Thursday, December 2, 2010

ماهیت اسلام


سئوال اصلی این مقاله اینجاست که چه ارتباط واقعی بین عروج اسلام سیاسی در اواخر قرن بیستم با ماهیت اسلام وجود دارد. اغلب تحلیل های چپ گرا  که دست کم اسلام سیاسی را جدی گرفته اند، این رابطه را کاملا ابزاری می یابند. براساس یک پیش فرض به ظاهر تاریخ نگر ، اسلام هیچ سنخیتی با شیوه ی تولید و زیست بورژوازی نو ظهور در خاور میانه نداشته و بنابراین مطالبه ی بازگشت به قدرت و وحدت پیشین امت اسلامی برای بورژوازی ، یک استفاده ی کاملا ابزاری است. بر اساس این تحلیل ها ، اسلام سیاسی یک پدیده ی روبنایی است یعنی یک موضع سیاسی ارتجاعی در قبال مدرنیزاسیون غربی  بدون اینکه هیچ نوع ارتباط زیربنایی و واقعی با اسلام دوران خلافت عثمانی و ماقبل آن داشته باشد. نسخه ی عوامانه ی این نقطه نگاه را می توان به مسلمانان غیربنیادگرا نیز تعمیم داد : از نظر آنها ، جمهوری اسلامی ، القاعده ، اخوان المسلمین یا هر مثالی که بتوان برای اسلامی سیاسی ذکر کرد ، از اسلام به عنوان ابزاری برای منافع خود استفاده می کنند و البته این با اسلام ناب محمدی تفاوت بسیاری دارد. تحلیل های مارکسیستی نیز این نگرش را حفظ می کنند که بر اساس پیشرفت تاریخی ، بورژوازی ملی و بومی هرقدر هم که اسلامیست باشند ، در اصل سرمایه دارانی هستند که در عمل سرمایه داری غربی را پیاده می کنند اما از ظاهر مدرنیزاسیون و سکولار آن پیروی نکرده اند . به بیان دیگر ، اسلام سیاسی نشان می دهد که چیزی تحت عنوان پروتستانیسم اسلامی به عنوان روح سرمایه داری ، برخلاف جسم آن شکست خورده است یا به تمامی تحقق نیافته است. تمامی این ها، چه نسبت به اسلام منتقد باشند و چه نباشند، رابطه ی اسلام سیاسی و ماهیت اسلام به عنوان یک پدیده ی بسیار قدیمی تر را رابطه ای ابزاری می نگرند یعنی استفاده یا سوء استفاده از اسلام در جهت منافع و مقاصد سیاسی.

دیدگاه سمیر امین را می توان یک نمونه از این دیدگاه شایع در میان مارکسیست ها دانست. استدلال او به سادگی این است که اسلام سیاسی در زیربنای اقتصادی ، بخشی از سرمایه داری و همسو با آن است اما  هدف روبنایی اسلام سیاسی این است که جنگ امپریالیستی را به یک تنازع کاذب فرهنگی بین شرق و غرب منحرف  کند:

اسلام سیاسی درحوزه‌ی مسائل اجتماعی‌ی واقعی متحد اردوی سرمایه داری وابسته و امپریالیسم مسلط است و از اصل ذات مقدس مالکیت دفاع می کند ‏و نابرابری و همه‌ی ملزومات بازتولید سرمایه داری را مشروعیت می‌بخشد. دفاع اخوان المسلمین از قوانین ارتجاعی در پارلمان مصر در همین اواخر یکی ‏از  صدها نمونه از این دست است. در پارلمان مصر، حقوق مالکان به ضرر زارعین اجاره دار (که اگثریت دهقانان خرد را تشکیل می‌دهند) تقویت شد. ‏حتی یک نمونه قانون ارتجاعی وجود ندارد که در کشوری اسلامی وضع شده باشد که جنبش‌های اسلامی با آن مخالفت کرده باشند. افزون بر این، چنین ‏قوانینی با توافق رهبران نظام امپریالیستی رسمیت پیدا می‌کند. اسلام سیاسی ضد امپریالیسم نیست حتی اگر مبارزین آن نظری جز این داشته باشند! ‏برای امپریالیسم، اسلام سیاسی متحد ذیقیمتی است و امپریالیسم به این امرکاملاٌ واقف است. بنابراین، درک این قضیه ساده است که اسلام سیاسی ‏همیشه طبقات حاکم عربستان سعودی و پاکستان را جزء رده‌های خود می‌داند. افزون براین، این طبقات از همان آغاز جزء فعال‌ترین مشوقین آنها ‏بوده‌اند. بورژوازی کمپورادور‌ محلی، سرمایه داران نوکیسه و سودبرندگان جهان گستری سرمایه با دست و دل بازی از اسلام سیاسی پشتیبانی می‌کنند. ‏اسلام سیاسی چشم‌انداز ضد امپریالیستی را رد و موضعگیری "ضد غرب" (کم وبیش "ضد مسیحیت ") را جایگزین آن کرده است. این موضع‌گیری، ‏جوامع درگیر با امپریالیسم را بطور آشکار به بن بست کشانده و بنابراین مانعی بر سر راه بسط کنترل امپریالیستی بر نظام جهانی، بوجود نمی آورد.‏ ( اسلام سیاسی در خدمت امپریالیسم . ترجمه . ح. ریاحی. نشریه ی آرش.)

در میان معدود تحلیل گران ایرانی که در مورد اسلام سیاسی نظری قابل تامل داده اند می توان به منصور حکمت رجوع کرد . او به صراحت هرگونه ارتباطی بین اسلام سیاسی به عنوان یک پدیده ی معاصر و اسلام فقهی را رد می کند:


اسلام سياسى بنظر من يک جنبش ارتجاعى معاصر است و جز در فرم خويشاوندى اى با حرکتهاى اسلامى اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بيستم ندارد. از نظر محتواى اجتماعى و امر سياسى-اجتماعى و اقتصادى اى که دنبال ميکند، اين جنبش جديد کاملا در جامعه معاصر ريشه دارد. تکرار همان پديده قديمى نيست. اين حاصل شکست و يا بهتر بگويم عقيم و نيمه کاره ماندن پروژه مدرنيزاسيون غربى در کشورهاى مسلمان نشين خاورميانه از اواخر دهه شصت و اوائل هفتاد ميلادى، و همراه آن افول جنبش سکولار-ناسيوناليستى اى بود که مجرى اصلى اين مدرنيزاسيون ادارى و اقتصادى و فرهنگى بود.....
اسلام سياسى از نظر من عنوان عمومى آن جنبشى است که اسلام را ابزار اصلى يک بازسازى دست راستى طبقه حاکمه و يک نظام حکومتى عليه چپگرايى در اين جوامع ميداند و به اين اعتبار در رقابت بر سر سهم خود از قدرت جهانى سرمايه با بخشهاى ديگر و بخصوص با قطبهاى هژمونيک جهان سرمايه دارى کشمکش دارد. اين اسلام سياسى لزوما محتواى اسکولاستيک و فقهى داده شده و متعينى ندارد اسلام سياسى لزوما بنيادگرا و دکترينر نيست. از انعطاف پذيرى سياسى و پراگماتيسم عقيدتى خمينى تا محافل خشکه مقدس در جناح راست حکومت ايران، از نهضت آزادى و مهدى بازرگان و امل و نبيه برى مکلا و کراواتى تا طالبان، از حماس و جهاد اسلامى تا يا "پروتستانيسم اسلامى" امثال سروش و اشکورى در ايران، همه بخشهاى مختلف اين اسلام سياسى اند..... اين بنظر من ريشه در احياى اسلام به مثابه يک دستگاه اعتقادى ندارد. اين اسلام فقهى نيست، بلکه اسلام سياسى است. مبناى آن معادلات سياسى معينى است.....(منصور حکمت در میزگردی با عنوان عروج و افول اسلام سیاسی)

من با درک اسلام سیاسی به عنوان شکست بورژوازی نوظهور بومی در کشورهای مسلمان در انطباق با روبنای سرمایه داری غربی موافقم . مطمئنا تلاش آنها برای بازگشت به برادری اسلامی آغازین ، جامعه مهدویت یا به طور کل نظم کهن ، را نباید جدی گرفت. آنها نشان داده اند که سرمایه دارانی لجام گسیخته و بی رحم هستند که در صورت تضمین موجودیت شان ، برای اتحاد با بورژوازی جهانی درنگ نخواهند کرد. اما مشکل تحلیل گران فوق این است که اسلام را تنها یک نظام عقیدتی می پندارند که حکام اسلام گرا از آن برای تحمیق و فریب توده ها بهره می برند. هیچکدام آنها به این سئوال پاسخ نمی دهند که اگرچه اسلام سیاسی پدیده ای است معاصر اما چرا بورژوازی در جهان اسلام نتوانست سکولاریسم و روبنای سرمایه داری غربی را به تمام و کمال بپذیرد؟آنها می پندارند که اسلام صرفا یک نظام عقیدتی است و بنابراین جز اینکه ابزاری برای تبلیغات سیاسی اسلامیست ها باشد ، کاربرد دیگری نخواهد داشت.

این نگرش که اسلام و به طور کل مذاهب ، خرافات پیشینیانی است که در اثر عدم درک پدیده های طبیعی و جهل بشر نسبت به جهان اطراف خود بدست آمده ، عقیده ای قدیمی و مربوط به دوران روشنگری است. چنین عقیده ای به وضوح رد شده است. تفکری که اسلام را به یک نظام عقیدتی تقلیل می دهد متوجه این نکته نیست که اسلام به عنوان عقیده در جامعه تاثیر ندارد بلکه در پس جهان بینی و عقاید خرافی اش ، مروج شیوه ای از تولید و زیست و مانیفستی است درباره ی نحوه ی اداره ی جامعه طبقاتی توسط طبقات حاکم. اینجاست که وقتی از اسلام سخن می گوییم ، برخلاف آنچه  منصور حکمت می گوید بحث بر سر فقه ، قرآن و سنت محمد نیست، بلکه باید ماهیت اسلام را ریشه یابی کنیم. وقتی رابطه ی سرمایه داری و اسلام را بررسی می کنیم ، مسئله بر سر عقاید مردم و فریب آنان نیست بلکه سخن بر سر دو شیوه ی متفاوت از اداره ی جامعه ی طبقاتی است که به مقاطع تاریخی مختلف تعلق دارند. در پس اسلام و عقاید اسلامی ، شیوه های قدیمی تر تولید ، منطق های آنان و جنگ های هزار ساله تاریخ جنگ طبقاتی رمزگذاری شده است.

اسلام به عنوان مانیفستی برای شیوه ی تولید و نه صرفا مجموعه ای از عقاید، اداره ی جامعه ی طبقاتی با استفاده از زور و جنگ است. آنچه به صورت نوستالوژی نسبت به اسلام دوران محمد یا خیال پردازی درباره ی جامعه ی مهدوی آینده در می آید و بنیانی است برای تبلیغات اسلامیست ها ، در اصل نگرشی است به اداره ی جامعه طبقاتی با استفاده از جنگ و کسب غنیمت جنگی و تقسیم مساوی آن میان برادران. عدالت و برادری اسلامی به واقع تقسیم مساوی غنائم جنگی میان راهزنان بوده است. محمد ، نماینده ی شیوه ای از تولید و معیشت بود که در مقابل شیوه ی زیست تاجرمسلک قریش ایستاد و آنرا از بین برد. تقابل اداره ی جامعه طبقاتی با استفاده از تجارت ( کفار) یا جنگ( مسلمانان) ، به صورت عقاید اسلامی رمزگذاری می شود. در نهایت پس از تشکیل امپراتوری عرب و توفق بر ایران و روم ، آنها تسلیم شیوه های پیشرفته تر مغلوبین خود می شوند یعنی پادشاهی موروثی و به این ترتیب خلافت موروثی جایگزین نظام کاهنی می شود. آنچه شیعیان به عنوان امامت می پذیرند به نوعی پذیرش اداره ی جامعه طبقاتی با استفاده از نظام کاهنی و جایگزینی حاکم براساس شایستگی است ( و نه همخونی). من در اینجا قصد ندارم به ترسیم دقیق نقشه طبقاتی آن دوران بازگردم اگرچه امری است لازم و خالی از لطف نیست.اما  اکنون قصد دارم سئوال کنم که  با این بصیرت جدید که اسلام نحوه ی خاصی از اداره ی جامعه ی طبقاتی است ، رابطه ی اسلام و اسلام سیاسی به چه صورتی در می آید؟

جنگ طبقاتی تنها بین حاکمین و محکومین و طبقات استثمارگر و استثمار شده نیست. جنگ طبقاتی بعضا میان نمایندگانی از طبقات حاکم هست که بر سر نحوه ی اداره ی جامعه طبقاتی با یکدیگر می جنگند. اکنون وقتی پدیده ی اسلام سیاسی را بررسی می کنیم باید بگوییم که آنها  نه طبقات فرودستی هستند که فریب و جاهل باشند و نه عینا مشابه همتایان بورژوازی غربی خود. بلکه اینجا جنگی است طبقاتی میان دو نحوه ی اداره ی جامعه طبقاتی. اسلام سیاسی تنها تصوف قدرت سیاسی با تبلیغ اسلام نیست ، بلکه بر سر اداره ی جامعه طبقاتی با سرمایه داری غربی در حال مبارزه است. اسلام سیاسی می خواهد جامعه ی طبقاتی را با زور و انحصارات ذهنی و نظام های کاهنی مبتنی بر شایستگی اداره کند ، حتی اگر این جامعه طبقاتی سرمایه داری باشد که طبعا به صورت سرمایه داری انحصاری با دولتی فاشیستی درخواهد آمد. سمیر امین ، این نوع مبارزه بین مانیفست های طبقات حاکم را نمی فهمد چون او بر اساس منطق ساده ی جنگ کشورهای حاشیه ای و امپریالیسم مسئله را بررسی می کند. در این میان طبعا اسلام سیاسی و یا جمهوری اسلامی چیزی جز بورژوازی مدرن نشده ، نخواهد بود. اما با این گفته ی ساده که جمهوری اسلامی نیز بر سرمایه داری استوار است ، نباید این نکته را از نظر دور نگاه داریم که انباشت سرمایه ی آنها متکی بر زور و انحصار است و یا به آن سوی میل می کند. در اینجا اسلام نه به عنوان ابزار بلکه به عنوان مجموعه ای از رمزگان و احکام به جمهوری اسلامی خدمت می کند . این احکام ، تلاش می کنند براساس منطق شایستگی کاهنی ، قدرت سیاسی را دست به دست کرده (خبرگان و ولایت فقیه) و براساس انحصار بر سرمایه گذاری ،هژمونی اقتصادی خود را بر بدنه ی کلی تر بورژوازی حفظ کنند.

این تصور که اسلام به دوران برده داری تعلق داشته و دیگر جایگاهی واقعی در نقشه زیربنایی جهان امروز به دست نخواهد آورد ، با وجود اینکه شکست خیال پردازی های اسلامیست ها را برای بازگشت به گذشته افشا می کند ، اما اسلام را دست کم می گیرد و به عنوان مشتی عقیده ی رو به نزع مرخص می کند. مطمئنا یثرب ِ محمد راهزن بازسازی نخواهد شد ، مطمئنا تخیل درباره ی جامعه ی مهدوی و یا تشکیل امت بزرگ اسلامی ناممکن است، اما اسلام قادر به تزریق ناعقلانیت های تاریخی جوامع طبقاتی پیشین به تار و پود جامعه طبقاتی کنونی است. اگرچه هیچ کس نمی تواند به گذشته بازگردد ، اما در پی این تلاش ها ، انواع و اقسام هیولاهایی مانند فاشیسم احمدی نژاد یا بنیادگرایی القاعده سر از تخم بیرون خواهند آورد. وجود چنین موجوداتی در قرن بیست و یکم را نمی توان  صرفا  با تحولات تاریخی پنجاه سال اخیر و یا واکنش منفی ارتجاعی نسبت به امپریالیسم و... توضیح داد. در لایه ی زیرین ، هنوز میان شیوه های مختلف تولید یک جنگ طبقاتی تمام عیار در حال وقوع است.

No comments:

Post a Comment