Thursday, December 2, 2010

از چشمان مارکسیسم - بخش ششم

ماتریالیسم تاریخی و نقد اقتصاد سیاسی

آگاهی که به انسانهایی مادی و واقعی مربوط باشد ، آگاهی است که در پی حل و رفع تضادهای بنیادین خود با جامعه ای است که او را به جای رساندن به رفاه ، به بند کشانده است. کشف تضادهای مادی و واقعی یعنی روش شناسی ماتریالیسم دیالکتیک ، به ما نشان داد که بنیادی ترین تضاد میان فرد و جمع ، تضاد منفعت فردی با شیوه ی تولید موجود است. بسیاری راه حل تضاد فرد و جمع را اخلاقی می پندارند و گمان می کنند که می توان با دستورات و مضامین اخلاقی  مانند پایبندی به اصول عدالت ، احترام به یکدیگر ، نوع دوستی و خیرخواهی یا بخشندگی و ....، فرد را در جامعه به رفاه رساند و تضاد منافع را از بین ببرد. اما مارکسیسم برای بررسی اینکه تضاد منفعت فرد و شیوه ی تولید چگونه بوجود آمده و چگونه باید رفع شود به دو علم تاریخ و اقتصاد روی می آورد. باید تذکر داد که گزاره هایی که مارکسیسم در حیطه ی این دو دانش صادر می کند تنها با نظر به منافع انسانها ضروری هستند ولی با نظر به حقیقتی که  توصیف می کنند می توانند به طور نسبی درست باشند. به بیان ساده تر ، مارکسیسم صرفا یک دیدگاه مادی درباره ی تاریخ یا علمی درباره ی اقتصادی سیاسی نیست که مدعی باشد حرف اول و آخر را در این حیطه ها گفته است. بلکه از این قلمروی های دانش برای درک و رفع تضاد بنیادین میان منفعت فرد و شیوه ی تولید استفاده می کند. به عبارت دیگر هیچ گاه ، هیچ یک از گزاره های مارکسیستی را نباید بدون منفعت سوژه ی شناسنده ، تصور کرد.
همچنین باید گفت که مارکسیسم نظریاتی که کارل مارکس و فردریش انگلس درباره ی تاریخ و اقتصاد سیاسی داده اند ، نیست. مارکسیسم نظریه ی یک نظریه پرداز یا فیلسوفی به نام کارل مارکس یا هر کس دیگری نیست. این گفته عجیب به نظر می آید. ولی وقتی گفتیم که مارکسیسم دانش و آگاهی جمعی انسانهایی با منافع مادی و طبقاتی مشخص است و نه نظریه پردازان و یک علم تخصصی ، این گفته در مورد خود مارکس هم صادق است. برای مثال کتاب کاپیتال در نقد اقتصاد سیاسی ، تنها تا آنجا که گشاینده ی تضادها و رفع آن است به یک دانش رهایی بخش مربوط می شود و نه به عنوان یک نظریه پردازی دراقتصاد سیاسی در کنار نظریات دیگر.

اما چرا مارکسیسم این دو حیطه ی دانش را برای درک و کشف تضاد طبقاتی انتخاب کرده است؟ آیا این به خاطر علایق جدید مارکس در تکوین نظری خویش بوده است؟ یا مطابق نظر کسی مانند آلتوسر روی آوردن به اقتصاد سیاسی از مارکس عالمی ساخت که او را از مواضع دیالکتیکی سابقش جدا می کند؟ هیچکدام اینها درست نیست. وقتی مسئله بر سر کشف تضاد منافع و شیوه ی تولید است، پس باید نظم و ترتیب منفعت انسانها را بررسی کنیم. نظم و ترتیب امور را به دو شیوه می توان تحلیل کرد : یا یک چیز را در رابطه ی کنونی اش با چیزهای اطراف آن به صورت همزمانی بررسی می کنند و یا رابطه ی آن با آنچه که قبلا بوده یعنی با گذشته و سابقه اش یعنی در زمانی. برای مثال شما می توانید شخص من را با روابط ساختاری و همزمانی که اکنون دارم توصیف کنید : من همسر الف هستم ، در شهر ب زندگی می کنم . برادر فرد ب  و فرزند فرد ج هستم و...همچنین شما می توانید من را با آنچه که قبلا بوده ام و با تاریخچه و سابقه ام بررسی کنید. من کسی هستم که در تاریخ الف به دنیا آمده ام ، در فلان تاریخ به مکان ب رفته ام و فلان کار را انجام داده ام و....برای درک بافت منافع در جامعه نیز به همین ترتیب باید رابطه ی منفعت فرد را با دیگر منافع افراد به صورت همزمانی و در یک ساختار بررسی کرد . علمی که به این کار می پردازد یعنی دانش مربوط به نحوه ی تولید و توزیع ثروت ها اقتصاد سیاسی نام دارد. همچنین می توان منفعت فرد را در رابطه با گذشته و منافع و وضعیت سابقش بررسی کرد . در زمان مارکس علمی به نام اقتصاد سیاسی وجود داشت که هدف اول را می توانست برآورده کند  اما تاریخی وجود نداشت که تاریخ منافع مادی و واقعی انسانها و جنگ منافع آنها در طول زمان باشد و نه صرفا داستان پادشاهان و جنگ ها و ماجراجویی های آنها. بنابراین مارکسیسم ، ماتریالیسم تاریخی را پیشنهاد می کند.
اقتصادسیاسی و ماتریالیسم تاریخی ،  دو علمی هستند که مارکسیسم با نظر به منافع انسانها ، تلاش می کند راه حل رفع تضاد طبقاتی را دریابد. نمی توان مارکسیسم را به عقاید یک نظریه پرداز ، به اقتصاد سیاسی و یا یک دیدگاه خاص نسبت به تاریخ تقلیل داد. وقتی انگلس  در اصول کمونیسم ، کمونیسم را علم رهایی پرولتاریا معرفی می کند همین منظور را دارد یعنی دانشی رهایی بخش برای پرولتاریا و بدون پرولتاریا ، این علم هیچ چیز با ارزشی نیست. بدون در نظر گرفتن منافع مادی و واقعی سوژه و رفع تضاد( دیالکتیک) با شیوه ی تولید ، مارکسیسم چیزی نخواهد بود جز یک نظریه ی علمی در کنار دیگر نظریات. شماری از مارکسیست ها به خیال دفاع از آن ، می پذیرند که مارکسیسم یک علم است و خیال می کنند برای آن اعتبار خریده اند ، مارکسیسم رسمی شوروی نیز در اواسط قرن بیستم این رویه ی علم گرایی را پیش گرفت. عده ای دیگر هم راست کیشی خنده داری را در مارکسیسم پیش گرفتند و بر موقعیت منافع جدید و کنونی پرولتاریا به نفع وفاداری به گزاره های مارکس در اقتصاد سیاسی  چشم پوشیدند. تمامی این توهمات و  سوء تعبیرها ناشی از عدم درک روش شناسی مارکسیسم و جایگاه واقعی هرکدام از گزاره های مارکسیسم است.
ما هنوز به این سئوال پاسخ نداده ایم که تضادطبقاتی یا تضاد منافع کارگران با شیوه ی تولید چگونه بوجود می آید. برای این کار باید به اقتصاد سیاسی روی آوریم و موقعیت همزمانی و ساختاری منافع را در روابط تولیدی و توزیعی کالاها بررسی کنیم.

No comments:

Post a Comment