Thursday, December 2, 2010

سوسیالیسم و اتوپیا

حتما شنیده اید که نظریه ی مارکسیستی درباره ی یک جامعه ای سوسیالیستی که در آینده رخ خواهد داد ، سخن می گوید. در همین جا دو سئوال اساسی به ذهن خطور می کند : نخست این جامعه ی سوسیالیستی دقیقا چیست و چگونه توصیف می شود و دوم اینکه برچه اساس مارکسیستها سوسیالیسم را برای آینده ی جهان ، پیش بینی می کنند؟ تصورات بی اندازه اشتباهی در این باره وجود دارد که هیچ ارتباطی به نظریه مارکسیستی ندارد. بسیاری از این اکاذیب را معاندین مارکسیست ترویج می کنند و برخی نیز ناشی از عدم درک روش شناسی مارکسیسم در نزد مارکسیست ها ی عوام یا مردم عادی است. ما در این مقاله به این دو سئوال پاسخ خواهیم داد.
ابتدا به سئوال دوم پاسخ خواهیم داد : ابتدا باید بگوییم که هدف مارکسیسم تغییر واقعیت موجود است و نه صرفا توصیف آن . یعنی مارکسیسم صرفا قصد بیان و تشریح آنچه هست را ندارد. به سه روش می توان با واقعیت موجود برخورد کرد و آنرا تغییر داد :
اول :  تصورات و ایده های خود که در ذهن و عقل ما درست به نظر می رسد را بر واقعیت موجود تحمیل کرد. 
دوم : واقعیت موجود را همانگونه که هست بپذیریم و اگر قرار است تغییر کند ، خود به خود و با شرایط پیشرفت درونی خود تغییر کند. یا در بهترین حالت ، تغییرات و اصلاحات جزئی در درون وضعیت موجود ایجاد کنیم
اما مارکسیسم با وضعیت موجود و جامعه ی کنونی به این دو دوش برخورد نمی کند. اگر ما از جامعه ی کنونی خود رضایت خاطر نداریم و تلاش می کنیم آنرا برای رفاه بشریت، عقلانی تر سازیم ، یک راه برای تغییر آن ، تخیل یک جامعه ی مناسب است. فیلسوفان سیاسی کلاسیک معمولا تلاش می کنند مدینه ای فاضله را برای خواننده ی خود توصیف کنند. آنها ابتدا با ترسیم اصول عقلانی و سپس استنتاج جزئیات قوانین و شیوه ی اداره ی جامعه ، جامعه ای خیالی تصویر می کنند و سپس تلاش می شود این تصویر  را به الگویی برای جامعه ی موجود تبدیل کنند. این نوع روش شناسی را روش شناسی اتوپیایی می دانیم. در روش شناسی اتوپیایی اصول عقلانی که فیلسوف سیاسی برای اتوپیای خود اعمال می کند باید بر واقعیت موجود تحمیل شود.
مارکسیسم به طور قطع از این روش شناسی تبعیت نمی کند. جامعه ی سوسیالیستی محصول ذهن متفکرین بزرگ مارکسیسم نیست که بخواهد در واقعیت جامعه ی سرمایه داری تحمیل شود. به عبارت دیگر سوسیالیسم قصد ندارد  "باید" های ذهنی را بر "هست " های عینی تحمیل کند. اما سوسیالیسم اتوپیا نیست یعنی نقشه ی ذهنی نظریه پرداز نیست . طنز قضیه اینجاست که معمولا نظریه پردازان راست گرا ، سوسیالیسم را اتوپیا می خوانند ، در حالیکه روش شناسی اتوپیایی دقیقا روش شناسی غالب لیبرالیسم است و مبدع آن بورژوازی در دوره ی روشنگری بود که به بازسازی جامعه براساس اصول عقل انتزاعی اعتقاد تام داشت.
در  روش دوم برای تغییر وضعیت موجود ، اصول کلی حاکم بر جامعه پذیرفته می شود و تنها تلاش می شود جزئیات ناعقلانی ، نادرست یا شرور با جزئیات عقلانی تر جایگزین شود. به بیان دیگر ، قواعد حاکم تغییر نمی کنند بلکه مشکلات گویی ناشی از کاربرد نادرست اصول سنتی و یا شرارت های فردی است. اگر این پیش فرض را داشته باشیم طبیعی است که فردی محافظه کار باشیم و از تغییر ماهیت جامعه ی خود وحشت کنیم. مارکسیسم مطمئنا اصول حاکم بر اداره ی جامعه و شیوه ی تولید و معیشت را درست و طبیعی نمی شمارد بلکه جالب اینجاست که برخی نیز مارکسیسم را با همین روش شناسی تعبیر می کنند. کسانی که تصور می کنند مارکسیسم یعنی درک جامعه براساس تغییرات درونی حاکم بر زیربنای اقتصادی که خودبه خود از سرمایه داری به سوی سوسیالیسم گذر می کند ، در واقع روش شناسی محافظه کارانه دارند. به این نظریه دترمینیسم می گوییم. 
روش اول و روش دوم در تضاد با یکدیگر قرار دارند. اولی نقش اراده  و ذهنیت را برای تغییر واقعیت بیش از حد دست بالا می گیرد و دومی آنرا انکار می کند. اما از منظر مارکسیسم هر دو روش نادرست است. نمی توان اصول عقلانی و ساخته های ذهنی خود را بدون درک شرایط و مقتضیات عینی ، بر واقعیت تحمیل کرد. متاسفانه شرایط اجتماعی تحت مستقیم اراده ی افراد نیست . برعکس آن این تصور اشتباه است که شرایط اجتماعی بر قوانین جبری حرکت می کنند که اراده ی انسانها هیچ نقشی در آن ندارد.
مارکسیسم نه اتوپیایی است و نه دترمینیستی ، اما جالب اینجاست که به هر دوی آنها متهم شده است و جالب تر اینکه این اتهام از سوی متفکرین بورژوا به آن وارد می شود. متفکرینی که هم مبدع روش شناسی اتوپیایی یعنی لیبرالیسم بودند و هم مبدع دترمینیسم در شناخت اجتماع یعنی داروینیسم اجتماعی. طبقه ی نوظهور بورژوا وقتی که در قرن هجدهم با عقلانی کردن جامعه و گریز از سنت ، به نقش عقل و اراده ی فردی اهمیت می داد به روش شناسی اتوپیایی روی آورد و وقتی که در اواخر قرن نوزدهم تا اواسط قرن بیستم ، نتوانست با تضاد میان آرمان های عقلانی خود توحش سرمایه داری را از میان ببرد سپس با داروینیسم اجتماعی و فاشیسم به  پذیرش وضعیت موجود روی آورد و وانمود کرد که جامعه ی انسانی طبیعتا با غرایز نابود کننده ی بشریت اداره می شود و رقابت سرمایه داری را با نظریه ی تنازع برای بقا توضیح می داد.
اکنون روش سوم را توضیح می دهیم . روشی که مارکسیسم براساس آن میان "باید های" ذهنی و "هست های" عینی وحدت برقرار می کند. روش سوم همان روش شناسی دیالکتیکی است. جامعه ی سوسیالیستی تخیل ذهنی نیست . بنابراین اتوپیا نیست. همچنین نتیجه ی پیشرفت زیربنایی قوانین تاریخی هم نیست و بنابراین نباید سوسیالیسم را مانند اتهام ابلهانه ی متفکرین بورژوا مانند کارل پوپر ، پیشگویی مارکسیسم دانست. در روش شناسی دیالکتیکی ، باید ها و ضرورت ها از دل ِ شرایط موجود استنتاج می شوند و نه از ذهن فرد. از یکسوی آنچه هست ، یعنی شرایط موجود به خودی خود عقلانی نیست. از سوی دیگر نمی توان عقل انتزاعی را به واقعیت موجود تحمیل کرد. دیالکتیک ، نشان می دهد که وضعیت موجود ، ضرورت آنچه باید بشود را در درون خود نیز نهفته دارد. اگر بخواهیم جامعه ی موجود را تنها توصیف کنیم ، هیچ نوع تغییری رخ نمی دهد اما چون وضعیت موجود همواره با نیازها و منافع و عقلانیت ذهنی ما تضاد دارد ، دارای تضادی نیز هست. در روش شناسی دیالکتیک تضادی که میان ذهن و عین وجود دارد رفع می شود. نه ذهن به ورطه ی آرزوها و تخیلات خود فرو می رود و نه در شرایط عینی مضمحل می شود.
ما در زندگی روزمره و به خصوص در فن آوری از این روش استفاده می کنیم اما معمولا متوجه طرز برخورد با واقعیت نیستیم. برای مثال شما در چینش اسباب و اثاثیه در خانه ای که تازه به آنجا وارد شده اید ، در وهله ی اول با نقشه ی ذهنی از پیش حساب شده نمی توانید جای دقیق و درست اسباب را مشخص کنید. همچنین چینش اتفاقی اثاثیه را هم نمی پذیرید. بنابراین بهترین  کار این است که اثاثیه را بچینید و بعد از مدتی زندگی ، در می یابیم که ارگونومی ( علم چینش) ساختگی ما با مقتضیات کار ناهماهنگی هایی دارد و فقط بعد از آن است که می توانیم آنرا تغییر می دهیم. در واقع وضعیت کنونی اسباب ، ضرورت تغییر آنرا هم به ما نشان می دهد چون حتما با نیازهای ما در تضاد قرار خواهند گرفت.
این روش آزمون و خطا در طراحی و برنامه ریزی نیز استفاده می شود اما در علوم انسانی برخلاف مثال فوق هیچ ذهن مدبری وجود ندارد و همچنین منافع افراد متفاوت است . بنابراین برخلاف تصور پوپر که می توان روش آزمون و خطا را برای علوم انسانی نیز به کار برد ،برای تغییر واقعیت اجتماعی باید به سوی سوژه های تاریخی و واقعی رفت و نه یک ذهنیت خیالی مهندسی اجتماعی. اما در هر حال ، مثال فوق نشان می دهد که وضعیت موجود همواره تضادی با منافع سوژه ی تغییر دهنده دارد . وضعیت موجود ، ضرورت حاصل برای تغییر خود را به ما نشان خواهد داد.
بنابراین برای مارکسیسم، سوسیالیسم نه یک پیشگویی است و نه یک تخیل درباره ی جامعه. سوسیالیسم ضرورتی است که تضاد میان منافع سوژه ی پرولتاری با واقعیت موجود یعنی شیوه ی تولید سرمایه داری آنرا  نشان می دهد. میان منافع اکثریت مردم که برای نیازهای خود تولید می کنند و شیوه ی تولید مبتنی بر سود تضادی وجود دارد که ضرروتا باید رفع شود. مارکسیسم به صورت مستدل و علمی نشان می دهد که رفع این تضاد منجر به جامعه ی سوسیالیستی می شود.
بنابراین وقتی مارکسیست ها از سوسیالیسم در آینده دم می زنند آنها مانند آب و هوا ، تاریخ را پیش بینی نمی کنند و همچنین از آرزوهای خود سخن نمی رانند بلکه می گویند اگر می خواهید در جامعه ی عقلانی و مرفه تر برای همه ی مردم زندگی کنید ، شیوه ی تولید سرمایه داری نشان می دهد که چگونه می توان آنرا عقلانی کرد و برای از میان بردن هرج و مرج و عقب ماندگی آن باید مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را اشتراکی کرد.
اکنون به سئوال نخست پاسخ می دهیم : مارکسیست ها چگونه جامعه ی سوسیالیستی را توصیف می کنند؟ نظریه مارکسیسم تنها چیزی را به سوسیالیسم نسبت می دهد که شیوه ی تولید سرمایه داری مسبب آن بوده است. یعنی نمی توان گفت که سوسیالیسم بهشتی است که تمامی آروزها و امیال ما را برآورده می سازد بلکه براساس روش شناسی دیالکتیکی ، آنچه در مورد سوسیالیسم ایجابی است که از رفع تضادهای سرمایه داری بوجود آمده باشد. مطمئنا جامعه ای که براساس نیازهای تمامی انسانها ، تولید و توزیع مدیریت می شود عقلانی تر از جامعه ای است که انگیزه ی تولید تنها سود شخصی سرمایه داران منفرد است. براساس روش شناسی مارکسیسم ، نمی توان درباره ی سوسیالیسم تخیل کرد و صفات مطلوب خود را به آن نسبت داد. سوسیالیسم تنها یک گام رو به جلو است و نه پایان راه. 
در همین جا می توان موضع خود را نسبت به "سوسیالیسم واقعا موجود" یعنی سوسیالیسم در نظام شوروی ، چین و دیگرکشورهایی که چنین ادعایی را داشته اند مشخص کرد. ضرورت سوسیالیسم با فروپاشی یا ناکارآمدی یک نظام از بین نمی رود و یا باطل اعلام نمی شود بلکه سوسیالیسم ضرورت خود را هر لحظه از رفع عقب ماندگی های شیوه ی تولید سرمایه داری اخذ می کند. هیچ تضمینی نیست که تمامی تلاش های برای برقراری سوسیالیسم به موفقیت ختم شود. حتی چنین توجیهاتی به معنای نفی روش شناسی مارکسیستی است. به واقع اکثر سوء برداشت ها نسبت به مارکسیسم ناشی از عدم درک روش شناسی آن است.

No comments:

Post a Comment