Monday, August 1, 2011

آغاز فلسفه - بخش آخر


در بخش پیش پیشنهاد کردیم که برای رسیدن به مجموعه ی منسجمی از قضاوت در چهار حیطه ی فهم بشر ( علم ، اخلاق ، فرهنگ و هنر ،اقتصاد) می بایست موضوع شناخت خود را پدیده های اجتماعی قرار دهیم و نه مفاهیم ذهنی یا ابژه های طبیعی.
 امانوئل کانت اولین فیلسوف بورژوایی بود که تصریح کرد قضاوت میان این چهار حیطه از یکدیگر مجزاست و ذهن قوه های متفاوتی برای هرکدام دارد. فهم بشر فقط می تواند به نتایج علمی برسد اما برای اتخاذ نتایج اخلاقی و باید ها و نبایدها ، عقل عملی به کار می آید و نه فهم . به عبارت دیگر ما نمی توانیم به صورت علمی اصول اخلاقی را اثبات کنیم ، همچنین نمی توانیم براساس اخلاقیات یا علم ، زیبایی یک چیزی را ثابت کنیم. او در کتاب سوم خود نیز ذائقه ( به بیانی حیطه ی منفعت و اقتصاد) را از زیبایی جدا می کند. به بیان کلی ، این حیطه ها از یکدیگر مجزا هستند و نمی توان شالوده ی منسجمی داشت که هر چهار حیطه ی فهم بشر را به هم مرتبط کند. ما محکوم هستیم که همیشه میان انتخاب منفعت و مصلحت ، اخلاقیات و سعادت ، واقعیت زشت و ظواهر زیبا و .... سرگردان باشیم.  بسیاری از مسائل فلسفی به همین ناتوانی در وحدت این چهار حیطه مرتبط می شود.
اما کانت فقط موضوع شناخت خود را مفاهیم ذهنی قرار داده بود و در مورد آنها قضاوت می کرد. قبل از بررسی این موضوع ، خواهیم دید که قضاوت ما در هر کدام از حیطه ها براساس موضوع شناخت ، چه تغییری می کند.

1. در حیطه ی علم ، قضاوت ما درباره ی وجود و عدم یا صحت و سقم چیزهاست. اگر این چیزها را ابژه های بیرونی در نظر بگیریم ، پس درباره ی ذات یا شی فی نفسه قضاوت می کنیم (هستی شناسی) . اگر این چیزها در ذهن ما باشند فنومن ، تصور یا پدیدارها هستند (معرفت شناسی) و اگر پدیده های اجتماعی باشند ایدئولوژی هستند.
2. در حیطه ی اخلاق ، قضاوت ما درباره ی بایدها و نبایدها ،درستی  و نادرستی اعمال ماست. عمل ما نسبت به هستی جسمانی ما ، با لذت و درد سنجیده می شود و نسبت به معرفت ، با اصول اخلاقی و خیر و شر. اما نسبت به جامعه ، عمل ما یا حق است یا ظلم.
3. در حیطه ی هنر و فرهنگ ، قضاوت ما درباره ی زیبایی و زشتی است. به عنوان ابژه ی طبیعی ، قضاوت ما درباره ی نظم و هارمونی چیزهاست. به عنوان ابژه ی ذهنی ، زیبا یا زشت هستند و به عنوان ابژه ی اجتماعی ، هنجارین یا غیرهنجارین هستند یا می توانیم بگوییم در تطابق با نظم جامعه یا برخلاف آن.
4. در حیطه ی اقتصاد ، قضاوت ما درباره ی منفعت یا ضرر چیزهاست. به عنوان چیزی طبیعی ، یک چیز باعث بقا یا فنا می شود. به عنوان یک مسئله ی ذهنی ، یک چیز یا قابل مصرف است و یا هرز و بی فایده . و به عنوان یک پدیده ی اجتماعی یعنی کالا ، یک چیز یا ارزش مند است یا بی ارزش.

بنابراین قضاوت ما در چهار حیطه ی مختلف بنا به اینکه از منظر هستی شناختی نگاه کنیم یا معرفت شناختی یا جامعه شناختی ، اشکال مختلفی به خود می گیرد. کانت معرفت شناسی را انتخاب می کند و بنابراین موضوع شناخت او ،به ترتیب ، پدیدارها ، اصول اخلاقی ، زیبایی و مصرف جسمانی است. اما اگر ما حیطه ی جامعه شناختی را برای قضاوت انتخاب کنیم ، موضوع شناخت ما به ترتیب ایدئولوژی ، حقوق ، فرهنگ و اقتصاد یا قوانین حاکم بر ارزش کالاها خواهد بود. شکست کانت و دیگر فیلسوفان بورژوازی در برقراری ارتباط میان حیطه های فهم بشر در انتخاب معرفت شناسی به جای جامعه شناسی بوده است.
همیشه ممکن است براحتی منفعت یک فرد با اصول اخلاقی که به آن ملزم است در تضاد قرار گیرد. اما وقتی کل جامعه را مد نظر قرار دهیم ، رعایت حقوق  افراد هیچ تضادی با منافع انسانها ندارد. حتی فیلسوفان سیاسی بورژوا مانند لاک هم معتقدند که التزام افراد به حقوق در شرایط قرارداد اجتماعی منجر به افزایش منافع آنها می شود.
اما بورژوازی از بررسی ایدئولوژیک علم ، تضمین حقوق انسانی ، نقد فرهنگ مسلط و پرده برداری از واقعیت استثمار حاکم بر روابط تولید می گریزد. به خاطر همین انها تلاش می کنند که مفاهیم حیطه های مختلف و ابژه های شناخت را با هم درآمیزند تا بتوانند مغلطه کرده و منافع طبقاتی خود را بپوشانند. یکی از این راه کارها ، فلسفه ی انتزاعی است که همواره سعی می کند ابژه های ذهنی را موضوع قضاوت قرار دهد. اما بدتر اینکه عده ای از آنان قضاوت را انکار می کنند و به توصیف چیزها بسنده می کنند.
مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی طبقه ی کارگر از چنین محدودیتی برخوردار نیست . هنگام بررسی منفعت و ضرر  مردم ، به سراغ ارزش و مالکیت در جامعه می رویم بی آنکه ابژه های هستی شناختی مانند اراده به بقا ( شوپن هاور) یا قدرت ( نیچه) را برای توضیح روابط منفعت طلبانه ی انسانها پیش بکشیم. هنگام قضاوت درباره ی صحت و سقم ایده ها ، آنها را با جایگاه مادی و واقعی شان و به عنوان یک ایدئولوژی بررسی می کنیم و مانند بورژوازی انها را صرفا ابژه های روانی ذهن نمی دانیم.

بنابراین آنچه ما به عنوان مارکسیسم می شناسیم ، ایده های یک فرد یا عده ای از متفکرین نیست بلکه دستاورد بزرگی برای پیشرفت فهم بشر است. مارکسیسم با رویکرد به سطح جامعه شناختی و حفظ ضرورت قضاوت (فلسفه) قادر خواهد بود که بن بست فلسفه ی بورژوازی را بشکند و میان حیطه های مختلف بشر ، شالوده ی منسجمی از فهم برقرار کند. این کار هنوز به درستی انجام نشده است و به خوبی می دانیم که بورژوازی به جهت منافع طبقاتی خود تمایلی به این کار ندارند. ایدئولوژیست های بورژوا قضاوت را انکار می کنند یا آنرا صرفا به یک حیطه تقلیل می دهند و هیچ تلاشی برای استنتاج نتایج یک قضاوت به قضاوت در حیطه ی دیگر نمی کنند. این چیزی است که آنها مرگ سیستم های فلسفی می نامند.

No comments:

Post a Comment