ما می خواهیم به این سئوال پاسخ دهیم که چگونه باید پدیده های اجتماعی را توضیح بدهیم؟ البته بهتر است سئوال را به این شکل تغییر بدهیم که دلیل پدیده های اجتماعی را در کجا باید بجوییم ؟ در خصوصیات روانی و فردی اعضای جامعه یا در روابط ، نهادها و قواعدی که نقش های افراد را تنظیم می کند؟ هیچ اتفاقی در جامعه، بدون اراده ی افراد عضو آن جمع رخ نمی دهد و پشت این اراده قطعا ، انگیزه ها ، خصوصیات روانی افراد نیز نقش دارد اما از طرف دیگر افراد در جامعه همیشه دلبخواهی و شخصی عمل نمی کنند بلکه ابتدا نقش و مسئولیت می پذیرند و مطابق قوانین و ضوابط مصوبه، عمل می کنند . چنین ضوابطی تاحد زیادی مستقل از شخصیت و خصوصیات فردی انسانهاست. اکنون متوجه می شویم که پاسخ سئوال ما ، تا چه حد می تواند غامض باشد. علت یک پدیده ی اجتماعی خاص را در کجا باید بجوییم در خصوصیات روانی فرد یا در قواعد ساختاری جامعه ؟ اگر هر دو ، پس کدامیک نقش مهمتری ایفا می کنند؟
ایدئولوژی بورژوایی برای حل این مسئله ، به جریان های مختلفی تقسیم شده است و هرکدام یکی از این دو گزینه( کیفیت فرد یا قواعد اجتماعی) را انتخاب می کنند. برای مثال روان شناسی اجتماعی، به سراغ انگیزه های فردی و روانی می رود و از طرف دیگر ساختارگرایی و کارکردگرایی ، قواعد نهاد ها را به عنوان دلیل واقعی اعمال معرفی می کند. تقلیل گرایی در هر کدام از این دو جریان نیز به نتایج مضحکی می انجامد.از یکسو جامعه چیزی بیش از مجموعه اعضای خودش است و مجموعه ی کمی انگیزه ها و کیفیات فردی نمی تواند دلیل کافی برای بروز یک پدیده باشد چرا که ما براساس نقش ها و مطابق قوانین در جامعه عمل می کنیم.( حتی نقش های کاملا خصوصی مانند پدر یا مادر نیز دلبخواهی نیستند و ضوابط اجتماعی بر آنها حکمفرماست) نمونه ی این افراط کاری نظریات روان کاوی اجتماعی است که برای مثال کاریزمای یک رهبر را با ویژگی روانی افراد برای مثال با تبعیت از قانون پدر توضیح می دهند. از سوی دیگر ، افراط در رویکرد ساختارگرا نیز منجر به نظریات اشتباهی می شود که قواعد را مستقل از انگیزه ها ، آگاهی و کیفیات فردی، بررسی می کند.برای مثال برخی از جامعه شناسان ، قواعد ساختاری جامعه را با قواعد بازی مقایسه می کنند یعنی پدیده های اجتماعی فقط با خودشان توضیح داده می شوند و نه با دلایل بیرونی. ( دلیل یک قاعده ی بازی همواره خود بازی است و نه چیزی بیرون از بازی. مثلا دلیل اینکه چرا یک فوتبالیست نباید از دستان خود در حین بازی با توپ استفاده کند را نمی توان با دلایل فیزیکی و غیره توضیح داد بلکه دلیل آن را باید در خود بازی جست.) ویتگنشتاین همین برداشت را از زبان می کند و بوردیو نیز همین رویکرد را برای پدیده های اجتماعی انتخاب می کند.
مسئله حتی می تواند پیچیده تر هم بشود . حتی اگر دلیل را در ویژگی های فردی بجوییم براحتی می توان نشان داد که کوچکترین خصوصیات فردی نیز ماحصل شرایط اجتماعی هستند و همچنین قواعد ساختاری هر نهادی نیز کارکردهای فردی و آگاهی افراد را بازنمایی می کند. بنابراین حتی انتخاب یک روش تلفیقی نیز مشکل را حل نمی کند و ما مانند پاندول میان دلایل فردی و اجتماعی تاب خواهیم خورد. همچنین کسانی که بخواهند دلایل اجتماعی را در ویژگی های فردی بجویند ، باز با سئوال دیگری روبرو می شوند که کارکردهای فیزیولوژیکی علت است یا خصوصیات روانی . دورکیم و مالینوفسکی یا یونگ و فروم ؟
این مقدمه ی طولانی برای این گفته شد که متوجه باشیم با چه معمایی روبرو هستیم. آیا اینجا یک حلقه ی گمشده ای وجود دارد که فرد را به جمع پیوند می زند؟ دقیقا جایی که ویژگی های فردی با قواعد اجتماعی پیوند می خورند کجاست؟ آیا جامعه مانند یک صفحه ی شطرنج ، فقط از مهره هایی بدون شخصیت و اراده تشکیل شده اند و هرکدام فقط مطابق نقش های از پیش تعریف شده عمل می کنند یا اینکه مانند یک درام ، جامعه ماحصل تقابل شخصیت ها ، دیالوگ ها و کنش های متقابل فردی است؟
من اعتقادی به هیچکدام از راه حل های بورژوایی برای این مسئله ندارم. نه به ساختارگرایی اعتقاد دارم نه به پساساختارگرایی، نه به روان شناسی و روان کاوی و نه به کارکردگرایی ، پوزیتیویسم ، رفتارگرایی و...بهتر است ما این عقاید را موقتا رها کنیم و سعی کنیم خودمان به سئوال پاسخ دهیم. تا وقتی این سئوال مشخص نشده باشد ، صحبت از جزئیات این نظریات بیهوده است. بسیاری از دانشجویان در سراسر جهان کتب این متفکرین را در دانشگاه مطالعه می کنند اما معدودی از آنها اصلا می دانند که این عقاید به چه سئوالی پاسخ می دهند. ممکن نیست که بتوانیم براساس پاسخ ها قضاوت کنیم بدون آنکه مسئله را بدانیم.
جامعه شناسی علمی است که وجود دارد بدون آنکه امکان وجود آن به اثبات رسیده باشد. قبل از اینکه علمی وجود داشته باشد ، می بایست امکان وجود آن علم بررسی شود و این وظیفه برعهده ی فلسفه ی علم است. فیلسوفان راسیونالیست نیز فلسفه را علم امکان ها تعریف می کردند. بدون امکان سنجی ، بدون روش شناسی ،مطالعه ی جامعه شناسان مانند کیمیاگرانی است که می خواستند اکسیر را کشف کنند بدون آنکه امکان وجود آنرا مشخص کرده باشند. اکنون ما نیز می خواهیم این امکان را بررسی کنیم. قبل از کشف اکسیر باید ببینیم که آیا وجود چنین اکسیری ممکن است؟ من معتقدم مانعی که بر سر راه معرفت از جامعه وجود دارد نه فقط یک مانع معرفت شناختی بلکه یک مانع واقعی است. یعنی نه تنها علم جامه بلکه خود جامعه نیز از همین تضاد میان کیفیات فردی و سیستم جمعی رنج می برد.
عنوان این مقاله ، این حلقه ی گم شده را معرفی می کند. ارزش مصرف کالاها دقیقا همان روزنه ی پنهانی است که ویژگی های فردی خود را در شیوه ی تولید و مبادله منعکس می کند و در مقابل از انعکاس آن نیز بهره مند می شود. ما برای اینکه حلقه ی واسطه را پیدا کنیم به سراغ حیطه ی اقتصاد رفته ایم اما در حیطه های دیگر نیز این حلقه وجود دارد. برتری حوزه ی اقتصاد در راحتی شناخت آن است.
منظور ما از اینکه ارزش مصرف یگانه حلقه ی واسطه میان فرد و جمع است، چیست؟ یعنی اینکه ویژگی های فردی در جامعه ( نهادها ، قوانین ، ضوابط و...) جز از طریق ارزش مصرف در جامعه نقش ایفا نمی کنند. به عبارت دیگر ، ما باید تمامی نظریاتی که با ساده انگاری ارتباط مستقیم ویژگی های فردی و پدیده های اجتماعی را پیش فرض می گیرند، نپذیریم و ابتدا از آنها بخواهیم که رابطه ی فرد و جامعه را مشخص کنند. در همه جا از عقاید عامه گرفته تا تئوری های پیچیده ، این پیش فرض اشتباه حاکم است. یعنی در حیطه ی علوم اجتماعی اگر کسی گفت خشونت اجتماعی ریشه در شرارت ذاتی یا تربیت اشتباه انسانها دارد ، نباید سخنان او را بدیهی قلمداد کنیم. در مورد حقوق زنان ، اگر کسی گفت که دلیل ستم بر زنان ، ساختار زبان یا چیزی مانند عقده اختگی است ، نباید آنرا بپذیریم. همچنین در حیطه ی سیاست ، نمی توان مستقیما از دیکتاتوری حکومتی به ناآگاهی ذهنی انسانها پل زد . خلاصه ، برقراری هرگونه ارتباط مستقیم و علی و معلولی میان فرد و جامعه ، به معنای نادیده گرفتن مسئله ی فوق است. باید اول مشخص کرد که ویژگی های فردی با چه مکانیزمی در جامعه خود را نشان می دهند و وارد عمل می شوند. هر نظریه ای تا این نکته را مشخص نکند ، نمی تواند مستقیما یک معلول اجتماعی را به یک علت فردی و روانی وصل کند. البته ما نمی خواهیم تمامی این نظریات را مرخص کنیم بلکه می گوییم ارزش این نظریات فقط وقتی قابل بررسی است که به مسئله ی فوق پاسخ داده باشند.
ما نیز قبل از ارائه ی هرگونه نظریه ای درباره ی جامعه باید این حلقه ی واسطه را معرفی کنیم. من در حیطه ی اقتصاد ، این حلقه ی واسطه را ارزش مصرف معرفی می کنم. در اینجا اهمیت ارزش مصرف از یک مفهوم صرفا اقتصادی فراتر رفته و در خدمت یک نظریه درباره ی روش شناسی علوم اجتماعی به کار گرفته می شود. در بخش بعد باید مشخص کنیم که ارزش مصرف چیست و چرا تمامی خصوصیات فردی تنها از فیلتر ارزش مصرف در شیوه ی تولید منعکس می شوند. بدین ترتیب می توانیم در حیطه های دیگر اجتماعی نیز حلقه های واسطه را پیدا کنیم.
نکته ای ذکر کردی بابت اینکه کار جامعه شناسان را چون کیمیاگرانی که بدنبال چیزی هستند که نتوانسته اند آن را "ثابت" کنند، اما همچنان در پی آن سرگردانند (اکسیر) دانسته بودید-اما آنچه شما به آن لفظ "اثبات" اطلاق میکنید، اثباتی است از نوع فلسفی که البته در دستگاه معرفت-شناختی مثلا پوزیتیویستها، همینکه کاربست اصول پوزیتیوستیشان در جامهه شناسی خرد، "نمود و نتیجه ای عینی و قابل پیش-بینی" دارد، "اثبات" خود را یافته میدانند - پس بحث بر سر ِ دستگاههای معرفت شناختی است تا اینکه آنان چیزی را مسلم فرض کرده باشند که "بزعم خود" اثباتی برایش نداشته باشند مگر اسطوره
ReplyDelete