Thursday, December 2, 2010

از چشمان مارکسیسم - بخش دوم

در بخش اول ، نشان دادیم که جامعه موضوع مورد مطالعه ی ماست. اکنون این سئوال که "ما در چه جامعه ای زندگی می کنیم؟" را باید با سئوال دیگری همراه کنیم: "ما چگونه می توانیم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم را بشناسیم؟ " به عبارت دیگر بعد از تعیین موضوع شناخت ، باید روش شناخت خود را مشخص سازیم. همانطور که بر سر موضوع شناخت یعنی جامعه یا کیهان ، جدالی وجود دارد و طبقات حاکم و مذهبی گذشته تلاش می کردند انسان را در مقابل خدا و عالم هستی قرار دهند، اکنون نیز بر سر روش شناخت جامعه این نبرد ادامه دارد. پیشتر مذهب ، واقعیت اجتماع را با تصویرسازی از روابط میان انسان و عالم هستی پنهان می کرد ، به تدریج روابط میان انسان و جامعه آشکار شد و انسانها شروع کردند به پرسش از جایگاه واقعی خود در جامعه و سنجش منافع خویش در رابطه با دیگران. اکنون اغلب طبقات حاکم به جای اینکه خود را در پشت خدا و طبیعت پنهان کنند ، با روش کاذب ِ شناخت ، مردم را در شناخت جامعه ی خویش منحرف می کنند.

پس این سئوال اخیر ، جنگ کنونی ما را مشخص می سازد. در اینجا نیز با همان پاسخ فوری و جزمی مواجه می شویم. پیشتر گفته می شد شناخت عالم هستی کار مذهب است و اکنون که جامعه به موضوع شناخت تبدیل شده است ، می گویند شناخت جامعه کار علم است. اما این پاسخ تلویحا می گوید که "شناخت جامعه کار شما نیست". شما دانشمند و پژوهشگر علوم انسانی و اجتماعی نیستید. این کار نیاز به پژوهش های مستمر و تخصصی دارد. می بایست داده های فراوانی را از طریق آمار ، تجربه  و مشاهده و بررسی منابع گذشته بدست آورد و از طریق تحلیل آنها به نتایج مشخص رسید. اما بدتر اینکه حتی اگر شما یک پژوهشگر علوم انسانی باشید در تمامی زمینه ها تخصص ندارید و حق ندارید در مورد جامعه گزاره های کلی صادر کنید. رابطه ی شناختی ِ انسان و جامعه ، رابطه ِ متخصص و موضوع تخصصی مورد مطالعه ی اوست.

این پاسخ ، همان فریبکاری گذشته یعنی وحی میان پیامبر و خدای خود را به شکل نتایج تجربی میان متخصص و موضوع پژوهش تکرار می کند. اما هر دو تلویحا یک چیز  به ما می گویند ، شناخت از کیهان یا جامعه را به ما بسپارید. شما توانایی و عقل لازم برای شناخت جامعه ی خود را ندارید.

باز هم در بسیاری از کتابها می خوانیم که مارکسیسم نیز یکی از همین علوم انسانی و تخصصی است. بسیاری از مارکسیست ها ، فریب این موقعیت علم تخصصی را خورده و برای اعتبار نظریات خود ، سعی می کنند مارکسیست  را هم در یکی از این حیطه های تخصصی دانش اجتماعی بگنجانند و البته فضای علم و آکادمی هم زیرکانه آغوش بازی برای پذیرش یک نظریه مارکسیستی در کنار دیگر نظریات دارد. اما اگر مارکسیسم به عنوان علم اقتصاد سیاسی ، علم ماتریالیسم تاریخی ، پژوهش رسانه و ایدئولوژی و پدیده های اجتماعی بر مبنای تحلیل طبقاتی و غیره باشد ، واقعا مارکسیسم چیز مهمی نیست بلکه فقط علم متقلبینی است که می خواهند به مردم بگویند ، شناخت جامعه ، کار علم و عالم است . این آگاهی به درون جامعه و میان مردم تزریق نمی کند ، آنها تنها باید در نتایج این پژوهش ها شریک باشند و به آن اعتماد کنند. چنین مارکسیست هایی همصدا با طبقات حاکم می گویند :این شناخت در زندگی و کار مردم بدست نمی آید بلکه متعلق به روشنفکران و دانشمندانی است که باید وقت زیادی صرف تامل و پژوهش کنند. البته نظریه مارکسیستی سویه های تخصصی دارد اما شالوده ی مارکسیسم جای دیگری است. چرا که مارکسیسم به این سئوال که "ما چگونه می توانیم جامعه ی خود را بشناسیم ؟"به جای پژوهش علمی ، پاسخ دیگری می دهد.

تا کنون ما مارکسیسم را فقط با دو سئوال شروع کردیم : "ما چه شناختی از جامعه ی خود داریم؟" ، "ما چگونه می توانیم جامعه را بشناسیم؟"، اکنون ما به جای پژوهش علمی ، چه پاسخی به سئوال دوم می دهیم. ما به سادگی می گوییم: نمی دانیم ، نمی توانیم جامعه را بشناسیم ، حتی نمی دانیم که می توانیم یا نمی توانیم.
یعنی چه ؟ آیا در این صورت دیگر همه چیز تمام نمی شود و جای بحثی باقی نمی ماند؟ بیایید دقیق تر به مسئله نگاه کنیم: منظور ما از شناخت چیست؟ در واقع من می گویم ما نمی توانیم پدیده های اجتماعی را به همان صورتی بشناسیم که پدیده های طبیعی را می شناسیم ، یعنی ما نمی توانیم از آن قوانینی استنتاج کنیم و بگوییم جامعه همواره مطابق این قوانین رفتار می کند. ما نمی توانیم ماهیت وجودی پدیده های اجتماعی را بشناسیم و رفتارهای آنرا پیش بینی کنیم. نمی توانیم ذات و قانونی به حرکت تاریخی جامعه نسبت دهیم. اگر این شناخت منظور باشد ، ما نمی دانیم ، نمی توانیم بشناسیم و حتی نمی دانیم که می توانیم یا نمی توانیم.

اما ما می توانیم تضاد منافع  میان جامعه و خویشتن را بشناسیم . می توانیم بفهمیم که جامعه مطابق میل و منافع و نیازهای ما هست یا خیر. می توانیم بفهمیم که با دیگران چه تضاد منافعی داریم. این شناخت ، نیازی به پژوهش علمی و تجربی ندارد . نیازی نیست از دل جامعه قانون استنتاج کنیم ، نیازی نیست چیزی را پیش بینی کنیم. این کار هر کسی می تواند باشد. این شناخت همه ی مردم است. شناخت هرکسی که در جامعه زندگی می کند. یعنی توانایی شناخت منافع خود در جامعه.

برای این شناخت ما نیازی به پژوهش تخصصی نداریم. ما نمی خواهیم بدانیم آمار فقر و بیکاری چه رشدی در جامعه دارد و دلایل وقوعی اش چیست.نمی خواهیم خانواده ، جوانان ، آموزش و بهداشت و غیره را آسیب شناسی کنیم. شناختی که مارکسیسم به دنبال آن است ، شناخت تضاد هاست . تضاد میان منافع فردی و موقعیت فرد در جامعه. روش شناسی مارکسیسم از همین جا آغاز می شود.

No comments:

Post a Comment