Thursday, December 2, 2010

مسائل فلسفی مارکسیسم - بخش دوم

در بخش اول نشان دادیم که مارکسیسم توصیف مارکس از شرایط اجتماعی زمان خود نیست ، بلکه مارکسیسم ایدئولوژی است متعلق به پرولتاریا  یعنی انسانهایی زنده و واقعی در این دنیا که می توان نشان داد مارکسیسم برای پی گیری منافع آنها بهترین ایدئولوژی است. مبنای فلسفی این گفته در اینجا نهفته است که عقاید و نظریات متعلق به افراد نیستند و از اذهان خلق نمی شوند ، بلکه پایه های واقعی و مادی داشته و بر اساس منافع طبقات ، گروه ها و نهادها بوجود می آیند. بنابراین باید در مقابل این پیش فرض تجاهل آمیز بورژوازی مقاومت کرد که مارکسیسم را به نظریات مارکس نسبت می دهد و حتی از توانایی های نظری او ستایش می کند. اما در هر حال می داند که با این کار می تواند مارکسیسم را از ایدئولوژی زنده دور کرده و بعد همراه با خود مارکس به گور بسپارد.
اما این پرولتاریا چه کسانی را شامل می شود ؟ در این باب ، نیز ایدئولوژیست های بورژوا تلاش می کنند مفهوم پرولتاریا را لوث کنند. روند استدلال آنها به صورت زیر است : پرولتاریا کارگران صنعتی هستند که در شهرهای صنعتی سرمایه داری قرن نوزدهم نیروی عمده ی اجتماعی و تحرکات سیاسی محسوب می شدند. اما امروزه شهرهای جهان با شهرهای جوان و البته نابسامان صنعتی که مجاور کارخانه ها ساخته می شدند ، متفاوت است. در سرمایه داری متاخر پرولتاریا یا کارگران صنعتی نقش عمده ی چندانی ندارند.( با این توجیهات که کارگران خدماتی ، طبقه ی به اصطلاح متوسط ، بوروکراسی و...نقش عمده تری دارند.) و البته با این روند استدلالی نظریات مارکسیسم که پیروزی تاریخی پرولتاریا را رهایی کل بشریت از عقب ماندگی های تاریخی می داند هم به خاک سپرده می شود.
پاسخ : مسئله خیلی ساده است : پرولتاریا کارگران صنعتی نیستند. تولید غالب ثروت در سیستم سرمایه داری متکی بر خرید نیروی کار توسط صاحبین ابزار تولید و فروش نیروی توسط کسانی است که برای امرار معاش چیزی جز فروش نیروی کار خود ندارند. به کلمه ی غالب دقت کنید. سرمایه داری شیوه ی غالب تولید است یعنی احتمال اینکه کسی برای خودش کار کند و نیروی کار خود را نفروشد نیز وجود دارد.( برای مثال پیشه وران ) بنابراین وقتی شیوه ی تولید سرمایه داری بر جهان حاکم است ، تولید ارزش افزوده بر دوش کسانی است که ما آنها را پرولتاریا می دانیم . یعنی به یک طبقه تعلق دارند. نتیجه ی کار ( خدماتی یا تولیدی) روش انجام کار ( ذهنی یا یدی) میزان پیچیدگی کار ( کار ساده یا تخصصی) محل کار ( کارخانه های بزرگ یا کارگاه های کوچک یا حتی خانه ...) و ... تفاوتی در اصل ماجرا نمی کند.  
برخی که منصف باشند و این پاسخ درخور را قبول کنند ، آنگاه ناچار به مسئله ی دیگری رجوع می کنند: پرولتاریا وجود دارد اما عامل انقلابی نیست.دلایل به صورت زیر است : رضایت پرولتاریای کشورهای پیشرفته توسط سرمایه داران خریداری شده است و آنها در سود بورژوازی هم وطن خود در استثمار جهان سوم ، شریک هستند.
 بسیاری از مارکسیست ها هم متاسفانه در این  عقیده ی باطل سهیم شده اند ، برای مثال نظریه پردازان مکتب فرانکفورت مانند مارکوزه که تصور می کنند پرولتاریا دیگر عامل انقلابی نیست و نیروهای جوان یا روشنفکران مانند دانشجویان می توانند نقش تاریخی یک طبقه را ایفا کنند. دسته ی دیگر برخی از اقتصاددانان مارکسیست یا بعضا تروتسکیست هایی هستند که این فرضیه ی بورژوازی را قبول می کنند و امیدی به مبارزه ی طبقاتی در میان طبقات یک کشور نداشته و نقشه ی مبارزه را ناچار به شکل مبارزه جهان سوم با امپریالیسم غرب و علی الخصوص آمریکا می بینند.
منظور ایشان از خریداری رضایت طبقه ی کارگر ِ کشورهای پیشرفته ، در واقع دو فاکت متفاوت است که باید از هم تمیز داده شود. اول پیشرفت ایدئولوژی سرمایه داری در تخدیر و فریب مردم که به اصطلاح نئومارکسیسم به آن اشاره می کند و دوم وجود دولت رفاه و سیاست های بازتوزیع ثروت که به نوعی مشارکت طبقه ی کارگر در ارزش اندوخته ی بورژوازی جهانی در فعالیت های اقتصادی اش در تمام جهان می باشد. برخی اقتصاددانان مارکسیست به این واقعیت دوم اتکا می کنند.

از دومی آغاز می کنیم. وقتی می گوییم منفعت پرولتاریا در مبارزه با بورژوازی و تغییر ریشه ای شیوه ی تولید است ( یعنی انقلاب) ، منظور ما از منفعت چیست؟ به عبارت دیگر چه چیزی پرولتاریا را به عامل انقلابی تبدیل می کند؟ آیا منظور نظریه مارکسیسم از فقدان منفعت پرولتاریا در شیوه ی تولید موجود ، فقر و نگون بختی اوست؟ اگر به این سئوال پاسخ آری بدهیم استدلال مدعیان به صورت زیر در می آید: طبقه ی کارگر در دولت رفاه ِ کشورهای پیشرفته دیگربه نسبت گذشته چندان فقیر ، گرسنه یا مستاصل نیست( اگرچه به واقع چنین چیزی کاملا صحت ندارد) بنابراین پرولتاریا به عامل انقلابی تبدیل نمی شود. پس براساس این استدلال ، فقر است که پرولتاریا را به عامل انقلابی تبدیل می کند !! این اشتباه به خاطر عدم آگاهی از فلسفه ی مارکسیسم حاصل می شود. آنچه پرولتاریا را به عامل انقلابی تبدیل می کند فقر نیست بلکه حق است.

فلسفه : ضرورتی که پرولتاریا را به عامل انقلابی تبدیل می کند استثمار ( یعنی یک دزدی تاریخی  و تضییع حق ) است و نه فقر یا میزان درآمد و توانایی کسی برای خورد و خوراک یا چیزی مانند این. همانطور که بورژوازی در مبارزه ی تاریخی خود منفعت طبقاتی خود را در مفهوم حق جست یعنی الغای حق موروثی اشراف و فئودال ها  ، پرولتاریا هم منفعت خود را به صورت حق ترجمه خواهد کرد یعنی حق مالکیت بر محصول کاری خویش و الغای حق مالکیت خصوصی بر ابزار تولید. بورژوازی که برعلیه فئودالیسم شورید ، یک موجود فقیر و نگون بخت نبود. اگر به مبارزه تاکنونی پرولتاریا رجوع کنیم خواهیم دید که  تشکل ها ، اتحادیه ها ، اصناف ، احزاب ، مبارزه برای حق رای ، صلح و امثالهم خط سیر منفعت طلبی پرولتاریا را تشکیل می دهد و نه تصویری مانند فیلم چارلی چاپلین که در دوره ی بحران ، کارگری با دیدن گرسنگی فرزندانش مشت بر میز بکوبد و بعد در یک اعتراض خیابانی کشته شود. طغیان و شورش کوری که با اجبار  فقر  و استیصال صورت گرفته باشد ، به لحاظ نظری و عملی ، هیچ ضرورتی ندارد که به یک پروسه ی مترقی تبدیل شود چه بسا مورد سوء استفاده ی نیروهای مرتجع قرار گیرد.

اما واقعیتی به نام پیشرفت ایدئولوژی بورژوازی تحت عنوان صنعت فرهنگ ، گسترس قدرت رسانه ها  بر ذهن مردم ، آزادی های ظاهری و عوام فریبی سیاسی و ...چطور؟

دوباره به فلسفه ی مارکسیسم بازمی گردیم : پرسیدیم چه چیزی پرولتاریا را به عامل انقلابی تبدیل می کند. پاسخ دادیم : پی گیری منافع او به صورت حقی که باید اعاده شود و نه اجبار برآوردن معیشت. اما اگر بپرسیم چگونه پرولتاریا به عامل انقلابی تبدیل می شود ، پاسخ ما ، پاسخ ایراد اول هم خواهد بود. پرولتاریا با خودآگاهی به عامل انقلابی تبدیل می شود. یعنی با خودآگاهی از "طبقه در خود" به "طبقه برای خود" تبدیل می شود. اگر کسی بگوید که ایدئولوژی سرمایه داری آنچنان قدرتمند است که طبقه ی کارگر منافع طبقاتی خود را تشخیص نمی دهد ، حرف تازه ای نزده است. در جامعه طبقاتی هزاران سال است که چنین ایدئولوژی هایی تولید می شود و اتفاقا بورژوازی به سبب نقش مستقیم و فعالی  که در شیوه ی تولید ایفا می کند ( برخلاف فئودال ها که از محیط کار فاصله می گرفتند) توانایی کمتری در مبهم کردن تضاد طبقاتی دارد. نظریه ی مارکسیسم از ابتدا هم دچار این خیال باطل نبود که منافع طبقاتی هر طبقه برای اعضای آن طبقه مشخص و روشن است. اما چیزی که افرادی مانند مارکوزه در تحلیل خود از یاد می برند این است که پروسه ی خودآگاه کردن طبقه ، خود فرآیند مبارزه است و نه صرفا روشنگری . آدورنو و هوکهایمر به گونه ای حرف می زنند که گویی پدیده ی تخدیر توده ها ، پدیده ی جدیدی است متعلق به دوران شکوفایی سرمایه داری بعد از جنگ. در حالیکه در تمامی قرون مذاهب بسیار بهتر و موفق تر از ایدئولوژی آمریکایی توانسته اند جنگ طبقاتی را مبهم  و محو کنند. قدرت ایدئولوژی بورژوازی در مبهم کردن تضاد طبقاتی ، یک پدیده ی جدید نیست که به تازگی وارد معادله شده باشد.( مسلما این مارکسیست های تبعیدی در یک بازه ی تاریخی کوتاه جنگ طبقاتی حاد قبل از جنگ جهانی دوم در اروپا و دوره ی بحران را با رونق اقتصادی و سکون نسبی مبارزات مقایسه می کنند. اما چنین دیدگاهی را نباید برای کل تاریخ عمومیت بخشید) خودآگاهی پرولتاریا ، با تحزب ، فعالیت مستمر نیروهای خودآگاه طبقه ی کارگر در تمامی بخش ها و ... بدست می آید.آنها چنین ابزارهایی را فراموش می کنند. مسئله  ایدئولوژی بورژوازی در مقابل واقعیت تحریف شده نیست بلکه مسئله  جنگ ایدئولوژی هاست. اگر بورژوازی به ایدئولوژی مسلح است ، پرولتاریا هم ابزارها و ایدئولوژی های خود را دارد.

No comments:

Post a Comment