این مقاله تلاش می کند تحلیلی مناسب و مستدل درباره شرایط و راهکارهای مبارزه ی کنونی مردم ایران برعلیه حکومت استبدادی جمهوری اسلامی ارائه دهد. ما تلاش می کنیم با روش تجزیه و تحلیل ، یعنی ابتدا درک مسئله و سپس تجزیه مورد به عوامل سازنده و ضروری ، و انتخاب عناصر لازم و کافی، نتیجه ی منطقی را کسب کنیم. بیایید بدون توسل به احساسات کور از روشی منطقی برای درک شرایط کنونی استفاده کنیم. برای انجام هر کاری باید هدف ، روش ، ابزار( در اینجا رهبری) و راهکارهای ضروری برای اقدام مشخص شود.یعنی می خواهیم چه کنیم ، به چه روشی، با چه ابزاری و چه کارهایی باید انجام دهیم.
اولین مسئله تعیین هدف است . جنبش اعتراضی مردم به چه سمت و سویی خواهد رفت و چه هدفی را برای خود باید در نظر گیرد؟ در اینجا دو نوع مخالفت با حاکمیت قابل تصور است :
1. کسانی که به این دلیل بخشی از این جنبش اعتراضی هستند که از دایره ی قدرت و مناصب موجود طرد و به بیان دیگر تصیفه شده اند. این دسته همان نیروهای اصلاح طلب هستند.
2. کسانی که هدف آنها نابودی نظام جمهوری اسلامی است چرا که زندگی تحت انقیاد حاکمیت استبدادی را برای خود ناممکن و تحمل ناپذیر می یابند.
اکنون سئوال این است که آیا کسانی با این دو انگیزه ی متفاوت می توانند تحت یک جنبش با یکدیگر متحد شوند؟ منطق حکم می کند از آنجایی که هدف دسته ی اول ، بازگشت به دایره ی قدرت است، هر زمان که جهوری اسلامی در خطر سقوط قرار گیرد ، با پذیرش و توافق دوباره با جناح تصفیه شده ی اصلاح طلب می تواند با آنان به سازش برسد. طبیعی است که ایشان با رسیدن به هدف خود یعنی بازگشت به قدرت ، جنبش را به حال رها خواهند ساخت و به آن خیانت خواهند ورزید.
آیا بازگشت این جناح به درون حاکمیت ، به معنای پایان استبداد جمهوری اسلامی خواهد بود؟ آیا آنها مطالبات آزادی خواهانه ی مردم را به عنوان یک شرط ضروری برای بازگشت به قدرت روی میز مذاکره خواهند گذاشت؟ تجربه ی گذشته ی دوران خاتمی و عقب نشینی سریع او در جریان وقایع 18 تیر 1378 ، ما را وا می دارد که به این سئوال جواب خیر بدهیم. سوای تجربه ی گذشته ، آنها آنچنان در موقعیت ضعف هستند که نتوانند چنین مطالباتی را به طرف مقابل تحمیل کنند بلکه ابتدا منافع جزئی خود را پی گیری خواهند کرد. نکته دلسرد کننده این است که آیا این همه هزینه ( زندانها ، کشتار بی رحمانه ، شکنجه ها و...) که به مردم تحمیل شده است صرفا برای تغییرات جزئی در بافت قدرت جمهوری اسلامی است؟ کسانی که مطالبات مردم را به پس گرفتن رای تقلیل می دهند در پس کلمات صرفا دموکراتیک و زیبا ، چنین هدف حداقلی و خیانتکارانه ای را دنبال می کنند. نکته ی مهمتر اینکه دستاوردی که با بخشش و ترحم یا حتی عقب نشینی ظاهری جمهوری اسلامی و ولایت فقیه صورت پذیرد به آسانی و در آینده ای نه چندان دور پس گرفته خواهد شد، همانطور که دولت احمدی نژاد براحتی تمامی فضای نسبتا آزاد اما کاذب دوره ی خاتمی را محو ساخت. باید یاد بگیریم که آزادی یک حق است که باید گرفته شود و نه یک بخشش از سوی فرد مستبد.
بنابراین به هیچ روی جنبش اعتراضی مردم نمی تواند این دو انگیزه ی متفاوت را با خود حمل کند. نمی توان هم برای بازگشت به حلقه مستبدین مبارزه کرد و هم برای سرنگونی استبداد. بنابراین اولین وظیفه ی اصلی پیشبرد این جنبش ، صداقت در هدف است. یعنی تصریح مبارزه برای سرنگونی کامل جمهوری اسلامی.جنبش باید انتخاب خود را بکند.
اگر جنبشی هدف خود را تصریح نکند و افرادی با اهداف متضاد با یکدیگر متحد شده باشند، این اتحاد بزودی فروخواهد پاشید و به جنبش خیانت خواهد شد ونتیجه ی آن یاس و سرخوردگی مردم خواهد بود. اتفاقی که تمامی دستاوردهای این اعتراضات را از بین خواهد برد.
تمام افراد منصف موافق هستند که در اثر این مبارزات ، حداقل مردم به اعتماد به نفس و همبستگی رسیده اند ، از لحاظ سیاسی فعال و حساس شده اند، اراده ای جمعی برای مبارزه با استبداد سی ساله ی جمهوری اسلامی بدست آورده اند، نشان داده اند که از جمهوری اسلامی متنفر هستند ، اما همه ی اینها برای سرنگونی جمهوری اسلامی کافی نیست . یک جنبش موفق باید آگاه باشد و اولا لازمه ی این آگاهی این است که هدف خود را مشخص کند.بنابراین با توجه به تحلیل فوق باید این نتیجه را بگیریم که تنها هدف موجود باید سرنگونی و انقلاب باشد و گرنه جنبش به پیش نخواهد رفت و ما در دوران سیاه ارتجاعی دیرپا فرو خواهیم رفت. اما این سرنگونی به چه روش انجام می شود ؟ به عبارت دیگر مبارزه ی مردم تحت چه روشی باید به مبارزه ی خود تا براندازی استبداد ادامه دهند ؟
در اینجا دو روش مبارزه پیشنهاد می شود. برخی می گویند باید با شیوه ی مسالمت آمیز به اعتراض خود ادامه داد و برخی می گویند جمهوری اسلامی تنها با نیروی قهری سرنگون خواهد شد.
اکنون که هدف ضروری را مشخص ساختیم ، بر سر روش مبارزه تفاوت نظر وجود دارد. کسانی که روش اول را توصیه می کنند در واقع مبهم حرف می زنند. معلوم نیست که منظور از شیوه ی مسالمت آمیز چیست؟ در زبان سیاست این روش دو معنا دارد: مردم نباید به مبارزه ی مسلحانه و خشونت برعلیه عناصر جمهوری اسلامی دست بزنند و دوم اینکه مردم تنها باید با مذاکره از بالا ، جمهوری اسلامی را وادار کنند که کنار برود و جای خود را به نظامی دیگر بدهد، برای مثال جمهوری اسلامی مجبور شود که یک رفراندوم برگزار کند.
برداشت اول مطمئنا بی معناست : مردم مسلح نیستند که کسی نگران خشونت از سوی مردم باشد و واقعیت عریان این است که در خیابان ها این مزدوران جمهوری اسلامی هستند که خشونت می کنند و مردم را در خیابان و زندان سلاخی می کنند. بنابراین چنین توصیه ای با برداشت اول بی معناست و در واقع کاملا وقیحانه است. اما برداشت دوم یعنی مذاکره وقتی ممکن است که جنبش موجود دارای یک رهبری سرنگونی طلب و واقعا آزادی خواه باشد . در حالیکه قبلا گفتیم چون اهداف اصلاح طلبان با مردم متفاوت است ، آنها هیچگاه بر سر سرنگونی یا تغییر بنیادین در نظام سیاسی جمهوری اسلامی مذاکره نخواهند کرد. کاملا آشکار است که مطالبات به ظاهر آزادی خواهانه ی موسوی در بیانیه اش تزیینی است چرا که این مطالبات با هدف او در تضاد قرار دارد. در نگاه اول پیشنهاد رفراندوم جای تامل دارد، اما با کمی دقت این ایده نیز مضحک به نظر می رسد.نخست آنکه این ایده با ماهیت مستبد و خونخوار جمهوری اسلامی کاملا در تضاد قرار دارد. چرا که از نظامی که حتی جناح مسامحه کار اصلاح طلب را در درون خود تحمل نمی کند چگونه انتظار می توان داشت که برای بودن یا نبودن خود رفراندوم برگزار کند؟ دلیل دوم این است که آیا تقلب جمهوری اسلامی در انتخابات تجربه نشده است که باز هم از آن می خواهیم انتخابات دیگری برگزار کند ؟! تنها وقتی می توان رفراندوم را به جمهوری اسلامی تحمیل کرد که هیچ نوع امیدی به بازگشت خود نداشته باشند در این صورت چرا اصلا رفراندوم برگزار کنیم ، وقتی که جمهوری اسلامی عملا سرنگون شده باشد و امیدی به بازگشت آن نباشد؟
بنابراین تنها هدف ، سرنگونی جمهوری اسلامی با استفاده از نیروی قهری مردم بر جای می ماند. دقت شود که عبارت نیروی قهری به معنای خشونت طلب بودن نیست. نیروی قهری یعنی گرفتن حق ولو به اجبار اما این به معنای خشونت کور و وحشیانه نیست.
چیز دیگری که برای داشتن یک جنبش پیروز و آگاه نیازمند هستیم ، رهبری است. در اینجا سه پیشنهاد وجود دارد: رهبری این جنبش را اصلاح طلبان بر عهده بگیرند. رهبری این جنبش را اتحادی از اپوزوسیون به دست گیرد و یا اینکه جنبش نیازی به رهبر ندارد و مردم رهبر خود هستند.
همانطور که قبلا استدلال کردیم ، از آنجایی که اصلاح طلبان هدفی کاملا متفاوت با مردم دارند یعنی آنها بر سرنگونی و رهایی از استبداد در کنار مردم نایستاده اند بنابراین این جنبش با رهبری اصلاح طلبان جز شکست نتیجه ای نخواهد گرفت. اما راه حل دوم یعنی رهبری اپوزوسیون نیز منوط به این است که آنان یک سازمان و اتحاد واقعی در بین خود داشته باشند که البته چنین نیست. دوم اینکه آنان جایگاه ثابت و استواری در میان مردم پیدا نکرده اند ، سازمان ها و تشکیلات هیچکدام این احزاب و دسته ها، توده ای نیست. اگرچه آنان باید در جنبش موجود دخالت کنند اما توانایی رهبری مستقیم آنرا ندارند. راه حل سوم نیز اگرچه در ظاهر جالب توجه به نظر می رسد اما بی معناست چرا که مردم در ابعاد وسیع و به خودی خود نمی توانند تصمیم مشترک بگیرند.
به نظر می رسد در اینجا به یک بن بست رسیده ایم. واقعیت موجود هم چنین ضعفی را نشان می دهد : اصلاح طلبان عقب تر از مردم قدم برمی دارند و هنوز هم تصور می کنند می توانند که با میانجی گری امثال رفسنجانی و یا خاطرنشان کردن خطر فروپاشی نظام ، به مواضع قبل از انتخابات بازگردند. اپوزوسیون نیز وحدت نظری و عملی و جایگاه مناسبی در میان مردم ندارد و رهبری نیز برای موفقیت جنبش امری ضروری است.
اما از نظر منطقی دو راه حل دیگر باقی می ماند : یا اینکه مردم یکی از احزاب موجود را به عنوان رهبر خود برگزینند و یا اینکه خود متشکل شوند و سازمان هایی محلی را در داخل خود نظم و ترتیب دهند. از نظر منطقی ، هیچ نوع انتخاب قطعی در این میان وجود ندارد و این مسئله در طی زمان و با گذشت مبارزه حل می شود. یعنی باید اجازه داد که جنبش از طریق کسانی که واقعا قدرت و توان خود را برای رهبری اثبات کرده اند ، رهبری خود را پیدا کند. این دو راه حل از سه راه حل قبلی منطقی تر است یعنی اول حذف احزابی که صرفا فرصت طلب و عوام فریب هستند و دوم اینکه مردم میان خود سازماندهی و تشکیلاتی برپا کنند و به ایده ها و نظرات بخش هایی از اپوزوسیون گوش فرا دهند که از منافع آنها دفاع می کنند. این انتخاب می تواند میان احزاب موجود زیر صورت گیرد : میان احزابی که نماینده ی طبقات حاکم رژیم گذشته اند یعنی سلطنت طلبان ، احزابی که نمایندگان طبقات حاکم نوظهور در جامعه ی ایران هستند یعنی اصلاح طلبان و مدافعین لیبرال آنها،و یا احزابی که نمایندگان طبقات فرودست و مردم عادی هستند یعنی احزاب چپ. بی شک مورد آخری منطقی تر است و به منافع اکثریت مردم عادی نزدیکتر اما باید دید که آیا این احزاب واقعا نمایندگی مردم عادی را برعهده دارند یا خیر.
مسئله ی نهایی بعد از تعیین هدف ، روش و رهبری ، راهکار عملی است یعنی این سئوال اساسی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی چه گام هایی را باید برداشت؟ چه مراحل تعیین کننده ای را باید گذراند؟ چه زمانی جمهوری اسلامی سقوط می کند؟ باید در نظر داشت که یک نظام سیاسی وابستگی های اقتصادی دارد. از این بستر اقتصادی ، نهادهای سیاسی نیز شکل می گیرند. بدون حمله به نهادهای اقتصادی و متزلزل ساختن آن ، یک نهاد سیاسی فرو نمی پاشد.
برای انجام یک کار ، شروطی وجود دارد که هم باید لازم باشند و هم کافی.
با اعتراضات خیابانی ، ولو در تعداد میلیونی ، جمهوری اسلامی سرنگون نمی شود بلکه تنها مشروعیتش از بین می رود. جمهوری اسلامی در مرحله ی استبداد کامل و خشونت عریان قرار دارد و اهمیتی به از بین رفتن مشروعیت خود نمی دهد . بنابراین این نظام فاشیستی براحتی سرکوب می کند و از کشتار و سلاخی مردم معترض فروگذار نخواهد کرد.( برای مثال عده ای خوش خیال تصور می کردند که با تظاهرات 22 بهمن می توانند جمهوری اسلامی را سرنگون کنند!) حال سئوال این است که اگر تظاهرات خیابانی لازم است اما برای سرنگونی کافی نیست چرا مراحل دیگری برای رسیدن به یک وضعیت انقلابی باید طی شود؟ با توجه به این واقعیت که هر نظام سیاسی ، وابسته به نهادهای اقتصادی خود است ، یکی از راهکار ها برای تزلزل اقتصادی ، اعتصاب عمومی است.
مرحله ی دوم اعتراضات به همراه تسخیر نهادها و موقعیت های استراتژیک حکومت است. تا جنبش مردم توانایی انجام این دو کار را نداشته باشد و به سوی آن گام برندارد جمهوری اسلامی سرنگون نخواهد شد.
به عنوان نتیجه ، جنبشی که هدف خود را رهایی از استبداد معرفی می کند باید جمهوری اسلامی را سرنگون کند و این کار تنها با استفاده از انقلاب و نیروی قهری مردم ممکن است. ابزار این کار متشکل شدن مردم در درون خود و ایجاد اتحادی واقعی با کسانی است که منفعت واقعی مردم را دنبال می کنند.
No comments:
Post a Comment