امین قضایی
در این مقاله فرصت کافی برای ارائه یک تحلیل همه
جانبه از حوادث عراق نیست. متاسفانه فرصت کافی برای ارائه فاکتها و آمار و ارقام
دقیق نیز در اختیار نداشتهام. با این حال، هدف من اینجا معرفی یک چارچوب تحلیلی مناسب
یعنی دیدگاه منطقه گرایی برای درک بهتر حوادث چند سال جهان به خصوص منطقه
خاورمیانه است. این یک چارچوب برای تحلیلهای کلان اما معتبر است. منطقهگرایی به
سادگی یعنی اینکه قدرتهای جهان، کل کشورها را به مناطق مختلف تقسیم کرده اند و
هرکدام منطقه ای را تحت حیطه نفوذ خود دانسته و با تمام قوا سعی میکنند که نفوذ
خود در مناطقی که سنتا در آنجا حضور سیاسی و اقتصادی داشته اند را حفظ کنند. با
این حال این سلطه منطقه ای خارج از تنش نیست و هر از گاهی ممکن است که یک قدرت
خارجی بخواهد به لحاظ اقتصادی و سیاسی به مناطق تحت سلطه قدرتهای دیگر نفوذ کند. یک
تقسیم بندی از این مناطق را می توان به صورت زیر ارائه داد:
1.
آمریکای لاتین سنتا (هم آمریکای جنوبی و هم آمریکای مرکزی)
تحت اختیار ایالات متحده بوده است. دخالت مستقیم نظامی و سیاسی آمریکا در دوران
جنگ سرد و حمایت از دیکتاتورهای نظامی بسیار معروف است. البته با فروپاشی شوروی،
نفوذ ایالات متحده در منطقه تثبیت شده فرض میشود و تنها چالش موجود ونزوئلا و
قدرتگیری اقتصادی برزیل است. با این حال، ایالات متحده همچنان خریدار اصلی نفت
ونزوئلاست و تلاش برزیل نیز برای ایجاد یک اتحاد اقتصادی منطقه ای آنچنان خطر حادی
برای منافع ایالات متحده نیست.
2.
اروپا به خاطر مستعمرات فراوانی که در آفریقا داشته است،
این قاره را از آن خود میداند و حوادث این چند سال اخیر نشان داده است که اتحادیه
اروپا و ناتو، برای دخالت مستقیم نظامی و سیاسی در این قاره آمادگی فراوانی دارند.
حضور سریع آنان در قیام لیبی علیه قذافی، لشکرکشی سریع فرانسه به ساحل عاج و سرکوب
شورشیان در مالی توسط نیروهای فرانسوی نشان میدهد که اروپا واقعا آفریقا را ملک
واقعی خود میداند. تنها مصر را می توان مثال زد که تحت نفوذ نظامی و سیاسی ایالات
متحده است و البته دلیل این نفوذ آمریکا نیز به بحران سوئز و شکست سیاسی انگلیس و
فرانسه در اتحاد با اسراییل برای کنترل این کانال باز میگردد. دیگر چالشهای پیش روی
نفوذ اروپا در قاره آفریقا حکومت سودان و نفوذ اقتصادی اخیر چین در این قاره است.
3.
کشورهای آسیای میانه و دیگر دول مستقل از شوروی پیش از
فروپاشی نیز تحت نفوذ روسیه قرار دارند. روسیه در جنگ با گرجستان نشان داده است که
در این مورد کوتاه نخواهد آمد و علی رغم به قدرت رسیدن دولتهای پروغرب در
کشورهایی مانند آذربایجان، گرجستان و حتی اوکرایین، این کشورها همچنان باید متحد
اقتصادی و سیاسی روسیه باقی بمانند. جمعیتهای روس زیادی نیز در این کشورهای
اقماری روسیه وجود دارند و دولت روسیه همواره به بهانه حمایت از این جمعیتها به
دخالت مستقیم سیاسی و نظامی دست زده است. گرجستان در چند سال پیش و اینک اوکرایین
نمونه آن است. چالش بزرگ در اینجا جاه طلبیهای آمریکا برای در اختیار گرفتن
اوکرایین به عنوان یک متحد علیه روسیه و
نیز تاسیس پایگاههای موشکی در کشورهای اروپای شرقی است. اگرچه سلطه روسیه در آسیای
میانه جای چون و چرا ندارد و (تقریبا هیچ کشوری نیست که سرکوب اسلامیون چچنی را
توسط روس ها به چالش بکشاند- و البته سکوت معنا دار ایران در مورد چچن نیز قابل
ذکر است)، اما در مورد کشورهای اروپای شرقی یک خلاء قدرت مشاهده میشود. اروپا،
آمریکا و روسیه هر سه به دنبال این هستند که این منطقه را تحت نفوذ خود در آورند. اروپا
معمولا تلاش میکند این کار را با الحاق این کشورها به اتحادیه اروپا انجام دهد (که
البته به خاطر بحران اقتصادی اخیر چشم انداز یک اتحادیه اروپایی بزرگتر به طور جدی
خدشه دار شده است.)، روسیه نیز با دخالت سیاسی و حمایت از احزاب طرفدار روسیه و
آمریکا نیز از طریق پروپاگاندا، تاسیس پایگاه موشکی و نفوذی که از زمان جنگ کوزوو
در بالکان بدست آورده است. البته گویا اینها برای آمریکا کافی نیست و اخیرا دست به
دامان گروه های فاشیستی در اوکرایین نیز شده است.
4.
آسیای جنوب شرقی نیز به طور مشترک تحت نفوذ ژاپن، اروپا و
آمریکا هست. از نیروی کار ارزان این کشورها استفاده فراوانی شده است. همچنین مناطق
تجاری گسترده در آسیای جنوب شرقی مورد علاقه سرمایه داران غربی برای فرار از
مالیات هست. با این حال، این منطقه نیز خالی از چالش نیست. حضور کره شمالی، قدرت
گیری اقتصادی چین، الحاق هنگ کنگ به چین، ادعای ارضی چین بر تایوان و حکومت برمه
همگی چالشهای موجود در این منطقه برای صاحبین سنتی آن هستند. با این حال، این
چالش ها خصوصا در مقایسه با زمان جنگ سرد، چندان ابعاد گستردهای ندارد و از این
بابت حداقل در آینده نزدیک چندان خطری ژاپن و غرب را تهدید نمیکند.
5.
جزایر اقیانوس آرام و اطراف استرالیا نیز مسلما به حیطه
نفوذ کشور استرالیا تعلق دارد که البته چندان واجد اهمیت نیست.
تنها یک منطقه باقی میماند که تحت نفوذ هیچ کس
نیست و با این حال تمامی قدرتهای جهان برای آن کیسه دوخته اند: خاورمیانه. البته
در اینجا منظور یک خاورمیانه بدون در نظر گرفتن کشورهای شمال آفریقا است. بعد از
جنگ جهانی اول و از بین رفتن امپراتوری عثمانی، خاورمیانه تحت نفوذ استعمار انگلستان (هند، عراق، فلسطین و
مصر) و کمی هم فرانسه (سوریه) قرار گرفت. اما خلاء قدرت بوجود آمده بعد از جنگ
جهانی دومی و البته ظهور جنبشهای ملی و ضداستعماری، غرب را به این راضی کرد که در
خاورمیانه به وجود حکام دیکتاتور محلی قانع شود. فساد و استبداد این دیکتاتورها
مسلما به نفع منافع غرب بود چرا که آنها پول نفت را دوباره با سرمایه گذاریهای
خارجی شان به جیب غربیها سرازیر میکردند. جدا از سرکوب داخلی که غرب از این
بابت هیچ مشکلی نداشت و با کمال میل در مورد آن سکوت میکرد (دو نمونه قتل عام
مردم کورد توسط صدام و قتل عام طرفداران اخوانالمسلمین توسط حافظ اسد است)، این
دیکتاتورهای محلی خصوصا به جهت افزایش بهای انرژی، قدرت بیش از حد گرفتند به طوری
که گاهی داعیه کنترل و اربابی بر منطقه خاورمیانه نیز به سرشان میزد. نتیجه پول
فراوان، فقط دیکتاتورهای کوچک (مانند امرای خلیج فارس) نبود، بلکه دیکتاتورهای
دیوانه و جاه طلب مانند صدام حسین و خمینی هم بود. حمله صدام حسین به کویت و بروز
جنگ خلیج، نشانه شکست استراتژی دیکتاتورهای کوچک منطقه ای است. بعد از آن معلوم
بود که ایالات متحده برای خاورمیانه باید فکری بکند تا بلکه بتواند این دیکتاتورهای
خطرناک را به تدریج با حکومت های دموکراتیک ضعیف تعویض کند. بوش پسر در ادامه
مجبور شد کار ناتمام پدرش را به انجام برساند و دیوانه ترین دیکتاتور موجود در
خاورمیانه یعنی صدام حسین را از میان ببرد. با این حال، آمریکا هرگز فرصت نکرد که
به مورد ایران بپردازد. هم مورد بهار عربی و هم دولتهای جایگزین در افغانستان و
عراق نشان داده است که طرح آمریکا برای جایگزینی دیکتاتورها با دولت های شبه
دموکرات و ضعیف شکست خورده است. در نتیجه این شکست، یک خلاء قدرت در خاورمیانه
بوجود آمده است که دو قدرت منطقه ای یعنی ایران و عربستان سعی در پر کردن آن
دارند. ناآرامی های عراق و سوریه یک نمونه بارز تلاش قدرتهای منطقه ای و شکست طرح
آمریکاست.
با این دیدگاه منطقه گرایی مشخص می شود که چرا
گاهی آمریکا و اروپا سریعا در مقابل برخی حوادث واکنش نشان می دهند و گاهی در
مقابل برخی دیگر از بحرانها منفعل باقی میمانند. نوعی توافق ضمنی بر این است که
هیچ کدام از این قدرتها در مناطق تحت نفوذ یکدیگر دخالتی نکنند. اتحادیه اروپا
برای اعمال منطقه پرواز ممنوعه بر فراز لیبی شک و تردیدی به خود راه نمی دارد.
آمریکا در مقابل انقلاب مصر، سریعا موضع گرفت. اما وقتی نوبت سوریه میرسد، آنها
تردید نشان میدهند. دلیل به سادگی این است که سوریه در منطقه نفوذ هیچ کدام از
قدرتهای جهان نیست. ایران سوریه و جنوب لبنان را منطقه تحت نفوذ خود می داند اما
قدرتهای جهان (شاید به جز روسیه) این نفوذ را به رسمیت نمی شناسند. از طرف دیگر،
بعد از حملات تروریستی یازده سپتامبر، امریکا تصمیم خود را گرفت تا با تصرف افغانستان
و عراق، خاورمیانه را یکبار برای همیشه
تحت کنترل خود در آورد اما حکومت های دست نشانده وی در این دو کشور نتوانستند روی
پای خود بایستند و در این کشورها امنیت برقرار کنند. در مورد افغانستان، پاکستان
با تقویت و حمایت مثلا مخفیانه از طالبان، مانع دستیابی آمریکا به این هدف شد. در
مورد عراق نیز ایران با نفوذی که در شیعیان داشت و حتی با انجام عملیات تروریستی، توانست
حداقل برای چند سال، آمریکا را در عراق مشغول نگاه دارد.
بعد از بروز جنگ داخلی در سوریه، خاورمیانه شاهد
حضور عربستان به عنوان یک قدرت سیاسی و دخالتگر در منطقه نیز هست. به نظر می رسد
که ایران، پاکستان و عربستان میخواهند به عنوان قدرتهای منطقه ای، خاورمیانه را
تحت کنترل خود بگیرند. نزاع فرقه ای شیعه و سنی هم به این جنگ دامن می زند و به
لحاظ نیروی انسانی به آن سوخت می رساند. حضور نیروی داعش (دولت اسلامی عراق و شام)
نیز از همین روست. این میلیشا ساخته دست عربستان است. ساختن یک میلیشا در
خاورمیانه هم کار چندان سختی نیست کافی است چند تا وانت و سلاح سبک تهیه کنید و
احمق مرتجع هم برای پیوستن به گروه نظامی شما فراوان است. جنایت و تجاوز هم سنت
پیامبر است و اشکال شرعی هم ندارد. بواقع هیچ چیز پیچیده ای در ماهیت این نیروهای
مرتجع نیست. اما یک راه پیشنهادی برای بررسی دقیق و علمی میلیشاهای نظامی منطقه خصوصا
عراق (اعم از القاعده، طالبان،سپاه قدس، حزب الله، حماس، داعش، جیش العدل و... )
درک مسیرهای قاچاق اسلحه و ردیابی منابع مالی این گروه های نظامی است.
محتوای این
سخنان احتمالا برای بسیاری از خوانندگان مسلم و روشن است. با این حال، مهم داشتن
یک چارچوب تحلیلی برای درک رفتار حکومت هاست. حتی برای خود من هم عجیب است که حکام
دولتهای مختلف این قدر به حفظ مناطق تحت نفوذ خود اهمیت می دهند تا حدی که این
اقدامات گاهی موجودیت کل این حکومت ها را نیز به خطر می اندازد. مشکل دیدگاه منطقه
گرایی این است که زیادی درست است! (البته این دیدگاه برای درک ابعاد اقتصادی بحران
های سیاسی کافی نیست). مطالعه عکس العمل حکومتها نشان می دهد که دیدگاه منطقه
گرایی بسیار معتبر است و حکام واقعا با همین منطق فکر و عمل می کنند. قدرتهای جهان
با جنگ و کشتار قلمروهای تحت نفوذ خود را مشخص می کنند و گاهی در این مورد کاملا
افراطی و ماجراجویانه عمل میکنند.
No comments:
Post a Comment