Thursday, December 2, 2010

از چشمان مارکسیسم - بخش چهارم


جامعه طبقاتی

در بخش اول ، موضوع شناخت خود را جامعه قرار دادیم ، در بخش دوم گفتیم که قرار نیست مانند متخصصین علوم انسانی که در بند توهمات روش شناختی شبه علمی خود هستند ، قوانین یا ماهیات پدیده های اجتماعی را کشف کنیم ، بلکه قرار است تضاد منافع خود با جامعه را بررسی کنیم . در بخش سوم شناسنده را لحاظ کردیم : انسانهایی با گوشت و خون  ، همراه با منافع ملموس و مادی خود در جامعه . بنابراین دانش مارکسیسم برای اولین بار در جایگاه ویژه ای قرار می گیرد. مانند دیگر نظریات به حیطه ی علم ، آکادمی ، آزمایشگاه ، کتب و رساله ها تعلق ندارد. علمی برای شناخت ماهیات و قوانین نیست. بلکه دانشی است متعلق به همه ی مردم به عنوان اعضای جامعه. سوبژه ی شناسنده ی آن یک فرد یا یک نظریه پرداز نیست که در فراغت از زندگی روزمره به مطالعه بپردازد. مارکسیسم دانشی است که به صورت یک پروژه دنبال می شود ، پروژه ای برای رهایی از تضادهایی که انسانها با وضعیت و روابط اجتماعی خود دارند.همچنین روش شناسی مارکسیسم ، ماتریالیسم دیالکتیکی است یعنی  درک و رفع تضاد میان انسانهایی مادی و واقعی همراه با منافع شان از یکسو و جامعه  و ساختار آن از سوی دیگر.

حال به این سئوال بنیادی رسیدیم که اگر هدف ، درک تضاد میان فرد و جمع است ، چیست آن بنیادی ترین تضادی که میان منافع فردی و جمع وجود دارد. گفتیم که مارکسیسم با صدایی رسا پاسخ می دهد : تضاد طبقاتی.

ما گفتیم که ماهیت جامعه را نمی شناسیم ، پس از کجا فهمیدیم که بزرگترین تضاد میان منافع فرد و جمع ، تضاد طبقاتی است؟ در ثانی ، تضاد طبقاتی دقیقا چه معنایی می دهد؟ پاسخ ما محکم و صریح بود ، اما استدلال را بیان نکرد. برای درک تضاد طبقاتی و اینکه ما در جامعه ای طبقاتی زندگی می کنیم ، باید کمی در تضاد منافع فرد  و جامعه دقیق شویم. کلمه ی "منافع" ، ما را وا می دارد که بپرسیم : منفعت از کجا حاصل می شود؟ کالاهایی که ما مصرف می کنیم ، خدماتی که از آن بهره مند می شویم به چه طریقی بدست می آیند؟ پاسخ را حتی یک کودک هم می داند: کالاها و خدمات را انسانها در جامعه تولید می کنند. اما هرکسی تنها از کالاها و خدماتی که خود تولید می کند به تنهایی بهره مند نمی شود بلکه انسانها در جامعه و به صورت جمعی تولید می کنند و سپس هر فردی با استفاده از مبادله ، از کالاها و خدمات دیگران نیز بهره مند می شوند. در مبادله کالاها و خدمات به صورت برابر معاوضه می شوند. همیشه به لحاظ ارزش ، میان دو سوی مبادله ، تعادل وجود دارد. اکنون باید بپرسیم با وجود این تعادل در مبادله، پس تضاد میان منافع فرد و جمع از کجا می آید؟ چرا بسیاری از مردم فقیر و گرسنه اند ،از زندگی در جامعه احساس بدبختی و ناراحتی می کنند. چرا به قول ژان ژاک روسو ، تمدن به جای این که اسباب رفاه انسان شود موجب بدبختی انسان شده است؟ به عبارت دیگر ، تضاد میان منافع فرد و جمع ، از کجا حاصل می شود اگر که انسانها به سادگی تولید می کنند و سپس با مبادله از کالاها و خدمات متنوع تری بهره مند می شوند؟ منفعت فرد از تولید وی و مبادله وی با دیگران حاصل می شود و اگر تضادی میان این منفعت فرد با دیگران وجود دارد ، پس حتما در شیوه ی تولید و مبادله مشکلی وجود دارد. تضاد میان منفعت فرد و جامعه ، در واقع تضاد میان منفعت فرد و شیوه ی تولید است.

عبارت مبهم تضاد فرد و جمع جای خود را به تضاد منفعت فرد و شیوه ی تولید می دهد. دیالکتیک به کمک ماتریالیسم ، موضوع شناخت خود را تصحیح می کند و به جای تصویر مبهم از جامعه و دیگران ، شیوه ی تولید را ابژه ی  شناخت خود می سازد. اکنون باید تضاد میان منفعت فرد و شیوه ی تولید را بررسی کنیم.  بنابراین بنیادی ترین تضاد فرد و جامعه ، این تضاد است که منفعت فرد متناسب با مقدار تولید وی نیست. به عبارت دیگر ، او کمتر از آنچه تولید می کند سهم می برد. انسانهایی که چنین تضادی را دارند یک طبقه محسوب می شوند. طبقه ی فرودستان و کارگران ، بردگان ، سرف ها و رعایا. در مقابل کسانی را که بیشتر از آنچه تولید می کنند سهم می برند و سهم دیگران را از آن خود می کنند ، می توانیم یک طبقه ی دیگر بدانیم ، طبقه ی اغنیا ، سرمایه داران ، اربابان و مالکین به همراه دولتمردان و جنگ سالاران نماینده ی ایشان... بنابراین بزرگترین تضاد میان منفعت فرد و جمع ، در واقع تضاد میان منفعت فرد و شیوه ی تولید  و به عبارت دیگر تضاد طبقاتی است.

دقت کنید که ما طبقات را براساس میزان ثروت تعریف نکردیم . نگفتیم که در جامعه عده ای ثروتمند و عده ای فقیر هستند. ما طبقات را براساس تضاد طبقاتی تعریف کردیم ، یعنی براساس تضاد میان مقدار کار و منفعت فرد از آن . عده ای می پندارند ، طبقات یک تعریف ساختگی است و چرا باید مردم یک جامعه را اینچنین دسته بندی کرد. اما آنها نمی دانند که این تعریف از تضاد بدست آمده است و متعلق به دانشی است که خواهان رفع تضادهاست ، یعنی خواهان رهایی انسانها از تضادهایی است که گرفتار آن هستند.

بنابراین دلیل وجود طبقات ، عقب ماندگی شیوه ی تولید است. ما در جامعه ی طبقاتی زندگی می کنیم . این گفته بدان معنا نیست که جامعه به سادگی براساس ثروت و نقش انسانها ، به طبقاتی تقسیم می شود و الزاما می توان طبقات را در تحلیل خود کمرنگ یا پر رنگ کرد. وقتی می گوییم منشا طبقات ، شیوه ی تولید است در واقع می گوییم جامعه از بنیان و اساس ، طبقاتی است.

این را هم باید تذکر داد که درک تضاد طبقاتی  و افشای طبقاتی بودن جامعه ، نتیجه ی کشف مارکس و یا مارکسیسم نیست. این در نتیجه ی پیشرفت فکری و تاریخی است که  نزدیک دو قرن طول کشید. برای اکنون ما جایگاه دانش خود را مشخص کرده ایم : درک تضاد طبقاتی. ابتدا گفتیم که نمی توانیم ماهیت جامعه را بشناسیم ، جامعه از قوانین ثابتی تبعیت نمی کند و تنها می توانیم تضاد میان منافع خود و جامعه را درک کنیم. سپس مهمترین تضاد را در تضاد میان منافع خود و شیوه ی تولید دیدیم یعنی تضاد طبقاتی.

اکنون سئوال دیگری مطرح می شود: آیا تضادهای دیگر بین فرد و جمع وجود ندارد؟ آیا آنها مهم نیستند و آیا حق داریم آنها را به تضاد طبقاتی تقلیل دهیم و یا بی اهمیت بشماریم؟ کسانی که چنین سئوالاتی را می پرسند و می گویند چرا مارکسیستها تضاد طبقاتی را بنیادی تر از تضاد جنسی یا نژادی می دانند یا می خواهند اینها را با اولی توضیح بدهند ، از درک  واقعی شیوه ی تولید عاجز هستند . قبل از هر چیز باید گفت که هر گونه تضادی ممکن است رخ بدهد و مارکسیسم ادعا نمی کند که فقط یک تضاد وجود دارد و یا همه چیز را می توان به یک تضاد تقلیل داد. اما نکته ی مهمتر این است که آنها درک سطحی از تولید و شیوه ی تولید دارند. آنها ( و همچنین مارکسیست های عوام) فکر می کنند که تضاد منفعت فرد با شیوه ی تولید ، صرفا تضاد میان کارگران در کارخانه با سرمایه داران و کارفرماهاست. اما آیا ما در بحث خود به چنین نتیجه ای رسیدیم؟ عقب ماندگی شیوه ی تولید ، به اشکال کاملا مختلف منفعت افراد را نادیده می گیرد و در نقش های فرودست مانند زن ، اقلیت جنسی ، نژاد پایین تر، مهاجر و بیگانه ،  دانشجو ، بیکار ، کارگر صنعتی و خدماتی و...آنها را استثمار و استحمار می کند. در جامعه نه تنها کالاها بلکه خدمات نیز تولید می شوند، این تولید و خدمات نه فقط در کارخانه که در دانشگاه و محیط خانه هم می تواند انجام شود. این بحث که پرولتاریا به عنوان عامل انقلابی را می توان پیچیده تر و متنوع تر از قبل تصور کرد و آنها را به کارگران صنعتی تقلیل نداد ، به معنای رد این نکته نیست که بنیادی ترین تضاد ، تضاد طبقاتی و منفعت فرد با شیوه ی تولید است.

در پروسه ی دیالکتیک مادی خویش ، همانطور که ابژه مان را اصلاح و تدقیق کردیم ، باید سوبژه ی شناسنده را نیز دقیق تر کنیم. به این ترتیب دیالکتیک ما ، شکل واقعی تر و ماتریالیستی تری به خود می گیرد. اگر تضاد بنیادین ، تضاد منفعت فرد با شیوه ی تولید است و اگر این افراد را که چنین تضادی دارند در یک طبقه تعریف کردیم ، پس باید ببینیم که این طبقه چیست و این شیوه ی تولید چیست؟

No comments:

Post a Comment