امین
قضایی
ما
حیطه بسیار وسیعی از هنر در اختیار داریم بدون آنکه بدانیم در واقع هنر چیست،
زیبایی چیست و معیارهای تعیین آثار هنری کدامند. هیچ توافقی بر سر معیار زیبایی
شناختی و تعیین ارزش آثار هنری وجود ندارد با این حال ما قویا بر سر ارزش هنری
بسیاری از آثار موافقت داریم بدون آنکه بتوانیم برای آن استدلال کنیم.
بسیاری از منتقدین از ارزش ادبی و هنری فلان اثر دفاع می کنند بدون آنکه هیچ معیاری برای تعیین ارزش آن داشته باشند و حتی بدون آنکه بتوانند تعریف دقیقی از هنر ارائه دهند و بتوانند اثبات کنند که چه چیزی هنر است و چه چیزی نیست. در واقع هنر در قرن بیستم و یکم در موقعیت کاملا مضحکی به سر می برد. مثل این است که همه ما بدانیم مارمولک یک خزنده است اما اصلا ندانیم خزنده چیست. انبوهی از منتقدین درباره آثار هنری و ادبی قضاوت می کنند بدون آنکه معیار دقیقی درباره قضاوت زیبایی شناختی داشته باشند. در پاسخ به این مشکل ادعا می شود که هنر به حیطه احساسات و عواطف و ذوق تعلق دارد و علم و شناخت قادر به دستیابی و ارزیابی این حیطه نیست. این یک پاسخ مغلطه آمیز است چون ما در عین حال آثار هنری را نقد می کنیم و نقد بر شناخت و معیار استوار است. بدون معیار چگونه می توان چیزی را نقد کرد؟ و اگر نقد را رد کنیم، اصلا چگونه می توانیم تعیین کنیم چه چیزی هنر هست و چه چیزی نیست. چرا مجسمه های میکل آنجلو ارزش هنری بیشتر از مجسمه های روی طاقچه منزل شما دارد؟ خلاصه، ما نقد هنری فاقد معیاری برای قضاوت است و این مضحک است.
بسیاری از منتقدین از ارزش ادبی و هنری فلان اثر دفاع می کنند بدون آنکه هیچ معیاری برای تعیین ارزش آن داشته باشند و حتی بدون آنکه بتوانند تعریف دقیقی از هنر ارائه دهند و بتوانند اثبات کنند که چه چیزی هنر است و چه چیزی نیست. در واقع هنر در قرن بیستم و یکم در موقعیت کاملا مضحکی به سر می برد. مثل این است که همه ما بدانیم مارمولک یک خزنده است اما اصلا ندانیم خزنده چیست. انبوهی از منتقدین درباره آثار هنری و ادبی قضاوت می کنند بدون آنکه معیار دقیقی درباره قضاوت زیبایی شناختی داشته باشند. در پاسخ به این مشکل ادعا می شود که هنر به حیطه احساسات و عواطف و ذوق تعلق دارد و علم و شناخت قادر به دستیابی و ارزیابی این حیطه نیست. این یک پاسخ مغلطه آمیز است چون ما در عین حال آثار هنری را نقد می کنیم و نقد بر شناخت و معیار استوار است. بدون معیار چگونه می توان چیزی را نقد کرد؟ و اگر نقد را رد کنیم، اصلا چگونه می توانیم تعیین کنیم چه چیزی هنر هست و چه چیزی نیست. چرا مجسمه های میکل آنجلو ارزش هنری بیشتر از مجسمه های روی طاقچه منزل شما دارد؟ خلاصه، ما نقد هنری فاقد معیاری برای قضاوت است و این مضحک است.
من در
این مقاله می خواهم نشان دهم که این موقعیت کاملا به ما تحمیل شده است. در واقع
دیدگاه حاکم نسبی گرایانه نسبت به هنر، کاملا ساختگی و جعلی است. این دیدگاه توسط
بورژوازی و ایدئولوژی حاکم بر آن به ما تحمیل شده است. در این دیدگاه، نقد هنری
کاملا گزینشی و انتخابی است و نه استدلالی. چه اتفاقی افتاده است که ما چنین به
ورطه نسبی گرایی در افتاده ایم؟
اول
از همه، اصلا اینطور نیست که ما هیچ ایده ای درباره زیبایی و علم زیبایی شناختی
نداشته باشیم. در واقع نظریات بسیار گرانبهایی در مورد زیبایی وجود دارد که توسط
نسبی گرایی حاکم بر عصر ما نادیده گرفته شده اند. من می خواهم در این مقاله این
علم زیبایی شناسی را به شما معرفی کنم، محدودیت های آنرا نشان دهم و راهی را پیش
پا بگذارم که بتوانیم ارزش آثار هنری را به صورت علمی اثبات و استدلال کنیم.
در
اواسط قرن نوزدهم، دیدگاهی بر هنر و فرهنگ حاکم شد به نام رومانتیسیسم. این نگرش
آثار هنری و ادبی را کاملا برآمده از درون روح هنرمند می دانست. هنر امری
خودانگیخته، مبتنی بر عاطفه و احساس و بنابراین غیرقابل محاسبه و ارزیابی قلمداد
می شد. همین دیدگاه تا مدرنیسم در اوایل قرن بیستم ادامه یافت و در نهایت به
دیدگاه های نسبی گرایانه امروزی ختم شده است. اما پیش از ظهور رومانتیسیم، در دوره
روشنگری نظریات و دیدگاه کاملا متفاوتی حاکم بود به نام نئوکلاسیسیسم و به معنای
دقیقتر و فلسفی تر عقل باوری زیبایی شناختی. فیلسوفان ایده آلیست آلمانی مانند
لایبنیتز، ولف و بومگارتن نظر کاملا متفاوتی نسبت به هنر داشتند. آنها معتقد بودند
که ایجاد علمی به نام زیبایی شناسی ممکن است. یعنی ما می توانیم استدلال کنیم که
چیزی زیباست و چه چیزی نیست و به تبع چه چیزی هنری و چه چیزی نیست.
معیار
زیبایی شناسی که این فیلسوفان یافتند چه بود؟ معیار چنین است: چیزی زیباست که
بتواند کوچکترین جزء را به بزرگترین کل مرتبط سازد به طوریکه آن جزء به عنصر ضروری
آن کل مبدل شود. این عبارت خیلی انتزاعی به نظر می رسد اما با یک مثال روشن می
شود. تصور کنید که در یک اثر ادبی، شخصیتی معرفی می شود اما این شخصیت هیچ تاثیری در روند داستان ایفا
نمی کند. در این صورت این شخصیت عنصر تصادفی کل پیرنگ داستان خواهد و بود و نبودش
تاثیری در روند کلی داستان ندارد. بنابراین این جزء یعنی شخصیت عنصر ضروری کل یعنی
پیرنگ داستان نیست. پس این اثر از این لحاظ نمی تواند زیبا قلمداد شود چرا که حاوی
جزئی تصادفی است. اصلا اجازه دهید مثال خیلی ساده تری بزنم. تصور کنید که شما جلوی
برج ایفل عکس یادگاری می گیرید همه شما در کادر عکس قرار دارید و برج ایفل هم در
پس زمینه است. ناگهان آدم مزاحمی کله اش را جلوی دوربین می اورد و یا غیرعمدی از
جلوی دوربین رد می شود. این فرد عنصر تصادفی از عکس است و به ارزش زیبایی شناختی
این عکس لطمه می زند. پس ما در اینجا یک معیار داریم : هرچه اجزای یک اثر عناصر
ضروری کل باشند، یعنی بدون این عناصر کل ناقص بماند، ارزش هنری آن اثر بیشتر می
شود.
اما
دیدگاه این فیلسوفان زیبایی شناس بسیار محدود بود. آنها فقط ارتباط جزء اثر هنری با
کل اثر هنری را بررسی می کردند، یعنی هارمونی بین اجزای اثر هنری. این نگرش محدود،
بسیاری از روابط جزء و کل را نادیده می گرفت. انواع متفاوتی از ارتباط جزء و کل
وجود دارد که این فیلسوفان آلمانی از آن غافل بودند. برای مثال، ارتباط جزء و کل
فقط بین شخصیت داستان با پیرنگ داستان نیست بلکه ارتباط بین پیرنگ داستان با
واقعیت اجتماعی که آنرا بازنمایی می کند نیز می تواند به زیبایی اثر هنری افاضه
شود. برای مثال، داستان سیندرلا را در نظر بگیرید. شخصیت نامادری، خواهران حسود و
معشوق و اتفاقی مانند گم شدن کفش، کاملا عناصر ضروری پیرنگ داستان هستند، اما این
داستان از جهات دیگری زیبا نیست. این داستان برای انسان امروزی کلیشه ای، بی محتوا
و یا حتی ارتجاعی به نظر می رسد. چرا؟ چون اولا این داستان فاقد تاریخ است. این
داستان می تواند در زمان ما رخ دهد یا در هزار سال پیش. بنابراین پیرنگ این داستان
با هیچ کلیتی فراتر از خود داستان ارتباط برقرارنمی کند. ذهن ما انسانهای مدرن
خواهان این است که اثر هنری با کلیت بزرگتری مانند جامعه در ارتباط باشد و صرفا
کافی نیست که پیرنگ داستان با اجزای آن هارمونی داشته باشد. این چیزی است که این
فیلسوفان ایده آلیست از درک آن عاجز بودند. انواع دیگری از ارتباط جزء و کل وجود دارد.
من در اینجا چهار نوع هارمونی جزء و کل را توضیح می دهم:
1.
هارمونی بین جزء اثر هنری
با کل ساختاری اثر هنری. برای مثال یک نقاشی باید کمپوزوسیون را رعایت کند. دیدگاه
ساختارگرایی وفرمالیسم در هنر بر این
موضوع تاکید می کند.
2.
هارمونی اثر هنری با مولف.
دیدگاه های روان شناختی و اکسپرسیونیسم در این ارتباط تاکید می ورزد: تا چه اثر
هنری می تواند بیانگر عواطف و مقاصد هنرمند باشد.
3.
هارمونی اثر هنری با مخاطب:
هرمنوتیک معمولا بر این هارمونی تاکید می ورزد.
4.
هارمونی اثر هنری با ساختار
اجتماعی: رئالیسم انتقادی و سوسیالیستی و دیگر نظریات تاریخی و ماتریالیستی بر
اهمیت این هارمونی در اثر هنری تاکید دارند.
اگر
نگاهی به این چهار نوع مختلف هارمونی بیاندازیم می بینیم که در چهارمین نوع
هارمونی است که کوچکترین جزء با بزرگترین کل یعنی جامعه و تاریخ در ارتباط است.
البته هیچکدام از این دیدگاه ها و رویکردها به تنهایی کافی نیستند و ارزش اثر هنری
را می توان از هر چهار بررسی کرد. کافی نیست که به لحاظ رئالیستی، هرمنوتیکی و یا
روان شناختی اثری ارزشمند باشد اما به لحاظ فرمالیستی نقص داشته باشد. هرچهار
هارمونی تعیین کننده اند. اما نکته اینجاست که مهمترین معیار چهارمین معیار یعنی
رویکرد رئالیستی به اثر هنری است زیرا در این رویکرد هارمونی بین کوچکترین جزء با
بزرگترین کل بررسی می شود.
فیلسوفان
عقل باوری مانند ولف و بومگارتن فقط نسبت به هارمونی بین اثر هنری با کل اثر هنری
یا رابطه بین اثر هنری با طبیعتی که از ان تقلید می کند، اهمیت می دادند. آنها
اگرچه در مسیر درستی قرار داشتند اما نسبت به جوانب مختلف هارمونی ناآگاه بودند.
با این حال این بدان معنا نیست که ما این پروژه زیبایی شناختی را باید رها کنیم و
به ورطه نسبی گرایی مضحک امروزی در غلطیم.
یک
سئوال: اصلا چرا نقد زیبایی شناختی مهم است. همین که کسی هنری را تولید می کند و
دیگران از آن لذت زیبایی شناختی (حالا به هر دلیلی) می برند آیا کافی نیست؟ به
بیان دیگر، ارزش اجتماعی نقد زیبایی شناختی در چیست؟ نقد زیبایی شناختی مسئله ای
صرفا آکادمیکی نیست بلکه می تواند عنصری حیاتی در سرنوشت مردم باشد. دلیل من این
است که اگر مردمی ناتوان از درک زیبایی شناختی هنر باشند، حاکمین می توانند با کمک
آثار هنری، زشت را زیبا و زیبا را زشت، یا خوب را زشت و بد را زیبا به تصویر
بکشند. به ادبیات و سینمای جنگ جمهوری اسلامی دقت کنید. شهادت زیبا به تصویر کشیده
می شود در حالیکه این از جان گذشتگی چیزی جز حماقت و نگون بختی یک ملت نیست.
سرنوشت ما ایرانی ها خود نمونه بارزی از اهمیت معیار زیبایی شناسی است. به این
گفته قانع نشوید که هرکسی به هر حال از یک هنری لذت می برد. مسئله فقط لذت هنری
نیست، مسئله این است که این هنر می تواند در خدمت افراد شرور قرار گیرد و آنها از
جهل مردم سوء استفاده می کنند. یک اثر هنری می تواند به لحاظ ساختاری زیبا باشد
یعنی بین شخصیت ها یا اجزای اثر هنری با کل اثر هنری هارمونی داشته باشد اما بین
این اثر با کل ساختار جامعه هیچ هارمونی وجود نداشته باشد. مردم باید بتوانند این
زشتی و عدم هارمونی بین اثر و جامعه و زندگی خودشان را تشخیص دهند. اشعار حافظ در
ساختار کلامی اش کاملا هارمونیک است اما هیچ هارمونی با زندگی من و شما و مشکلات
ما ندارد.
دوستان!
انبوهی از آثار هنری در جهان ما تولید می شوند اما نه هنرمند، نه منتقد و نه
مخاطبین عام قادر به تعیین و استدلال بر سر ارزش زیبایی شناختی آن آثار هستند.
ناتوانی ما بر تعیین ارزش اثر هنری راه را برای سرکوب آثار هنری ارزشمند باز می
کند چون اگر معیاری وجود نداشته باشد در این صورت قدرت رسانه ها برای تبلیغ یک اثر
هنری تنها معیار شهرت و اعتبار آن اثر خواهد بود.
No comments:
Post a Comment