به جای دادن پاسخ های متفاوت به یک سئوال ، گاهی باید سئوال را به صورت های مختلف تکرار کرد. من نیز اینجا تلاش می کنم سئوال درباره ی حدود ِ شناخت بشری را به سئوال درباره ی فهم ما از تقسیم بندی( یا طبقه بندی) تکرار کنم. سئوال ما اینجاست که آیا طبقه بندی براستی شناخت محسوب می شود؟ آری یا خیر، دست کم یک نکته مسلم است و اینکه طبقه بندی برای آغاز و امکان وجود ِ هر علمی ضروری است. اگر دانشی موضوع شناخت خود را به اشتباه از دیگر موضوعات جدا و تقسیم کرده باشد ، شانسی برای موفقیت این علم وجود نخواهد داشت. تنها کافی است به کیمیاگری فکر کنید که موضوع شناخت خود را به جای ذرات به عناصر اربعه معطوف کرده بود یا نمی توان از علم تکامل صحبت کرد اگر طبقه بندی( تقسیم بندی) بنیادین و قدیمی (و البته اشتباه) ِ میان انسان و حیوان را حفظ کرده باشیم. پس طبقه بندی مطمئنا برای شناخت ضروری است. اما آیا خود تقسیم بندی براساس شناخت انجام می شود یا امری کاملا قراردادی است که به اعتبار دانشمندان و کاربرد نظریات ، پذیرفته می شوند. اگر بپذیریم که طبقه بندی شناخت محسوب نمی شود و صرفا مقدماتی برای شناخت است ، آنگاه این سئوال مطرح می شود که شناخت به جز طبقه بندی چه چیز دیگری است؟ دانشمندان هر علمی ،برخلاف آنچه دیگران می پندارند ، به خوبی می دانند که تقریبا تمامی بدنه ی علم آنها را طبقه بندی های قراردادی تشکیل می دهند. با این حساب ، باید پرسید که بر اساس چه قراردادهایی این تقسیم بندی انجام می شود ، چرا برخی ویژگی ها برای تقسیم ملاک محسوب می شوند و برخی خیر؟ آیا این ارزشگذاری پنهانی در پس طبقه بندی علمی ، ارزشگذاری های ایدئولوژیکی نیستند؟
اما اصلا چرا این بحث باید مهم باشد؟ اهمیت معرفت شناختی طبقه بندی ها تنها می تواند به عنوان یک موضوع پژوهش آکادمیکی جالب توجه باشد. اما داستان واقعا این نیست. سپردن مسئله ی بنیادین طبقه بندی به دغدغه های پژوهشی ، یک شلختگی نظری و بی مسئولیتی ایدئولوژیکی است. طبقه بندی همان چیزی است که یک ایدئولوژی را به علم تبدیل می کند و همین جمله کافی است که بدانیم دست روی مسئله ی مهمی گذاشته ایم. به مرور در طول تاریخ تفکر بشر ، طبقات مسلط دریافتند که می توانند ایدئولوژی یعنی آگاهی که از منافع شان حمایت می کند را به کمک طبقه بندی به علم و دانش حاکم بر کل جامعه تبدیل کنند. اولین شکل خام آن توصیف و تقسیم جهان به نیروها و عناصری است که در واقع بازنماینده ی نیروهای متخاصم حاکم بر جامعه هستند. در نسب نامه ی خدایان هر قومی ، جهان میان خدایان تقسیم می شد و این طبقه بندی های ذهنی و عینی حاکم بر جامعه را در خود نهان داشت. همچنین لوی استروس در کتاب توتمیسم ، نشان می دهد که چگونه تقسیم بندی های عناصر طبیعی در اسطوره های آفرینش هر قبیله ای را می توان با طبقه بندی های توتمی و طایفه ای توضیح داد.
بله طبقه بندی تقریبا آن نقطه ای است که ایدئولوژی یک طبقه را به علم کل جامعه تبدیل می کند، اما در عین حال طبقه بندی برای پیشرفت دانش بشر ، امری ضروری بوده و هست. مطمئن باشید تا قبل از اینکه ارسطو علوم را برحسب موضوعات طبقه بندی نکرد و اصول آنرا را براساس جنس و فصل مشخص نساخت ، علوم امکان حیات نمی یافتند. تا قبل از ارسطو ، فیلسوفان طبیعی بیهوده میان موضوعات مختلف دست و پا می زدند و آسمان را به ریسمان می بافتند. تقسیم بندی ارسطویی به مانند تقسیم بندیهای دلبخواهی و بی در و پیکر سوفیست در مکالمه ی سوفیست افلاطون نیستند. فلسفه و فیزیک ارسطویی ، به کمک طبقه بندی ، علم را ممکن ساخت اما در عین حال ، علم ارسطویی آشکارا چیزی جز تقسیم بندی نبود. دانشمند براساس ویژگی های مشترک می توانست جنس چیزها را معلوم کرده و سپس براساس ویژگی های متمایز ، فصول و دسته بندی های آن جنس را مشخص سازد. اما هیچ نیازی دیده نمی شود که این طبقه بندی ها با تجربیات و مشاهدات دقیق ، تایید شوند. بنابراین علم ارسطویی که در واقع چیزی جز طبقه بندی قراردادی نیست ، بیش از هزار سال دوام آورد. هنوز این سئوال بسیاری از دانشمدان که چگونه ممکن است نظریه ای که تنها تعدادی تقسیم بندی ولو هوشمندانه باشد ، این همه مدت پابرجا بماند و تنها با ظهور بورژوازی و فلسفه ی مدرن رنگ ببازد. دوام فیزیک ارسطویی یک اشتباه هزار ساله در تاریخ علم بشر نیست بلکه یک تقسیم بندی محکم و مفید برای تبدیل ایدئولوژی به علم ، یا منفعت یک طبقه به دیدگاه کل جامعه بود. برای مثال تقسیم حرکات ، به حرکت طبیعی و قسری در فیزیک ارسطویی ، واقعا یک تقسیم بندی منطقی و اصولی است، اصول تقسیم بندی رعایت شده است ولی این طبقه بندی مشخصا با واقعیت مطابقت ندارند. طبقه بندی درست به این معنا نیست که واقعا شناخت درستی از موضوع بدست می دهد بلکه تنها یعنی قراردادها به درستی رعایت شده اند. حرکت طبیعی و قسری براستی یک طبقه بندی هوشمندانه برای تبدیل ایدئولوژی به علم است. به نظر ارسطو حرکت طبیعی وقتی است که عناصر سنگین( و زمینی تر) به زیر عناصر سبک تر ( آسمانی تر) بیایند یعنی خاک به زیر آب ، هوا به روی آب و آتش فراتر از هوا می شود. حرکت قسری تنها وقتی صورت می گیرد که کسی بخواهد با زور این نظم و ترتیب را به هم بزند ، برای مثال اگر با حرکت قسری خاک را به هوا بپاشیم، لاجرم خاک با حرکت طبیعی به زمین بازمی گردد . این مزخرفات در واقع طبقه بندی هستند که جایگاه کاست ها و طبقات ثابت در جامعه پیشاسرمایه داری را توضیح می دهند که هر کسی مجبور است در جایگاه خودش باقی بماند مگر اینکه زور و حرکت قسری جایگاه طبقاتی اش را تغییر دهد.
ما تقریبا می توانیم تمامی طبقه بندی فیزیک ارسطویی را براساس ایدئولوژی جامعه طبقاتی توضیح بدهیم و مطمئن باشید در مورد علم مدرن نیز همین کار را می توان کرد. این توضیحات ما چه درست باشند چه غلط ، چه واضح باشند و چه مبهم ، مسلما نشان می دهند که دلیل این طبقه بندی ها ( و نه تقسیم بندی های دیگر با معیارهای دیگر) اجتماعی هستند و نه ناشی از شناخت حقیقت.
اما براستی تقسیم بندی یا طبقه بندی چیست؟ طبقه بندی classification در واقع کاربرد ِ تعمیم (generalization) است. علم بدون تعمیم و طبقه بندی به هیچ عنوان ممکن نیست چرا که علم نمی تواند در مورد جزء گزاره صادر کند. برای مثال یک جانورشناس نمی تواند درباره ی سگی که در منزلش نگه می دارد ، علم زیست شناسی را استوار کند. مجموعه ی گزاره های شخصی مانند حسن بیمار است ، حسین افسرده است و غیره ، علمی را ممکن نمی کند. این جانورشناس نیز باید ابتدا از مجموعه ای از جانوران با ویژگی های مشترک ، مفهوم کلی به نام سگ را تعریف کند(universal) تا سپس بتواند درباره ی سگ ( و نه سگ شخصی اش در منزل) گزاره های علمی صادر کند. علم بنابراین کاری با گزاره های شخصی ندارد بلکه باید گزاره هایی درباره ی کلیات صادر کند. به کاربردن این تعمیم بخشی همان طبقه بندی است.
پس باید بپذیریم که طبقه بندی ضروری و در عین حال قراردادی است. طبقه بندی های علمی نشان می دهند که علم از ایدئولوژی جدا نیست و حتی شناخت ما از طبیعت نیز در گروی فهم و پیش داوری های ما از جامعه است. انتخاب و اهمیت یک ویژگی برای طبقه بندی به عنوان فصل ِ مشترک یک طبقه در تمایز با دیگر فصول ، امری است که ایدئولوژی جامعه و رمزگان حاکم بر ذهن ِ دانشمند تعیین می کند. بورژوازی در رسانه های خود ، از دانشمندان موجوداتی می سازند که به مانند ارشمیدس ناگهان چیزی فوق العاده را کشف می کنند در حالیکه برعکس بر پیکره ی علم قرارداد ها و سنت ها حکم می رانند.
اما از جنبه ی دیگر ، وقتی دریابیم که هر نوع شناختی به نوعی تعمیم و طبقه بندی است ، و وقتی در نظر داشته باشیم که هر نوع طبقه بندی امری ذهنی و قراردادی است ، به این ترتیب اعتبار هستی شناختی ِ علوم طبیعی را به زیر سئوال برده ایم. هرچه اعتبار هستی شناختی علوم طبیعی کمتر شود ، این علوم را بیشتر با مفهوم فن و تکنیک درک کرد. طبقه ی بندی نیز براستی یک کار تکنیکی است بدان معنا که تنها براساس کاربرد و کارکرد خودش اعتبار می یابد و نه توضیح و مطابقت با تجربیات. برای مثال ما می توانیم تقسیم بندی را براساس ویژگی های ظاهری یا باطنی انجام دهیم. ممکن است تقسیم براساس ویژگی درونی دقیق تر باشد و بهتر بتواند جزء ها را دسته بندی کند ، اما چون شناخت ِ این ویژگی های پنهانی دشوار است و ثبت تجربیات و نحوه ی بیان و نیز آموزش را دشوار می سازد ، معمولا ویژگی های ظاهری ترجیح داده می شوند. بنابراین یک معیار تکنیکی بر معیار واقع گراتر برتری می یابد.
طبقه بندی ها ، نیروی شگفت انگیز متقاعد کردن را نیز در خود نفهته دارند. طبقه بندی ها درست به نظر می رسند اما در واقع تنها هوشمندانه اند. اما آیا این دقیقا چیزی نیست که ما باید از آن بترسیم یک هوشمندی فریبکار؟! شاید بیشتر نوعی سوء استفاده از اصل منع شق سوم باشد. البته تصادفی نیست که استاد کاربرد این اصل ارسطو است.