در این کشور، نیروهای مرکب از صنعت موفق زندان ( سیستم امنیتی آمریکا-م ) و رفاه مبتنی بر پیدا کردن کار برای کارگران بی کار همراه با سیاست های مهاجرتی محافظه کارانه شرایطی ایجاد می کنند تا بندگی قراردادی مورد اغماض قرار گیرد.  نتیجه ی این رفاه زنان  و کودکانی در موقعیت طبقاتی فرودست است که مورد سوء استفاده و استثمار توسط ساختارهای سلطه ی موجود قرار گرفته اند ، و این بیشتر معلوم می شود که آزادی ِ زنان با امتیاز طبقاتی منوط است به بندگی گروه های فرودست.
با وجود واقعیت های متغیر طبقه در کشور ما ، افزایش شکاف بین غنی و فقیر ، زنانه کردن مداوم فقر ، ما ناامیدانه نیاز به جنبشی رادیکال و توده ای هستیم که بتواند بربنیان قدرت گذشته استوار شده ، از جمله ی حقوق مثبت بدست آمده از اصلاح ، در حالیکه جهتی جدید را نشان دهد و بررسی از تفکر و کنش فمینیستی موجود بکند که صرفا دچار بدفهمی است. همچنین مهم است که یک جنبش آگاه اول و مهمتر از همه کارش از درک شرایط انضمامی طبقه ی کارگر و زنان فقیر ریشه داشته باشد. هنوز زمان این است که زنان در آمد کمی از خانه داری بدست آورند. زنان فقیر و طبقه ی کارگر از طریق رفاه مترقی فرصتی برای خانه داری خودشان بدست خواهند آورد ، این گامی به سوی آینده خواهد بود. ایجاد خانه داری مطابق اصول فمینیستی ، گام دیگری است که مبارزه ی فمینیستی را با توده ها متناسب می کند. این ها تنها مثال های معدودی از نیازهایی است که باید برآورده شود.
به رغم راه های که متفکرین اصلاح طلب در مسائل طبقاتی پیاده می کنند تا سیاست فمینیستی را تحلیل برند ، تنها جنبش برای عدالت اجتماعی در جامعه ی ماست که بر یک راه مقدماتی بر مسائل زنان و کودکان تمرکز می کند. اگ زنان نقش مهمی در مبارزه برای پایان دادن به نژادپرستی و جامعه ی طبقاتی ایفا می کنند ، پس بدوا به آگاهی فمینیستی نیاز دارند . رها کردن جنبش نشانه ی دیگری از تبانی است. سیاست فمینیستی انقلابی و رادیکال پیام امید  و نیز استراتژی را برای قدرت بخشیدن به زنان و مردان تمامی طبقات می دهد . فمینیسمم برای همه است.

No comments:

Post a Comment