Thursday, December 2, 2010

از چشمان مارکسیسم - بخش هشتم


 در بخش پیش ، دریافتیم که تضاد فرد و جمع ، یک تضاد ذهنی و انتزاعی نیست ، بلکه تضادی است ملموس و واقعی در رابطه ی اکثریت کسانی که مجبور به فروش نیروی کار خویش هستند و سرمایه دارانی که این نیروها را در خدمت خود گرفته و آنها را استثمار می کنند. وقتی کلمه ی استثمار را به کار می بریم ، تنها یک مفهوم ضداخلاقی معادل ستم و سلطه را مد نظر نداریم. این یک واقعیت اقتصادی است که از تقسیم میزان ساعات کار اضافه ای که از گرده ی کارگر کشیده می شود بر میزان ساعات کار لازم برای بازتولید نیروی کارش بدست می آید. تمامی انگیزه های تولیدی که حیات یک جامعه به آن وابسته است ، صرفا در گروی بهره کشی و استثمار اقلیتی از سرمایه داران برای سودجویی است.ریشه ی تمامی تضادهای بین  منافع ما و جامعه که باعث می شود اکثر مردم با وجود پیشرفت فن آوری و شیوه های تولید و ارتباطات ، از گرسنگی و فقر ،جنگ، بیکاری ، ناامنی ، تبه کاری ، افیون و خرافات مختلف رنج ببرند، در همین جاست. بورژوازی تمامی علوم و دانش و رسانه های خود را به کار می گیرد تا چشم مردم را بر این واقعیت ساده ببندد.
 اما چگونه چنین شیوه ی تولید عقب مانده و ناعقلانی بوجود آمده است که عده ای سرمایه دار منفرد ، زندگی میلیاردها انسان را به تباهی بکشند؟ با نقد اقتصاد سیاسی شیوه ی تولید را به صورت همزمانی بررسی کردیم ، نشان دادیم که این شیوه ی تولید با خرید نیروی کار توسط سرمایه داران و استثمار آنان حرکت می کند.اما اکنون می خواهیم ، شیوه ی تولید را به صورت در زمانی بررسی کنیم یعنی آنرا با آنچه که قبلا بوده است بررسی کنیم. شیوه ی تولید سرمایه داری ، یک شیوه ی ازلی و ابدی نیست ، در طول تاریخ در اثر پیشرفت فن آوری و تغییر نوع مالکیت غالب ، بوجود آمده و در اثر پیشرفت بیشتر هم از بین خواهد رفت و جای خود را به شیوه ی تولید پیشرفته تری خواهد داد. بنابراین اگرچه از یکسوی این شیوه ی تولید و زندگی با  منافع ما به عنوان کسانی که در جامعه زندگی و کار می کنیم ، تضاد دارد و عقب مانده جلوه می کند ، از سوی دیگر ، این بهترین شیوه ی تولیدی است که تاکنون بوجود آمده است. نگاه دیالکتیکی به ما می گوید که ما همین آگاهی از عقب ماندگی و نارضایتی از زندگی خود را از همین شیوه ی موجود و درک تضاد با آن بدست آورده ایم. شرایط عینی تغییر کرده و با شرایط ذهنی ما در تضاد می افتد. آنگاه ذهنیت ، شراط عینی را تغییر داده و شرایط جدیدی به دست می آید. همین شرایط جدید ، از نو ذهنیت و آگاهی ما را به مرحله ای بالاتر برده و دوباره تضادهای دیگری را با شرایط موجود کشف می کنیم و ما به همین طریق پیشرفت می کنیم. اگر شما یک طراح ، برنامه نویس یا صنعتگر ، آزمایشگر یا حتی هنرمند باشید ، متوجه می شوید که در کار خود نیز به همین روش دیالکتیکی پیشرفت می کنید. ابتدا یک طرح را پیاده سازی می کنید ، بعد از پیاده سازی  و کاربرد آن در عمل ، متوجه نقایص آن شده و سپس در طراحی بعدی ، مشکلات را برطرف می کنید. تا زمانی که برنامه و طرح را اجرا نکنید ، به عبارت فلسفی تر ، تا زمانی که ذهن، تجسم و تعین نیافته باشد ، پیشرفتی در کار نخواهد بود.
این پیشرفت که در شرایط  فردی یک آزمون و خطای ساده به نظر می رسد، در تحولات اجتماعی ، پیشرفتی عظیم ، پیچیده و تاریخی است که باید مسیر حرکت آنرا بشناسیم . اما رخدادهای اجتماعی بسیار کثیرتر از این حرفهاست. این مشکل پیش می آید که کدام حرکات و جهات را باید لحاظ کنیم و با نگاه به کدام یک از عوامل است که این پیشرفت را بهتر تشخیص خواهیم داد. مارکسیسم این عوامل را به دسته ی عوامل روبنایی و زیربنایی تقسیم می کند.با بررسی شیوه ی تولید ، نوع مالکیت و روابط اقتصادی و نوع مبادلات است که می توانیم پیشرفت دیالکتیکی میان انسانها و محیط اجتماعی شان را در طول تاریخ دریابیم. ما با بررسی ایده ها ، آموزه ها ، فرجام پادشاهان و جنگ ها ، یا حوادث سیاسی و فرهنگی ، نمی توانیم این پیشرفت را به خوبی عوامل زیربنایی درک کنیم. دانشی که به بررسی پیشرفت دیالکتیکی عوامل زیربنایی جامعه یعنی شیوه ی تولید و روابط مادی و عینی انسانها در جامعه می پردازد ، ماتریالیسم تاریخی نام دارد. یعنی اینکه تاریخ را با نظر به عوامل زیربنایی ، بررسی کنیم.
باز هم در اینجا مارکسیسم با اتهامات دروغین و بی ربط روبرو می شود. عده ای می پندارند مارکسیسم مدعی است که زیربنا یعنی اقتصاد ، علت و تعیین کننده ی شرایط روبنایی مانند فرهنگ و سیاست است. یا مثلا مارکسیسم جبرگراست و نقشی برای اراده ی انسانها در تاریخ قائل نیست! از بخش های اولیه، می دانیم که مارکسیسم اصلا قصد ندارد روابط علی و معلولی میان  پدیده های جامعه را کشف کند.همچنین قرار نیست مانند یک طالع بین ، آینده ی تاریخی جوامع را پیشگویی کنیم. نکته ی دوم اینجاست که تقسیم بندی عوامل به زیربنا و روبنا از این جهت است که ما گفتیم با بررسی عوامل زیربنایی بهتر می توانیم تضادهای بنیادین و ضروری را کشف و درک کنیم. بنابراین همانطور که لوکاچ در " تاریخ و آگاهی طبقاتی" می گوید عامل زیربنایی از نظر روش شناسی مرجح است.نه تنها مارکسیسم برای اراده نقش مهمی قائل است، بلکه اصلا هیچ گزاره ای را بدون در نظر گرفتن سوژه ی شناسنده و تغییر دهنده ، صادر نمی کند. اجازه دهید به همین جواب قناعت کنیم  و بگذاریم بورژوازی که در پس این اتهامات دروغین ، منافع طبقاتی خود را دنبال می کنند ، به یاوه گویی خود ادامه دهد.
با نظر به ماتریالیسم تاریخی ، در می یابیم که شیوه ی تولید سرمایه داری ، از پیشرفت مالکیت بر صنایع و ابزارآلات تولید بدست آمده است. یک دوره ی پیشتر ، کشاورزی، بخش غالب ثروت مردم را در جامعه تولید می کرد و صنایع به پیشه وری و کارگاه های کوچک محدود بود. بنابراین مالکیت بر زمین ، مالکیت اصلی بوده و چنین مالکیتی ، نظام فئودالی یا ارباب و رعیتی را ایجاب می کرد.( که این نظام نیز خود از پیشرفت شیوه ی تولید برده داری بدست آمده است) به تدریج با پیشرفت صنعت ، مالکیت بر زمین که پیشتر نامنقول بود ، منقول شد ، امتیاز فئودال ها و اشراف لغو شد و بورژوازی نوظهور را به قدرت رساند. همچنین کشاورزان و رعایا به کارگران روزمزد شهرهای صنعتی و تازه تاسیس تبدیل شدند.
ماتریالیسم تاریخی به ما نشان می دهد که شیوه ی تولید سرمایه داری ، طبقه ی جدیدی به نام پرولتاریا را ایجاد کرده است ، یعنی کارگران روزمزدی که با فروش نیروی کار خود امرار معاش می کنند. دهقانان و پیشه وران ، هرچه بیشتر با پیشرفت صنعت و فن آوری ، اهمیت و نقش تاریخی خود را از دست می دهند و جامعه حول دو طبقه ی پرولتاریا و بورژوا ، قطب بندی می شود.
ما در بخش پیش نشان دادیم که تضاد واقعی ، تضاد میان انسانها و شیوه ی تولید سرمایه داری است. ماتریالیسم تاریخی به ما نشان می دهد که چه کسی ، یا چه عاملی باید این تضاد را حل کند :  طبقه ای که در رابطه ی تولیدی ، کار خود را به فروش می رسانند و استثمار می شوند. بنابراین اگر نقد اقتصاد سیاسی ، تضاد کار و سرمایه را به ما نشان می دهد ، ماتریالیسم تاریخی ، عامل تغییردهنده و راه تغییر را مشخص می کند. ما به عنوان کسانی که بر نیروی بازو یا ذهن خود برای زنده ماندن در این جامعه ، متکی هستیم ، به عنوان کسانی که باید با استخدام شدن و فروش نیروی کاری خود ( از هر نوعی که تصور کنید ) ، امرار معاش کنیم ، به معنای واقعی به یک طبقه یعنی پرولتاریا تعلق داریم. تضادی که مانع برآوردن نیازها ، امیال و منافع ما می شود ، تضادی که باعث می شود تمام امروز را کار کنیم اما از نان فردای خود اطمینان نداشته باشیم ( و تمامی کسانی که این جمله را می شنوند و آنرا واقعی و ملموس می یابند و نه شعاری بیهوده) ، ناشی از عقب ماندگی شیوه ی تولید سرمایه داری و استثمار ماست. عامل این تضاد ، طبقه ای است که این شیوه ی تولید آنرا بوجود آورده و آنرا با یکدیگر هم سرنوشت کرده است. راه حل و رفع تضاد ، اشتراکی شدن ابزار تولید است، چرا که تنها با جدایی صاحبین ابزار تولید از صاحبین نیروی کار است که چنین شیوه ی تولید عقب مانده و غیرانسانی بوجود می آید. وظیفه ی ما برای رفع تضاد ، تسخیر ابزار تولید است. بورژوازی این ابزار تولید را به صورت تاریخی غصب کرده و این ابزارآلات را بدست همین کارگران و از دزدیدن نیروی کار آنان ساخته است. اما آیا ما حق داریم  بورژوازی را از مالکیتش محروم کنیم؟  آیا ما حق داریم مالکیت کسی را از او سلب کنیم؟ در بخش بعدی این مسئله را بررسی می کنیم.

No comments:

Post a Comment