امین قضایی
رضاشاه
برای بورژوازی ملی اما غیرمذهبی در ایران یک قهرمان ملی محسوب می شود، دلایل خوبی
برای این قهرمان گرایی وجود دارد. در دوره رضاشاه زمینههای ایجاد یک دولت-ملت با
حکومت مرکزی مقتدر و با نظامهای آموزشی، اداری و نظامی مدرن بوجود آمد. به این
ترتیب عشایر و خوانین تضعیف شدند و زیرساختهای عمرانی و صنعتی لازم برای گذر از
دوره فئودالی به سرمایه داری فراهم گشت به طوری که شرایط برای انقلاب سفید محمد
رضاه شاه که امتیاز خوانین بر زمین را از بین برد، مهیا شد. تمام این کارها برای
بورژوازی ملی ایران آنچنان باشکوه است که از نظر ایشان حتی میتواند استبداد سیاسی
رضا شاه و نابودی تمامی دستاوردهای دوره مشروطیت را توجیه کند. در پشت این قهرمانگرایی
عوامانه (که در مورد امیرکبیر هم می توان دید) دو ایدئولوژی بورژوایی قابل تشخیص
است که تقریبا در تمامی دنیا به خصوص در کشورهای جهان سوم محبوبیت دارد. این دو را
میتوان به صورت زیر نام گذاری کرد:
1.
آیده آلیسم تاریخی
2.
توسعه گرایی محافظه کار
هدف این
مقاله معرفی و نقد این دو ایدئولوژی در بستر تاریخی است که منجر به مدرنیزه شدن و
ایجاد دولت-ملت و ایدئولوژی ناسیونالیسم در ایران دوره رضا شاه شد.
ایده
آلیسم تاریخی
نگاه
ذهنگرا و ایده آلیستی به تاریخ اصلا چیز جدیدی نیست و بخشی لاینفک از شالوده معرفت
شناسی بورژوازی به جهان است. این دیدگاه در مبتذلترین شکل خود، حوادث تاریخی را
ماحصل تصمیمات مدیریتی و اعمال رهبران و حاکمین وقت میداند. اگر حاکمیت در دوره
یک پادشاه یا حاکم دچار سستی و تزلزل شود پس این حتما به خاطر بیعرضگی و بیلیاقتی
پادشاه است. توسعه ارضی، ثبات و اقتدار
سیاسی و... همگی با رجوع به صفات و خصایص شخصیتی پادشاه توضیح داده میشوند. سیستم
اقتصادی و سیاسی جامعه، شرایط خاص جغرافیایی و تاریخی، همگی نادیده گرفته شده و به
جای آن تاریخ به سلسله ای از پادشاهان و رهبران سیاس تبدیل میشود که یا عده ای
باعرضه و متدبر بودهاند و توانسته اند موجب ترقی و رشد مملکت شوند و یا عده ای بی
عرضه و نالایق که کشور را به محاق برده یا به دست دشمنان سپرده اند. ماجرای بیعرضگی
پادشاهان قجری در مقابل مدیریت و شایسته سالاری رضاخانی نیز نقطه اوج این نگرش
کوته فکر و عوامانه است. این ایدئولوژی به خصوص سیستم اقتصادی را از نظر پنهان می
دارد و متوجه نیست که اگر پادشاهان قجری قادر به ایجاد یک حکومت مرکزی مقتدر
نبودند این به خاطر ویژگی ذاتی سیستم فئودالی است و در دوره فئودالی در اروپا نیز
همین وضعیت حاکم بود. برای مثال، این نگرش را در کتاب شهریار اثر ماکیاولی نیز میتوان
دید. وی نیز تصور میکرد که پراکندگی نظام فئودالی را می توان با رهنمودهای صحیح به
پادشاه و افزایش توان مدیریتی وی جبران کرد.
اگر دولت-ملت
در دوره رضاشاه شکل گرفت، هویت ایرانی جایگزین قوم گرایی شد و یک حکومت مرکزی
مقتدر بوجود آمد، همه اینها به این خاطر است که رضاشاه فرصت تشکیل یک حکومت جدید
را بدست آورد. پادشاهان قجری از ابتدای امر، حکومت خود را بر روی نظام فئودالی،
عشایر، اقتدار والیان و خوانین محلی و نفوذ متشرعین در شهرها و..استوار ساخته
بودند. آنها هرقدر هم که توانایی مدیریتی میداشتند، بنیانهایی که حکومتشان بر
آنها استوار بود را نمی توانستند دگرگون سازند. برای انجام این وظیفه تاریخی یعنی
تشکیل دولت-ملت که ضرورت آن بسیار پیشتر احساس میشد، می بایست فرصت شکل گیری یک
حکومت سیاسی جدید بوجود آید.
نتیجهای
که می خواهم بگیرم این است که ایجاد دولت-ملت و مدرنیزاسیون در دوره رضاشاه، اول
از همه ناشی از یک ضرورت تاریخی و دوم ناشی از فرصت تشکیل یک حکومت جدید است و
اینها هیچکدام به ویژگیهای شخصیتی و توانمندی مدیریتی فردی مثل رضاشاه بستگی
ندارد. این گفته در مورد دیگر کشورها نیز صادق است. اگر حکومت مصطفی کمال پاشا
توانست ترکیه مدرن را بوجود آورد این به خاطر نابودی امپراتوری عثمانی و فرصت
تشکیل یک حکومت جدید بود. بد نیست بدانیم که بسیار پیشتر در ابتدای قرن نوزدهم،
سلطان سلیم سوم امپرتوری عثمانی نیز برای رقابت با غربیها، به ایجاد اصلاحاتی دست
زد: مدارس به سبک مدرن تاسیس کرد؛ انتشار کتب غربی را ترویج کرد؛ ترکهای جوان را
برای تحصیلات به غرب فرستاد؛ ارتش را سازمان داد و حتی مدرسه نیروی دریایی تاسیس
کرد و از متخصصین غربی برای ساخت کشور بهره گرفت. اما بنیانی که امپراتوری عثمانی
روی آن استوار بود (به خصوص مذهب) چنین اصلاحاتی را برنمی تافت و در نهایت منجر به
ترور وی توسط سربازان عثمانی (ینی چری) و شورش متعاقب آنان شد. تشکیل یک دولت-ملت
مدرن تنها با نابودی امپراتوری عثمانی میسر بود. با این حال همان کارهایی که سلطان
سلیم نتوانست برای امپراتوری عثمانی به اتمام برساند، والی وی در مصر یعنی محمد
علی پاشا در همان دوره انجام داد. بعد از اینکه ارتش ناپلئون مصر را ترک کرد، در
مصر خلاء قدرتی ایجاد شد و محمد علی پاشا (که اصالتا آلبانیایی بود) توانست
نیروهای حکومت قدیمی مملوکیان را شکست داده و والی مصر شود. در اینجا نیز فرصت
ایجاد یک حکومت جدید به محمد علی پاشا این امکان را داد که مصر مدرنی را بوجود
آورد و امروزه وی را پدر مصر مدرن می نامند. در زمان
وی، ارتش مجهز و منظم شد و سیستم اداری و اقتصاد صنعتی ایجاد شد. وی همچنین با
فرستادن دانش آموزان مصری به شکل گیری رنسانس ادبی عرب که به عنوان "النهضت"
شناخته می شود، یاری رساند. میتوان گفت که تا سال 1830، مصر توانسته بود به یک سرزمین
نسبتا مدرن تبدیل شود.
نمونه دیگر، امپراتوری
میجی در ژاپن است که چون در سال 1868 فرصت تشکیل سلسله پادشاهی جدید را بدست آورد،
دوره تغییر از نظام فئودالی به سرمایه داری مدرن در ژاپن آغاز شد که به دوره میجی
(1868 تا 1912) معروف است. بنای حکومت مدرن ژاپن، با سوگندنامه پنج ماده ای امپراتور
میجی بنیان نهاده شد. این اصلاحیه با دخیل کردن همه طبقات در اداره امور مملکتی،
الغای قوانین تجملی و لغو محدودیتهای طبقاتی در استخدام و جایگزینی قوانین جدید به
جای قوانین سنتی قدیمی، مستقیما نابودی نظام فئودالی را هدف قرار داده بود. همانطور
که در مورد مصر، ژاپن و ترکیه دیدیم، در ایران نیز تنها یک حکومت جدید میتوانست
تغییرات مدرن در ایران ایجاد کند و این ارتباطی به شخصیت فرد حاکم ندارد.
ذکر این نکته نیز ضروی است
که ایجاد یک دولت-ملت با حکومت مرکزی مقتدر در ایران امری ضروری و البته مترقی
بود، اما این یک ضرورت تاریخی است، که رقابت در عرصه بین المللی، مختصات جغرافیایی
و شرایط سیاسی، این ضرورت را در یک دوره تاریخی خاص متحقق میکند. برخلاف عده ای
که تصور میکنند اصلاحات رضاخانی در منطقه بسیار بدیع و نو بود، اتفاقا دیرهنگام
بود. جدول شماره 1، سه اقدام مهم در دوره رضاشاه، یعنی تاسیس راه آهن سراسری،
دانشگاه مدرن و بانک ملی را با دیگر کشورهای منطقه یا هم سطح با ایران در آنزمان (از
نظر تکنولوژی) نشان میدهد. در حالیکه خطوط راه آهن در تمامی کشورهای همسایه ایران
از پیش کشیده شده بود، مشخص است که ضرورت انجام این کار برای حکومت جدید ایران
مطرح میشد. استعمارگران در کشورهای استعماری به خصوص بعد از جنگ جهانی اول و دفع
خطر امپراتوری عثمانی، پایهها و زیرساختهای لازم برای ایجاد نظام سرمایه داری را
فراهم کرده بودند. ضرورت ورود صنعت و حمل و نقل آن (یعنی راه آهن) نیز در ایران
احساس می شد. دوره بعد از جنگ جهانی اول را میتوان دوره آغاز مدرنیزاسیون و صنعتی
شدن در اغلب کشورهای جهان سوم دانست که با چند سال پس و پیش، آغاز شده بود. مدرنیزاسیون
دوره رضاشاه نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. بنابراین ما در اینجا به جای یک
مدیریت کشوری شخصی به نام رضاشاه با یک پروسه جهانی و تاریخی روبروییم.
جدول 1
|
سال تاسیس
اولین خط راه آهن
|
دوره گسترش و
تکمیل
|
سال تاسیس
اولین دانشگاه مدرن
|
تاسیس اولین
بانک ملی
|
آذربایجان
|
1880
|
1883-1908
همچنین
1924-1944
|
1919
دانشگاه باکو
|
1990 بعد از استقلال
بانک |
ایران
|
1914
|
1928-1939
|
دانشگاه تهران
1934
|
1928
بانک ملی ایران
|
ترکیه
|
1927
|
بعد از ملی شدن
1923-1940 |
دانشگاه
استانبول 1933
|
1924 ترکیه ایش بانکاسی
|
چین
|
1876
|
1950-1970
|
1895
دانشگاه تیان جین |
1912
بانک چین، پیشتر بانکی نیز در هنگ کنگ تاسیس شده بود که بسته شد |
سوریه
|
1895
|
1912-1918
در سال 1956
ملی شد.
|
دانشگاه دمشق
1923
|
بانک کاتولیک
سوری 1920
|
ژاپن
|
1872
|
1906-1945
همراه با ملی
شدن راه آهن
|
دانشگاه کیو
1858
|
1873
دای ایچی |
عراق
|
1914-1920
|
بعد از ملی شدن
1936-1940 |
دانشگاه بغداد
1956
اگرچه پیشتر
دانشگاه سلطنتی عراق در سال 1928 تاسیس شده بود.
|
1941
بانک رافدین
|
مصر
|
1854
|
1888-1914
|
دانشگاه قاهره
1908
|
بانک الاهلی
مصر
1898 |
مکزیک
|
1837
|
همراه با ملی
شدن راه آهن
1929-1937
|
دانشگاه سنت
نیکولاس که در سال 1917 از یک دانشگاه قدیمی تاسیس شده در سال 1543 به یک
دانشگاه عمومی تبدیل شد
|
بانک
BBVA 1932
و بانک کوچکتر دیگری به نام
Banorte
1899
|
هند
|
1853
|
1875-1920
|
دانشگاه کلکته
1857
|
بانک هندوستان
1870
|
بنابراین،
به هیچ عنوان نباید دیدگاه های ذهن گرا نسبت به تاریخ را پذیرفت و حوادث تاریخی را
به ویژگیهای شخصیتی حاکمان وقت نسبت داد. در عوض، یک نگاه تاریخی صحیح باید در
وهله اول به شیوه تولید، شرایط اقتصادی و سطح فن آوری نگاه کند و همچنین شرایط
سیاست در عرصه جهانی، مختصات جغرافیایی و محلی را نیز از نظر دور ندارد. مترقی
دانستن ایجاد یک حکومت متقدر مرکزی در ایران برای پیشرفت سرمایه داری را نباید با
تایید و ستایش قلدرمابی و استبداد سیاسی یک پادشاه اشتباه گرفت.
توسعه
طلبی محافظه کار
این
ایدئولوژی به محافظه کاران در تمام دنیا و در حالت افراطی به حکام فاشیستی تعلق
دارد. در این ایدئولوژی فرض بر این است که رفاه و سعادت مردم یک جامعه، تماما به
پیشرفت مادی و تکنولوژیکی آن جامعه بستگی دارد. اگر همه با وجدان کاری، در تولید
مشارکت کنند و این تولید تحت مدیریت افرادی شایسته قرار داشته باشد، این پیشرفت در
دراز مدت به نفع تمامی افراد جامعه خواهد بود. به این ترتیب، این دیدگاه اهمیتی به
آزادی سیاسی و حقوق مردم نمیدهد. در این دیدگاه، یک دیکتاتوری که همه مردم را
برای تولید بسیج کند بر یک دموکراسی مردمی که نتواند از ظرفیتهای تولیدی بهترین
استفاده را کند، ارجحیت دارد. این نظریه، در یک بحث قدیمی بین توماس پین و ادموند
بورک بهتر از هرجای دیگری خود را نشان می دهد. ادموند بورک محافظه کار در کتاب خود
با عنوان "تاملاتی بر انقلاب فرانسه" حقوق و آزادی را مسایلی انتزاعی میداند
و مینویسد:
"فایده
بحث درباره حق انتزاعی انسان برای غذا یا دارو چیست؟ مسئله بر سر تهیه و مدیریت
غذا و داروست. در این بررسی همواره توصیه خواهم کرد که به جای پروفسور از کشاورز و
پزشک کمک بگیرید." (لینک)
پس مهم
این است که جامعه تولید کند و توزیع عادلانه منابع، مسئولیتها و اختیارات بحثی
انتزاعی و بی ربط است و البته روشنفکرانی که مدام دم از آزادی و انقلاب می زنند
موجوداتی بی مصرف اند! انعکاسی از این نگرش محافظه کارانه را میتوان در داستانهای
مربوط به رضاشاه نزد مردم یافت. در یکی از این داستانها، رضاشاه نانوایی را که
نان کافی دست مردم نمیداد به تنور میاندازد. مسئله تهیه نان است و نه حقوق
شهروندی نانوا و مردم. حتی اگر شده با قلدری و زورگویی باید توسعه مادی جامعه را
به پیش برد. همین دیدگاه را هم جمهوری اسلامی تبلیغ می کند: مهم پیشرفت ایران برای
دستیابی به انرژی اتمی است و مسائلی مانند حقوق بشر، دموکراسی و ... بهانه ی غربیان برای ممانعت ایران از رسیدن به
توسعه مادی خویش است. برای این پیشرفت مادی، می توان حقوق بنیادین مردم را نادیده
گرفت و نهادهای دموکراتیک دست و پا گیر را از سر راه برداشت.
این
دیدگاه توسعه گرا و محافظه کار کاملا مورد پذیرش بورژوازی ملی کشورهای جهان سوم در
هر دو نسخه شبه سوسیالیستی یا سرمایه داری، قرار گرفته است. بورژوازی ملی این
کشورها که خود را در رقابت با کشورهای سرمایه داری پیشرفته عقب مانده احساس میکردند،
سریعا این ایدئولوژی محافظه کار را درونی کرده و در سیاستهای خود گنجاندند. حکومت کشور
به اصطلاح کمونیستی کره شمالی یک نمونه بارز است که در واقع حکومت بورژوازی ملی با
ایدئولوژی توسعه گرایی محافظه کار است با این تفاوت که توسعه گرایی خود را در بسیج
نیروی کار می بیند و نه در پذیرش مختصات سرمایه داری جهانی. چه اقتصاد دولتی (مانند
کوبا، ونزوئلا و یا کره شمالی) و چه اقتصاد بازار آزاد (مانند کشورهای عربی و حوزه
خلیج فارس) هر دو این ایدئولوژی را تبلیغ می کنند که پیشرفت کل جامعه تحت عنوان
ملت تنها در گروی استفاده از تمامی ظرفیتهای تولیدی و نیروهای مولد و بالا بردن
سطح فن آوری و دانش است و نهادهای دموکراتیک سیاسی، آزادی رسانه ها و یا توزیع
واقعی ابزارتولید و زمین به دست مردم همگی اموری دست و پا گیر بر سر توسعه کلی
کشور هستند. یک نمونه دیگر، ایدئولوژی حاکمین ژاپن است که چه در دوره فاشیستی و چه
در دوره بعد از جنگ جهانی دوم، همواره بر اهمیت کار زیاد و تولید انبوه به عنوان
شاخصی برای رفاه جامعه تاکید ورزیده اند. نتیجه این توسعه طلبی تولیدی و نظامی
ژاپن، کشته شدن 2.1 میلیون نفر در جنگ جهانی دوم بود. امروزه ژاپن برای بورژوازی
ملی بسیاری از کشورها یک نمونه مناسب برای دفاع از این ایدئولوژی محسوب میشود (بدون
آنکه متوجه باشند در سیستم سرمایه داری جهانی حتما باید ده ها کشور عقب مانده و
فقیر بمانند تا یک ژاپن ثروتمند بوجود آید!).
حکومت
پهلوی برای ایدئولوژی توسعه گرای محافظه کار نمونه بسیار مناسبی است. دراین دیدگاه
که از سوی سلطنتطلبان تبلیغ میشود، در حالیکه محمدرضاشاه جامعه ایران را به سوی
مدرنیته رهنمون میکرد، مردم ایران با قدرنشناسی به خاطر مسایل بیربطی مانند
عدالت و آزادی سیاسی با انقلابی ارتجاعی به این پیشرفت خطی مدرنیزاسیون پایان
دادند. تمام آنچه تبلیغ میشود پیشرفت مادی است بیآنکه به این سئوال پاسخ داده
شود که این پیشرفت در نهایت به نفع چه گروه ها و چه طبقاتی است. در پشت این
ایدئولوژی دفاع از استبداد سیاسی و صدالبته فاشیسم پنهان شده است چرا که اولویت
همواره بر پیشرفت مادی است ولو به قیمت از دست رفتن آزادیهای سیاسی.
No comments:
Post a Comment